زری و آرزو، میلف های روستا

سلام دوستان اسم های مستعار برای داستانم گذاشتم . من وحیدم از همسرم جدا شدم و ۴۴ ساله قد ۱۷۸ وزن ۸۴ سبزه کیرم هم ۱۵ سانت ولی کلفت و سیاه و دوست خاله ام هم زری خانم . زری یه زن ۵۲ ساله سفید بلوری کون قلمبه چشم قهوه ای قد متوسط شوهر دار با دوتا دختر بزرگ شوهر کرده و نوه دار هم بود ‌ و ۸ سالی از من بزرگتر بود این بنده خدا با خاله ام دوستهای مدرسه بودن و در اصل بچه محل . یعنی خانواده زری و مامان بزرگم اینا تو یه کوچه بودن و خانواده شون هم با خانواده خودمون و مادربزرگم و همچنین خود زری هم با خالم رفت و آمد داشتن . البته ۱۰ الی ۱۵ اخیر رفت و آمد های خانوادگی کم شده بودن و زری بیشتر با خود خاله ام رابطه داشت . با فوت پدر مادر زری و پدربزرگ و مادر بزرگم خیلی خیلی کمتر میدیدمش. اینم بگم که منم از بچگی از زری جووون خوشم‌میومد. اما آرزو ۵۰ ساله خوشگل نبود شوهرش مرده بود و با یکی از مردهای فامیل شوهرش صیغه کرده بود اونم چون فامیل شوهر آرزو بود و زن داشت و آرزو هم یه پسر بزرگ ۳۱ ساله و متاهل داشت بنا به این دلایل مرده یواشکی و دیر به دیر به آرزو سر میزد اینا رو خاله به مامانم گفته بود که یه وقت اگه مامانم یا کسی با مرد دیدنش نگن جنده است .خلاصه آرزو سبزه قد بلند و کشیده و لاغر ولی بانمک بود اونم یه محله بالاتر از زری و خاله ام اینا بودن و دو سال پایینتر تو یه مدرسه میرفتن . من کراشی رو آرزو نداشتم و پیگیرش نبودم . . القصه یکی دو بار تو بعضی مراسم ها مثل عقد کنون دختر خاله ام دیدمش چون واقعا با خاله ام مثل خواهر بودن و خاله ام هم تو مراسم های اونا سنگ تمام می‌گذاشت. تو همون مراسم خاله ام دستش و گرفت و که آوردش وسط با کلی ادا اطوار رقصید . وقتی خواست بره تو اتاق که لباس جدید بپوشه یه کوچولو خودم مالیدم بهش ولی نه نگاهم کرد نه چیزی نگفت . یه بار هم وقت غذا دادن بود که غذا ها رو تو ظروف مخصوص داشتیم پخش میکردیم اومد از دستم بگیره دستش و حدود دو ثانیه ای گرفتم اینبار یه نگاه انداخت ریدم به خودم گفتم نکنه چیزی بگه ضایع شم ولی چیزی به روم نیاورد و برگشت رفت . وقتی میگن حشر فشار میاره عقل و زائل میکنه راست میگن . نمیدونستم چطوری میتونستم مخشو بزنم . بیشتر از این میترسیدم به مادرم بگه آبروم بره . چون یه کم ادا اطواری بود و با لوندی و شوخی شوخی و غیر مستقیم حرفش و میزد . چون توی مراسم عقدکنان دختر خاله ام دو سه باری همینجوری تیکه بار فک و فامیل پسره کرد . به هرحال اگه میدونستم زری به مامانم نمیگه که میخوام مخشو بزنم حتما یه پیشنهادی چیزی میدادم بهش اگر هم پا نمی‌داد حداقل خیال خودم راحت میشد و بیخیالش میشدم چون من که زیاد نمیدیدمش نهایت همون یکی دوبار و هم دیگه نمیدیدمش . ضمنا لوازم و ادوات خانم بازی و لاس زدن با بانوان رو بلد نبودم یعنی اهل مخ زنی و پررو بازی گیر دادن و شماره دادن و این کارا نیستم . راستش میترسم متلک بگم یهو برخورد بدی کنن یا فحش کِشم کنن یا آبروریزی راه بندازنن . ولی حشر فشار بدی آورده بود بهم . مخصوصا بعد اینکه تو عقدکنان دختر خاله ام دیدمش . تا حالا اینجوری نشده بودم . حتی میخواستم مستقیما به خاله ام بگم که خاله اگه میشه منو با این کانکت کن یا بگو اگه کاری اداری مربوط به اداره ما داره خجالت نکشه و بگه و … ولی روم نشد فقط بصورت غیر مستقیم ازش سوال میکردم که زری خانم چطوره ؟ سخته براش که پدر مادرش ظرف ۷ ۸ ماه از هم مردن ؟ و چند تا کس شعر دیگه . خاله گفتم ام گفت این سوالا برای چیه ؟ معلومه ناراحتِ پدر مادرشه . خوبی وحید جان؟ گفتم بله . دیدم ادامه بدم ضایع است . اینم بگم که خاله ام با زری و دو سه تا از دوستهای مشترکشون سالی دو سه بار مجردی مسافرت میرفتن . القصه گذشت و گذشت شاید ۴ ۵ ماه بعد تا اینکه یه روز رفتم خونه مادرم . داشت با تلفن حرف میزد . از مامانم شنیدم وقتی که داشت با خاله ام تلفنی حرف می‌زد می‌گفت هوا چطوره ؟ رفتی سر خاک بابا مامان و اینا . هم ما و هم خاله ام اینا چون پدر بزرگ و مادر بزرگ من یعنی پدر مادر خاله ام و شهرستان خاک کردیم هر کدام یه خونه تو روستا داریم . فهمیدم خاله رفته اونجا . با شوهرش و دختراش زیاد می رفتند اونجا . گفتم مامان بیا ما هم آخر هفته بریم خیلی وقته نرفتیم . گفت حوصله راه دور و ندارم آدم وقتی میره روستا باید ۴ ۵ روزی لااقل بمونه و … گفتم از خاله مریم یاد بگیر سالی ده بار میرن . مامانم هم گفت مریم هم با زری و یکی از دوستاش ۳ تایی رفتن اونجا . اونا جوون هستن و با هم‌مچ هستن و … دیگه باقی حرفاش و نشنیدم . ده دقیقه بعد گفتم مامان کلید و بدید من میخوام برم روستا یه فاتحه ای بخونم و استخوانی سبک کنم خیلی وقته نرفتم روستا . گفت تنها؟ گفتم آره ۴ شنبه میرم جمعه برمیگردم . کلیدها رو آورد . فقط دیگه ذهنم نقشه بود . نمیدونستم اونجا باید چکار کنم . گفتم اونا رفتن خونه خاله ام ولی من میرم خونه خودمون یا شانس و یا اقبال . دو تا بطری عرق گرفتم و رفتم دهات . ۴ شنبه ساعت ۷ بعد از ظهر رسیدم . وسایل و گذاشتم و اومدم تو حیاط وایسادم . در باز بود و بیرون و میشد دید . یه ساعتی داشتم حیاط و جارو میکردم و حیاط و میشستم و درختا رو آب میدادم دیدم خاله ام و زری و یکی از دوستای دیگه شون که آرزو بود و یکی دو تا زن روستایی دارن از قبرستون ده میان به سمت روستا . وایسادم رسیدن باهاشون سلام و احوال پرسی کردم و تعارفشون کردم اومدن تو حیاط . نیشخندها و حرکات چشم و ابرو زری یه جوری شده بود . اون ادا اطوار میومد و آرزو هم میخندید . خاله ام هم داشت تلفنی با موبایل با مامانم صحبت میکرد و می‌گفت وحید هم اینجاست و خیالت راحت باشه … خونه خاله ام اینا ۵۰ متری با ما فاصله داره و یه طبقه است و فقط یه اتاق ۱۵ متری و یه حمام و دستشویی و یه حیاط ۲۰ متری داره و تو گودی روستاست . یعنی به زور ۴۵ متر میشه ولی خونه است نه آپارتمان . خونه ما ۲۲۰ متره و دو طبقه ۱۰۰ متری مجزا داره و ۱۲۰ متر هم‌حیاط . آرزو گفت بچه ها امشب شام و من درست میکنم مهمونی هم خونه آقا وحید اینا اونم طبقه بالاشون که دید کامل روستا هم باشه . خاله ام‌گفت وحید تازه رسیده است خسته است خونه خودمون وحید بیاد اونجا . زری گفت اره بیا آقا وحید اونجا قلیون بکشیم . خلاصه شب رفتم و دیدم بله لباسهای تحریک کننده ای پوشیدن که نگو . زری یه شلوار استرج مشکی چسبون به نحوی که چاک کوسش و خط شورتش و کون قلمبه اش معلوم بود و یه لباس گلدار سفید و گلبهی یه کوچولو چاک سینه هاش بیرون بودن . آرزو هم دامن مشکی پاش بود و یه لباس معمولی تنش و جاییش معلوم نبود . خاله ام هم تقریبا مثل آرزو بود . رفتن قلیون آوردن و دوتا قلیون سیب یخ کشیدیم و چایی و میوه … . حین قلیون کشیدن آرزو اومد بشینه دامنش و یه جوری جمع کرد شورت پاش نبود و تا فیها خالدون کوسش و یه لحظه دیدم . سیاه بود ولی یه لحظه بود دقیق ندیدم با جزئیات. یه لبخند معنی داری به زری کرد
و قلیون و از دستم کشید و کرد دهنش . فقط یاد ساک زدن فیلم سوپر ها افتادم . رژ هم زده بودن مالیده بود به سری و دهنی قلیون . تعارف که میکردن منم پاکش نمی کردم و همونجوری میکشیدم . زری هم تقریبا روبروم بود . واقعا نمیشد دیدش نزد . قشنگ سایز کوسش . رنگ شورتش که جیگری بود معلوم بود از آرزو که شورت پاش نبود تحریک کننده تر بود . دیدش میزدم خودش هم فهمیده بود . راه به راه پاهاش و باز می‌کردیا برمیگشت مثلا متکا بیاره برای زیر دستش و قشنگ قنبل میکرد جلوم. با اینکه خاله ام تو آشپزخونه رو داشت کار می‌کرد ولی انگار مهم نبود براشون که دارن پسرخواهرش و تحریک میکنن . خلاصه شام و زدیم و در حین کمک کردن و بردن ظروف به آشپزخانه یه بار پشت زری وایسادم و کیرم و مالیدم به چاک کونش . اصلا به رو خودش نیاورد . خاله هم داشت جارو می‌کشید و آرزو هم رفته بود تو حیاط کوچولوئه و با تلفن داشت حرف می‌زد زری گفت دو شبه خونه مریم جون بودیم فردا شب مزاحم آقا وحید ولی وحید جان نه چیزی درست کن نه چیزی بخر نه کاری کن همه چی هست . خاله ام هم بنده خدا چیزی نگفت . القصه شب دو باری به یادشون جق زدم و ساعت ۱۱ ظهر از خواب پاشدم . و چند ساعت نقشه کشیدم که اینا دیگه بده هستن خاله رو چطور بپیچونم نیاد . البته نمیشد که نیاد چون دوتا زن غریبه تنها میومدن دهاتی ها برامون حرف در میاوردن . ساعت ۴ هم ناهار خوردم یه کم تلویزیون دیدم حمام رفتم سالار و صیقلی کردم و صفا دادم . حدودای ساعت ۹ و نیم بود دیدم با بار و بندیل اومدن . جاتون خالی شکلات و شراب و سیگار و هم آورده بودن . منم چایی و میوه و تخمه و اینا رو ردیف کرده بودم … یعنی تمام لوازم لهو و لعب جور بود . کالباس و خیارشور هم که قبلا گرفته بودن هم آوردم . خاله ام یه کم دمق و ناراحت بود ولی این دوتا هی من و خاله و میدیدن و میخندیدن . خلاصه رفتیم بالا و خواستن بشینن تو بالکن که هم من هم خاله گفتیم اینجا روستاست ببینن مشروب خوری راه انداختیم و هر هر کرکر داریم میکنیم خوبیت نداره ما اینجا کلی فک و مایل داریم و زشته و … خلاصه قبول کردن و نشستیم تو پذیرایی طبقه بالا . رفتم عرق های خودم و بیارم برگشتم دیدم مانتوهاشون و درآوردن لباسهای خونگی تنشونه و باز باز . گفتن داداش ما فقط مشروب یعنی شراب با شکلات و سیگار . عرق مرق و نیستیم . خاله ام گفت سعید اینا از خونه ما خوردن تو اگه میخوای عرق و بیار خودت بخور . منم ماست و چیپس و خیار شور و … رو آوردم برای خودم . یه ساعتی گذشت. اینا فقط میخندیدن و چرت پرت میگفتن و زری و ارزو هی شراب می ریختند و می خوردن و تعارف هم نمیکردن .خاله ام گفتم خاله بریزم . گفت دیشب باهاشون شراب خوردم امشب نیستم . بعد یکی باید به هوش باشه اینا رو جمع کنه . گفتم کاش خاله هم میخورد و میرفت میخوابید من میوفتادم به جون این دوتا پتیاره . به اونا من تعارف زدم گفتم بفرما آرزو گفت شراب و عرق که میشه شَرَق . با هم نمیسازن میخوای تگری بزنیم روت ؟ خاله ام دید اینا کسشعر دارن میگن گفت جمع کنید بریم خونه ما . گفتن مریم جون خونه ات دلگیر و کوچیکه . امشب و بزار اینجا بمونیم . منم گفتم خاله راست میگن . خاله ام با غیض اینا رو نگا نگا می‌کرد و لب برمیچید اینا هم میزدن تو پر و پای همدیگه و میخندیدن . مست بودن ولی نه خیلی مست مست . گفتم همینجا بخوابید . زری و آرزو گفتن خاله جون تشریف ببرید پایین برو پایین جاها رو بنداز و ظرفارو بشور تا ما بیاییم . یادت نرفته که شهردار شمایی امشب هاااااا . خاله ام ظرفها و برداشت و رفت پایین . بعد صدام کرد رفتم پایین گفت سعید اینا بد مستن . زیاد باهاشون راحت نگیر . دیشب یکی دوبار بی قصد و قرض خوردی به زری بهم آمارش و داد . یه کم حرف مفت زن هستن خامت نکنن مثلا شب بخوان بالا بخوابن یا بگن بیا برقصیم و … گفتم منظورت چیه . دید حشرم زده بالا اگه صد میلیون هم بدن بگن امشب بالا نرو امکان نداره نرم یه سری تکون داد و گفت منظوری نداشتم مواظب باش زیاد نخورن و داد و قال راه نندازن آبرومون و تو ده ببرن . گفتم خیالت راحت . گفت من جاشون رو میندازم بفرستشون پایین نیم ساعت دیگه . رخت خوابهاتون تو اون کمد دیواری اتاق بغلیه ؟ گفتم بله . فهمیدم که بالا بیا نیست . رفتم بالا دیدم پاشدن وایسادن به رقاصی . تلو تلو میخوردن و میخندیدن . گفتم زری خانم آرزو خانم سر و صدا نکنید تو رو خدا . گفتن ما اینجوری حال میکنیم . تو چطوری حال میکنی ؟ چیزی نگفتم . آرزو گفت راست میگه بیا بشینیم آبروریزی نکنیم . نشستن . زری گفت وحید جان تو که الان تنهایی و زن نداری درسته ؟ گفتم بله . گفت یه شرطی با آرزو بستیم . گفتم چه شرطی ؟ گفت آرزو گفته این وحید کف دستی بزنه و دو دقیقه ای آبش میاد . من گفتم نه اگه کف دستی هم بزنه تا ۱۰ دقیقه رو میتونه بکنه . حالا کی راست گفته ؟ بعد شروع کردن خندیدن . طوری که افتاده بودن رو فرش و اشک داشت از چشماشون می‌ریخت پایین . گفتم خدایا اینا چشونه. نکنه تو مشروبشون چیزی ریختن. خیلی آدمهای سرسنگین و باوقاری نبودن ولی تا این حد هم لاشی و جنده نبودن . مونده بودم چی بگم . آرزو رفت تو اتاقی که وسایلشون و گذاشته بودن . فکر کردم رفت بخوابه . زری گفت این شعر و شنیدی که شاعر میگه خدا به دادت برسه واویلا ؟ گفتم نه چی میگی؟ که یهو سینه های بزرگش و درآورد و گفت میخوری ؟ زد زیر خنده و گفت آرزو بیا دیگه جنده خانوم . آرزو اومد فقط شورت لامبادایی تنش بود و با دوتا دستاش پستوناش و گرفته بود قر میداد و میومد جلو . خوب میرقصید ولی زیاد قیافه نداشت . اومد جلوم نشست و گفت میتونی بترکونیمون ؟ حرفش تموم نشده پرید و ازم لب می‌گرفت گاز می‌گرفت. لبم زخم شد . که دیدم زری اول رفت برقها رو خاموش کرد فقط برق آشپزخانه روشن موند که هالوژنی بود . بعد هم لخت مادرزاد اومد از پشت بغلم کرد . کوسش گنده بود ولی خوشگل نبود . انگار یه تیکه خمیر نون و زدن لا پاش یه چاک هم انداختن وسطش . یعنی خوش فرم و کلوچه ای یا کشیده و اینا نبود . کوس آرزو با همه کشیدگی و سبزه ایش به نظرم خوشگلتر بود . گرمای سینه هاشون و داشت داغم می‌کرد. گفتم بچه ها خاله ام میاد بالا . نگذاشت حرفم تموم بشه گفت اون مریم لاشی شرط بسته بود وحید نگاهتون نمیکنه و نمیتونید از راه به درش کنید . شرط و باخته کل خرج این سفر و باید بده . حشریت خواهر زاده اش ۱۰ میلیونی گذاشت دستش . دیگه هم حرف نزن خیلی کار داریم زری شلوار و شورت و کشید پایین تا زانو . کیرم و که نیمه شق بود کرد تو دهنش . با ولع تمام میخورد . آرزو هم اون کوس کشیده و دراز و سبزه تندش و که بالاش هم پشم مثلثی داشت و می‌مالید رو صورتم . صورتم از خیسی کوسش خیس شده بود . مزه اش ترش نبود ولی آبش کش میومد . اگه خودم حشری میشدم و بهشون پیشنهاد میدادم و لنگاشون و خودم باز میکردم اصلا و ابدا از مزه کوسشون چه ترش بود چه شیرین چه هر مزه ای دیگه بدم نمیومد ولی بی مقدمه پریدم روم و کوساشون و میمیالیدن تو دهنم یه کم خوشم نیومد . به هر حال کوسش و کرده بود تو دهنم و میگفت بخورش کیرم دهنت . زری هم گفت سیراب نشه مال من هم هست . جاشونو عوض کردن . زری اومد کوسش و گذاشت رو دهنم مال اون خیسیش کمتر بود و مزه خاصی نداشت و کش نمیومد آبش. رفت جلوتر و گفت سوراخ کونم لیس بزن . ولی کون سفید و قلمبه اش مگه میذاشت . دوتا پاهاش و گذاشت بغل سرم و حالت ریدن تو کاسه توالت شد . دوتا لمبرهای کونش هم وا کرد و گفت سوراخ و لیس بزن . یه سوراخ داشت نگم برات . از همون نور کم هم میشد دیدش . کونش چین و چروک دار بود معلوم بود زیاد کون نداده . راستش یه کم بود گوه میداد . ولی خوردم براش . آرزو هم در حال ساک زدن بود . اگه مست نبودم تا حالا حتما آبم اومده بود . ولی با مست شدن تمرکز آدم شاید یه کم کمتر میشه و دیرتر آبش میاد . انقدر براش خوردم که زری دو تا تکون محکم خورد و لرزشی به بدنش اومد و افتاد رو زمین . در حین افتادن هم نمیدونم کجاش بود شکمش بود رون پاهاش بود نمیدونم کجاش ولی چنان خورد تو صورتم که برق از همه جام پرید . آرزو اومد گفت مال منم بخور . گفتم دو دقیقه صبر کن . از برخورد زری بهم یه کم‌گیج شده بودم . رفتم آب خوردم . اومدم دیدم بلند شده زری . گفت کجات خورد ؟ گفتم فهمیدی ؟ زنیکه وحشی چته ؟ گفت آبم اومد نفهمیدم فقط فهمیدم خوردم تو صورتت و گاییدمت و هرهر کردن با آرزو . گفت ولی ولی کلاس جبرانی دارم برات . جفتشون رفتن پایین و مثل بستنی کیم میخوردن بغلهای کیر و . یکی تخم می خورد یکی کیر و برعکس . نمیدونم کدومشون بود سر کیر و گازهای ریز ریز می‌گرفت هم خوب بود هم یه کم دردناک . گفتم دیگه بریم سر اصل مطلب تا آبم نیومده .زری گفت اول کدوم؟ گفتم هر دو جررررر خواهید خورد . گفتن جووووون ببینیم چه میکنی . رامین و احمد آقا شوهرامون که نه کیر دارن کسکشا نه بکن هستن ماهی یه بار با ۱۰ سانت دودول اونم یکی دو دقیقه اگه بکنن . آرزو گفت نه بابا احمد آقا ۵ دقیقه میتونه ولی درازه و باریک فکر میکنی انگشت سبابه دارن میکنن توت . شروع کردن هرهر . زری گفت از اول تو خوش شانس تر بودی جنده خانوم . زد رو کوسش و گفت رامین بهم میگه زری فیل کوس . بعد خود خارکسه اش ۱۰ سانت باریک داره و یه بار شله یه بار بلند نمیشه و … بعد رو کرد به کوسش و گفت زری تپلی تو سیر میشی با این چیزا ؟ صداش و نازک کرد و از طرف کوسش جواب داد معلومه که نه . باز زدن زیر خنده . دیدم آماده شدن . گفتم بریم تو اتاق تا هم برق و روشن کنم ببینم چی داریم میکنیم هم در و ببندیم صدا نره بیرون . تلو تلو خوران رفتن تو اتاق . یه سفید بلوری تپلی یه سبزه تند کشیده . زری و خوابوندم زمین لنگاشو باز کرد گذاشتم درش یه فشار رفت تو نه تنگ بود نه گشاد شاید چون خیلی آب داده بود و ارضا شده بود ولی خوب بود . فقط جون خیلی کوسش تپل بود بیشتر کیرم بیرون میموند حدود نصفش میرفت تو و فشار که میدادم رونهای تپلش و کوس قلمبه اش نمیذاشت تا ته کنم.و کوسش . پاهاش هم میدادم بیشتر بالا که تا ته بره داد میزد کمرم شکست . شاید هم مست بودم تسلط رو کوسش نداشتم . ولی به آرزوی چندین ساله ام رسیده بودم . تلمبه زدم حدود ۵ دقیقه اونم الکی یا راستکی آه و اوه راه انداخته بود . ولی فکر کنم به خاطر مستی چیزی نمیفهمید . قنبلش کردم کونش دیگه نمیذاشت چیزی ببینم .در این حالت من زود آبم میاد . دیدم داره آبم میاد و آرزو و نکردم . گفتم با هم لز میکنید . گفتن زر نزن لزبین نیستیم دیگه . رفتم آب بخورم تو آشپزخونه و کیرمو میکوبیدم رو سینک و آب یخ گرفتم روش که نیاد . برگشتم دیدم آرزو لنگا رو باز کرده و منتظره و زری هم دمر خوابیده . آرزو جمع و جور بود و راحت تر بود سکس باهاش .زن تپلها یه کم سخته باهاشون سکس . لااقل برای من . ولی اون جمع و جور و کشیده. کسش خیس فکر کردم مثل زری گشاده ولی سخت تر رفت تو . ولی سبزه ها میگن واقعا حشری ترن راست میگه . دستش و انداخته بود دور کمرم لنگها رو هم پشت پاهام با هر تلمبه خودش هم همراهی می‌کرد. ماهیچه های کوسسش و میتونستم با کیر لمس کنم . یه قسمت از داخل کوسش مثل روی سیرابی دون دون و برجسته بود . نمیدونم چی بود . یه ۵ ۶ دقیقه ای هم آرزو و کردم آبم دیگه داشت میومد. گفتم زری میخوری؟ چیزی نگفت . خوابیده بود یا حال نداشت چیزی نگفت . آرزو و گفتم گفت بریز رو سینه ام . سینه های ریز ۷۵ با هاله های کاملا قهوه ای تیره .ولی تقریبا سفت . بعد دراز به دراز افتادیم . خودشو پاک کرد آرزو و همونجا خوابمون برد . فقط یکی دو ساعت بعد پاشدم دیدم روم پتو انداختن و رفتن پایین . فرداش ساعت ۱۰ بیدار شدم روم نمیشد برم پایین . حدود ۱۰ و نیم آرزو با سینی چایی و نون پنیر اومد بالا . گفت آقا وحید اینم صبحانتون . ما بریم خونه خاله رو جمع وجور کنیم بریم تهران دیگه به ترافیک نخوریم گفتم خاله ام و زری کجان ؟ گفت اونا هم‌پایین هستن جاها رو جمع کردیم و همه چیز و ردیف کردیم . ۳ تایی میریم خونه خاله و بعد به سمت تهران . اینقدر جدی حرف زد که باور کنید گفتم نکنه خواب دیدم اینا رو کردم دیشب . اصلا به رو خودش نیاورده بود . بعد دیدم دارن صداش میکنن . خاله ام یه کم زودتر رفت سمت خونشون از بالا داشتم توی حیاط و میدیدم که رفت . رفتم پایین زری هم داشت آرایش می‌کرد و لوازمش و جمع می‌کرد. سلام کردم و برنگشت و یه جواب معمولی داد . گفتم نکنه خواب دیدم دیشب و . این چرا اینجوریه ؟ گفتم حالتون خوبه . گفت ممنون ببخشید دیشب مزاحمتون شدیم . گفتم خواهش . گفت ما صبحانه خوردیم راه میرفتیم تا یه ساعت دیگه تهران . فقط نگاه میکردم . روم‌نمیشد چیزی بگم . آرزو گفت بریم زری ؟ گفت بریم . دست دادن و گفتن خداحافظ . اصلا به رو خودشون نیاوردن دیشب داشتن کوس میدادن . فقط حسرت خوردم چرا کونشون و نکردم یا بیشتر نکردمشون . خلاصه رفتن تهران منم با خاله خداحافظی نکردم . روم نمیشد . یکی دو روز بعد یه شماره ناشناس زنگ زد جواب ندادم . راستش فکر میکردم خاله ام باشه بد و بیراه نصیبم کنه . همون شماره اس داد آقا وحید آرزو هستم جواب ندادید اس دادم . خواهشا هر چی بود و نبود تموم شد لطفا برای من یا زری مزاحمتی ایجاد نکنید . ما اهلش نیستیم . من و زری مست بودیم یه غلطی کردیم . سه روزه خاله ات با ما کنتاکت کرده و میگه شما جنده اید و لاشی و … دیگه نمیخوام رفت و آمد کنید . به جان تنها پسرم ما اولین بارمون بود که از این کارا کردیم اونم فقط به خاطر مستی و یه شرط بندی احمقانه بود . میدونم اینقدر معرفت دارید که اون شب و نادیده میگیرید و به احد الناسی چیزی نمیگید . لطفا بین خودمون ۴ نفر بمونه نفر پنجمی پاش بیاد وسط قضیه بوی خون میگیره . همیشه موفق باشید و خدانگهدارتون . جواب ندادم . ریده بودم به خودم گفتم نکنه خاله به کسی چیزی بگه . یا کسی چیزی فهمیده اس داده اقرار بگیره و هزارتا فکر کیری . حدود ۷ ۸ ماهی اصلا نه به خاله زنگ زدم نه حرفی رد و بدل شد و نه هیچی . فقط عروسی دختر خاله که شد و کارت نداد ولی مامانم گفت دعوتت کرده نمیدونستم برم یا نه . بالاخره رفتم عروسی . زری و آرزو هم اومده بودن . یه کم خیالم راحت شد . نمیدونم اس که زد الکی زد که بترسونم یا واقعا با خاله ام هم کتنتاک کرده بودن بعد از عروسی حدود ۲ ۳ ماه بعد خاله م و خونه مامانم دیدمش . به روم چیزی نیاورد ولی یه کم سرسنگین بود . زری و آرزو هم الان حدود ۲ سالی هست که از اون ماجرا گذشته ندیدمشون . هم خوب بود هم کم بود . وسوسه شدم بهشون زنگ بزنم ولی میترسم . اگه خوشتون اومد بازم داستان سکس با کوس های دیگه رو میزارم براتون

نوشته: گاییدن دو میلف در روستا

دکمه بازگشت به بالا