زندگی خصوصی شیمیل (1)

من دنیا هستم یه زن شیمیل یا به قول شماها دوجنسه
وقتی به دنیا آمدم مثل پسر بچه ها لای پاهام مثل همه پسر بچه ها کیر داشتم و حتی خانوادمم اسممو آرتا گذاشته بودند
اما یواش یواش از سن هفت هشت سالگی سینه هام شروع کرد به در آمدن
مادرم که منو دکتر برد از اونجا فهمیدم که دوجنسه هستم
یواش یواش محدودیتهام شروع شد
اجازه حضور در جمع دختران و حتی پسرها رو نداشتم و مادرم اتاق منو از اتاق خواهر و برادرانم جدا کرد
مادرم با دیدن من همش غصه میخورد و گریه میکرد هنوز عمل تغییر جنسیت در ایران رواج پیدا نکرده بود بابام هم چون کارگر بود ، نمیتوانست من را به خارج کشور ببره تا عمل کنم
یواش یواش با وضعیتم کنار میومدم تا اینکه با یکی از دخترهای همسایه دوست شده بودم
آناهیتا که من بهش آنا میگفتم یه دختر شیطون بود
آناهیتا که من بهش میگفتم آنا یه دختر شیطون بود از من دو سه سالی بزرگتر بود ۱۵ سالش بود
شاید باورتون نشه ولی آنا تو همون سن و سال سیگار میکشید
آنا یکی دو سال پیش از سیگارهای باباش برمیداره و میره بالای پشت بوم خونشون و بعد چند بار حالا شده بود سیگاری
آنا تقریباً بهترین و صمیمی ترین دوستم بود هنوز نمیدونست که من کیر دارم
اون سالها گوشی های چینی پر شده بود یکی از آپشنهای اون گوشیها تلویزیون بود آنا ظاهراً با بلوتوث و اینفرارد چندتا فیلم سوپر و لزبین از بقیه دوستاش گرفته بود
بهم پیشنهاد داد که باهم بشینیم و فیلما رو ببینیم
بهم میگفت با این فیلمها با خودش بازی میکنه و کصشو میماله
اون روز آنا بهم گفت :
-میخواهی کصمو ببینی
بدون اینکه منتظر جوابم باشه از روی لبته تختش بلند شد و شلوار و شورتشو کشید پایین
کصش پف داشت و صاف صاف رود ، کمی موی حنایی رنگ روکصش جوانه زده بود ، دستمو گذاشتم روی کصش ، آنا آروم یه آهی کشید ، واقعاً کص خوشگلی داشت ، همونجور که داشتم کصشو میمالیدم حس کردم دستم خیس شد ، داشتم از این وضعیت لذت میبردم ، کیرم انگار داشت بلند میشد ، تا حالا این حسو نداشتم ، آنا دستمو از روی کصش برداشت و شورت و شلوارشو بالا کشید و کنارم نشست :
-تو هم با کصت بازی میکنی ؟
-آخه مال من اینجوری نیست
-پس چجوریه ؟ ببینم کصتو
-آخه مامانم گفته نباید جلومو به کسی نشون بدم
-پس تو چرا مال منو دیدی ؟ منم باید ببینم
نمیدونستم چیکار کنم ، از رو لبه تخت بلند شدم و شلوارمو کشیدم پایین و آروم شورتمو دادم پایین
کیرم یه حالت نیمه راست بود ، آنا دهنش از تعجب بازموند
-دنیا ، تو چرا جلوت مثل بابامه ؟
-نمیدونم ، مگه تو جلوی باباتو دیدی ؟
چیزی نگفت ، شروع کرد به بررسی کردن کیرم ، با دستاش کیرمو میمالید ، همین کارش باعث شد که کیرم بلند بشه و همین کافی بود که آنا کیرمو بکنه تو دهنش و شروع کنه برام ساک بزنه
البته کمی دندان میزد ولی خیلی برام عالی بود چشمامو بسته بودم و داشتم لذت میبردم
تو همین که ساک زدن آنا یهو خروج یه چیزی رو حس کردم ، آنا کیرمو از دهنش و شروع کرد به سرفه کردن ، انگار تو دهن آنا ارضا شده بودم
احساس خستگی داشتم ، نشستم لب تخت ، کیرم کوچیک شده بود ، ساک زدن آنا باعث شده بود حس خوبی بگیرم ، آنا لباشو گذاشت رو لبم و شروع کرد به بوسیدن و خوردن لبام
آنا دختر خیلی جسوری بود ، خونوادش خیلی روشن فکر بودن و آنا رو راحت گذاشته بودن
با لبگرفتن آنا دوباره تحریکم داشت میکرد و کیرم داشت بلند میشد
آنا لباسشو درآورد و بعدش کورستشو در آورد
پستونای کوچولوش با نوک قهوه ای روشن خیلی به چشم میومد ، منم مثل آنا لخت شدم ، آنا رو تخت خوابید و منم لباسامو در آوردم با کیر نیمه راستم خوابیدم روی آنا
کیرم رفت لای پاهاش ، مثل مرده توی فیلم ، چقدر خوب بود ، پستونامون روی هم افتاده بود و داشتیم از هم لب میگرفتیم
نمیدونم چقدر تو حال هم بودیم و چقدر ناله هامون زیاد شده بود که یهو در اتاق آنا باز شد و مادرش اومد تو
با دیدن ما که لخت رو هم بودیم دهنش از تعجب باز موند سریع منو از بغل آنا در آورد و با دیدن کیر راست شدم چشماش گرد شد ، انگار باور نمیکرد که من با وجود دوتا پستان کیر داشته بودم ، صدای گریه آنا مادرش به خودش اومد و سیلی محکمی زد تو گوشم و رفت سراغ دخترش و شروع کرد به برسی کردن کص دخترش
از سیلی مادرش خیل دردم گرفته بود و گوشم زُق زُق میکرد و صدای زنگ بدی توی سرم میچرخید
دوباره اومد سمتم و با تحکم بهم گفت لباساتو بپوش و خودشم شروع کرد به پوشوندن لباسای دخترش
اون روز ، روز خیلی بدی بود ، مادر آنا همه چیزو به مادرم گفت و اینو هم اضافه کرد که دخترشو میبره برای تست بکارت و اگر بلایی سر دخترش اومده بود یه شکایت درست درمون ازم میکرد
بابام خیلی ناراحت شده بود از تو آشپزخونه ساطور به دست اومد سمتم مامانم با گریه التماسش میکرد که کاری بهم نداشته باشه
خواهر و برادرام گریه میکردند
شب عجیبی بود ، بابام در اتاقمو به روم بست و قفل کرد اون شب شام نخوردم ، یعنی بهم ندادند و فردا که تا عصری که بابام اومد هیچی نخوردم البته خودمم میلی به غذا نداشتم
بابام زیر در رو برید برای غذا دادن ، مثل فیلمهای خارجی ها که گربه ازشون رد میشد
۵ سال بعد اون شب بابام فوت کرد ، مامانم معتقد بود بابا بخاطر وضعیت من دق کرد

ادامه…

نوشته: دنیا

ادامه…

دکمه بازگشت به بالا