راز نگاه 98

به یاد حرف فالگیری افتاده بودم که می گفت تو بخت دوم و ازدواج دوم داری . راستش وقتی  اين مطلبو شنیدم تعجب کردم باورم نمی شد.می گفتم  این دیگه حتما دیوونه شده از کجا این قدر مطمئنه . هنوز دو سه ماه از این جریان  نگذشته بود که من براي بار دوم ازدواج کردم . واما قبل از این که به جریانات شب زفاف بپردازم به سرنوشت بعضی از دو رو بری هام اشاره ای داشته باشم بد نیست . یعنی خالی از لطف نیست . فرهاد و فرشاد هر کدوم کاری کردند کارستون . فرشاد با زری ازدواج کرد و فرهاد هم با فاطمه خواهر کوروش . اونا سخت عاشق هم شده بودند . راستش در نظر اول دلم نمیومد داداشام با یه زن  مطلقه و یا یا زنی  مثل زری که من از وضعیتش با خبر بودم ازدواج کنن . ولی وقتی که خودمو جای اون زنا قرار دادم حس کردم نباید تا این حد خودخواه باشم و تازه مگه خود برادرام چی و کی بودند همش دنبال انگولک کردن دخترای مردم بودند . چه اشکالی داره که ما این فرهنگ و فلسفه غلطو از خودمون دور کنیم که حتما باید دختر  یا جنس مونث پرده دار نصیب مردا بشه مگه زناي بي پرده خون کردن ;/; بازی روزگار و اتفاقات خاص اونارو به اینجا رسونده . نباید حق زندگی کردن و رسیدن به بهترين چیزها و یا حداقل چیزایي رو که خودشون دوست دارن داشته باشن ;/; من  موقع ازدواج باردار بودم . بچه ای که محصول پلور بود . بعد از ازدواج هم شدیم مثل آدمای قدیم که دو رهم و نزديک هم زندگي می کردند . واقعا چه دوران با صفایی بود من که تجربه اش نکرده بودم ولی مامان بزرگ یه چیزایی واسم تعریف می کرد . جریان از این قرار بود یا شد که فرهاد و فرشاد رفتن خونه بابا اینا ومن و کوروش دو تا آپارتمان خودمونو فروختیم و چند برابر پول روش گذاشتیم یعنی گذاشتم وبازم بهتره بگم که گذاشتند وخونه بغلي مامان اینارو که یه دربستي دو واحده بود گرفتيم . همه چیزش شبیه همسایه مون یعني خونه بابا اينا بود فقط یه طبقه اش کمتر. من و کوروش و مادر شوهرم رفتیم اون خونه . زری و فاطمه و فرهاد و فرشاد و مامان فروغ و با با فرزاد هم که خونه  بغلی ما یعنی خونه مجردی بنده زندگي می کردند . البته عاطی خوشگله چون دایی و زندایی اشو دوست داشت بيشتر وقتا میومد پیش ما . چقدر خوش بوديم خدا میدونه . همه  اونایی که سر کار بودن دو ست داشتن که  زودتر شب بیاد و دور هم باشن . تا چند وقت دیگه هم قراره فاطمه و با با فرزاد هم اگه باز نشسته بشه به جمع کاری ما اضافه شن . هنوز فرزانه کوچولوی من یه سالش نشده بود که کوروش یه تخم پسر تو شکمم کاشت . واي که این عاطفه چقدر پسر دو ست داره . با اين که هم زری و هم مامان فاطمه اش یه پسر واسش آوردن اما  عاشق پسر دایي تو راهشه . فکر می کنم تا دو سال دیگه نشه بابا فرزاد وفاطمه رو آورد سر کار هر چند فاطمه میگه بچه رو میده مهد کودک بغل فروشگاه . نميدونم خوشی آزارش میده بشین خونه بگیر بخور بخواب دیگه تو هم حوصله داری ها . منو و کوروش هم داریم فکر می کنیم که اسم پسرمونو چی بذاریم . واما از شب عروسی بگم که خب من شوهر کرده بودم و به هیچ وجه نباید به عزیز دلم خیانت  می کردم . اما دیدم بازم این آقا جنه داره میاد یعنی اومد سراغم تحمل اینو نداشتم يه بسم الله گفتم دیدم از شر قلقلک های مخصوص جني خلا ص شدم می دونستم به اين نون وماستها خلاص بشو نيستم  از اون شب تا حالا مرتب دیگه بالا سرم چاقو کوچولو  و یه قرآن میذارم . و قبل از خواب و توي بیداری هم بسم الله یادم نمیره . تا حالا که از شرش خلاصم در هر حال به جنه گفتم خیر این قدرت جادویي کشف راز نگاه رو خوردم تو به خیر و ما به سلامت . خر ما از کرگی دم نداشت . و اما از شب زفاف . در واقع  هم برای من و هم برای کوروش اين دومین زفاف بود . اما واسه هردومون انگار اولی بود . لباساي عروسو از تنم در آورده و يه لباس خواب به رنگ صورتی ملایم که کوروش خيلي دو ست داشت تنم کردم که البته چي بگم این لباس فقط از زير کس تا زير سینه هامو می پوشوند کوروش هم دیگه با یه شورت وارد رختخواب شده بود ظاهرا از نظر خودش یک چیزی رو فراموش کرده بود . پاهامو مثل قدیما شست و بغلم کرد و دوباره روی تختم گذاشت . -عشق من من که دختر نیستم -تو برای من همه چيزی بازم داری از اون حرفا می زنی ها ;/; -قول میدی که تا آخر عمر به من و فادار باشی دلمو نشکني و دنبال یه زن دیگه نری ;/; -من که این قولو هر روز دارم بهت میدم . امروز م همچین قولی دادم الان دیگه نوبت فرداست ولی تا تو اجازه ندی دنبال هیشکي نمی رم -چی ;/; نشنیدم چي گفتی ;/; -هيچی همون بهتر که نشنیدی . هردومون می دونستیم که این يک شوخیه . خودمون قرار گذاشته بوديم که یه هشت ده روزی قبل از ازدواج سکس نداشته باشیم تا همه چیز برامون هیجان بیشتری داشته باشه وافعا چه ریاضتی بود … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا