زندگی و اتفاقات عجیبش

داشتم دوش میگرفتم صدای در حموم امد یکی در میزد منم گفتم بله دیدم مادرمه گفت داری اتم کشف میکنی بیا بیرون دیگه یه ساعته تو حمومی بعد یه چشم گفتم ۵ دقیقه دیگه حموم کردم امدم بیرون لباسمو پوشیدم امدم بیرون دیدم خالم و دختر خالمه امدن خواهرمم که مثل همیشه تو اتاقش بود منم موهامو درست کردمو سویچ ماشینمو برداشتم رفتم بیرون یکم چرخ زدم بعد به رفیقم زنگ زدم بریم بیرون یکم باهاش گشتم اومدم خونه دیدم کسی نیست صدا زدم دیدم بازم کسی جوابمو نمیده رفتم اتاق مادرم دیدم مامانم خوابه ( خوابش سنگینه شدیدا ) صداش زدم بیدار نشد بعد خواستم با دست صداش کنم دستمو گذاشتم رو رون پاش صداش زدم باز بیدار نشد منم بیخیال شدم رفتم غذای خودمو داغ کردم نشستم خوردم دیدم مادرم بیدار شد آمد گفت تو بودی صدام میزدی گفتم اره میخواستم بگم غذامو آماده کن بعد رو صندلی که نشسته بودم بغلم کرد سرمو گذاشت رو سینش حسی خوبی داشتم حسی که تمام مادرا و فرزندا دارن بعد ازم جدا شد رفت غذای خودشم اماده کرد ازش پرسیدم نیلا کجاس ( خواهرم )
گفت با دختر خالت رفتن بیرون بگردن منم هیچی نگفتم غذامو خوردم ( ناگفته نمونه بابام و مادرم وقتی ۱۰ سالم بود جدا شدن دلیلشم معتاد بودن بابام بود دیگه بابامو ندیدم مادرم از سمت پدرش ارث رسید بهش یه ساختمان ۴ طبقه بود که فروخت خونه ویلایی ارزون خرید بقیشم سودشو داریم میخوریم )
بعد رفتم اتاقم داشتم تو سایت دیوار دنبال کار میگشتم ولی همشون یا ساعت کاریشون زیاد بود یا حقوق کم بیخیال شدم رفتم خواستم به مادرم بگم که ببینم آشنا نداریم که منو ببره سرکار تا درو باز کردم دیدم مادرم لخت بود لباس عوض میکرد جیغ زد منم زود رفتم بیرون همه جاشو دیدم برام عجیب بود فکر میکردم مادرم بدنش شاید بد ریخت باشه ولی نه خیلیم عالی بود برای اولین بار حس عجیبی پیدا کردم رفتم اتاقم از خجالت بیرون نیومدم خوابم برد بعد ۲ ساعت بیدار شدم هنوز روم نمیشد بیام بیرون با مادرم روبرو بشم ولی یه حس عجیب حشری کننده هم داشتم رهام نمیکرد نیلا صدام زد گفت نیما گمشو بیا اتاقم کارت دارم از اتاقم زدم بیرون رفتم اتاقش بهم گفت نیما برام اکانت اینستا بساز منم براش اکانت ساختم اولش هی ارور میداد مجبور شدم با گوشی خودم بسازم ایدی و رمزشو بهش بدم بره توش یادم رفت اکانت رو پاک کنم از گوشیم موند رفتم بیرون دیدم مادرم نشسته فیلم هندی میبینه تا منو دید گفت بیا بشین پیشم رفتم پیشش گفت
مادرم : پسرم چی میخواستی آمدی اتاقم لختمم دیدی
من : مامان کسیو سراغ ندارید منو ببره سر کار حوصله سر بره برام اینجوری
مادرم : خب نه کیو دارم اخه داداشام باهام رسما دشمن شدن کسیم نیست بهش بگم
من : ای بابا باشه فدا سرت
بغلش کردم سرمو گذاشتم رو ممه های نرمش خیلی برام خوب بود ولی یه حس عجیبی داشتم بوسش کردم دستمو گذاشتم رو رون نرمش گفت دیوث چیکار میکنی گفتم مادرمی بابا چیکار میتونم بکنم بعد خندید و گفت شوخی کردم بابا نیلا از اتاق اومد نشست پیش مادرم اونم بغلش کرد. بعد من بلند شدم دیدم ساعت شده ۹ شب از مادرم پرسیدم شام چی داریم برگشت گفت خنگ خدا مگه دوساعت پیش نخوردی تو شکمو گفتم حواسم نبود ببخشید رفتم اتاقم ps4 رو روشن کردم یکم مستر لیگ پیس رو بازی کردم تا ساعت ۱۱ بعد خاموش کردم گرفتم خوابیدم ساعت تقریبا ۲ بود بیدار شدم رفتم آب بخورم دیدم مادرم همونجا تو پذیرای خوابش برده ابمو خوردم خواستم صداش کنم بگم مادر پاشو برو سر جات دیدم بیدار نمیشه گفتم شاید قرص خواب خورده باشه چون کار همیشگیشه بعد تا دیدم بیدار نمیشه یه چندتا تکون دادمش دیدم بیدار نشد بعد شیطنتم گل کرد دستمو گذاشتم دقیقا وسط کس و کونش یکم مالیدم کیرم راست شد بعد
درش اوردم از رو دامنش بهش چسبوندم یکم همینجوری مالیدم بهش بعد دامنو زدم بالا شورت میخواستم بزنم کنار صدای نیلا رو شنیدم خشکم زده بود همینجوری نگامو برگردوندم دیدم اونم خشکش زده گفت بیا اتاق رفتم اتاقش درو قفل کرد امد سمتم یه کشیده محکم یعنی خیلی محکم کشید تو صورتم منم نمیتونستم چیزی بگم کلا معذب بودم ابجیم عصبی بود ( ازم ۱ سالو نیم بزرگتره ۲۱ سالشه تازه میخام ۲۰ ساله بشم ) تو خودم نبودم کلا صورتمم میسوخت خیلی محکم زده بود گریم گرفت گفتم
من : ابجی غلط کردم گوه خوردم به کسی نگو توروخدا
ابجیم : عه دور از جون اینجوری نگو چرا باید به کسی بگم
من : من نمیدونم چیکار میکردم حشرم زده بود بالا خودمم نفهمیدم
ابجیم : اخه بیشعور بدرد نخور با مادر اخه؟
من : بخدا خودمم تو خودم نبودم ببخشید
خواهرم : باشه ولی هرچی گفتم باید از این به بعد بدون حرفو حدیثی چشم بگی شیر فهم شد؟
من : چشم ابجی هرچی تو بگی
بعد قفل درو باز کرد راحیم کرد اتاقم رفتم خوابیدم اونقدری گریه کرده بودم که اصلا حواسم به ساعت نبود نگاه کردم دیدم ۴ ونیمه
خوابیدم با صدای نیلا بیدار شدم صدام زد رفتم اتاقش گفت برام چای بیار نمیتونم پاشم منم سریع چشم گفتمو بردم براش نشستم کنارش بهم خیره شد چایشو برداشت میخورد منم از خجالت سرم پایین گفت برو صورتتو بشور بیا منو ببر یکم بگردیم منم رفتم صورتمو شستمو خودمو خشک کردم لباسمو عوض کردم اومدم پذیرای دیدم مادرم داره سالاد ماکارونی درست میکنه برا ناهار
منم صب بخیر گفتمو اونم گفت صبح بخیر پسر گلم انگار از دیشب اصلا روحشم خبر نداشت رفتم ماشینو روشن کردم یکم منتظر موندم دیدم خواهرمم اومد نشست تو ماشین رفتیم بگردیم یه پارک هست تو کرج رفتیم اونجا نشستیم تو پارک ابجیم گفت
نیلا : چندتا سوال میپرسم راستشو بگو
من : بگو ابجی
نیلا : به مامی حس داری؟ چرا حس پیدا کردی بهش
من : دیروز لباس عوض میکرد لختشو دیدم یه حس عجیبی بهم دست پیدا کرد بعد دیگه شب دیدم خوابه خواستم صداش کنم بره سر جاش ولی بیدار نشد منم شیطونیم گل کرد معذرت میخوام
نیلا : چقدر پیش رفتی ؟
من : بخدا زیاد پیش نرفتم اصلا فقط اونجامو از رو شورت و دامن مالیدم بهش
نیلا : اروم باش قرار نیست بهت صدمه بزنم اونجات چند سانته؟
من : توروخدا از این سوالا از من نکن روم نمیشه
نیلا : میگی یا بزنمت
من : ۱۶ سانت
نیلا : خوبه ، تا حالا دوست دختر داشتی؟ یا با کسی کاری کردی؟
من : در حد فیلم دیدن کاری تا حالا نکردم
نیلا : خوبه حرفامون بین خودمون میمونه توهم از من نترس کاریت ندارم فقط هرچی گفتم بگو چشم اوکی؟
من : چشم ابجی
پاشدیم یکم رفتم بام کرج گشتیم باهم بعد موقع ناهار شد ساعت ۳ بود رفتیم خونه ناهار خوردیمو مادرم گفت من میرم پیش خالتون بعد به نیلا گفت توهم میای گفت نه تو برو کن کار دارم
برام عجیب بود هربار میرفت اینبار نرفت مادرم رفت
نیلا صدام زد اتاقش گفت مادرم رقت؟ گفتم آره رفت گفت از پنجره نگاش کن رفتم نگاه کردم دیدم داره میره بعد رفتم پیشش گفتم داره میره
نیلا : فیلم میزارم بشین کنارم ببین چه حسی پیدا میکنی
من : ابجی تورو خدا من خجالت میکشم
یه کشیده محکم زد
نیلا : هیسسسس بجز چشم هیچی نشنوم
من : چشم
نیلا فیلمو گذاشت یه فیلمی بود که دختره رو تخت خوابیده بود پسره هم پشت سرش میمالتش حشری میشن و سکس
همینجوری نگاه میکردم تو لپ تاپ ابجیم دیدم نیلا دستشو گذاشت رو اونجام گفت ببینمش چه شکلیه
من : ابجی تورو خدا اینو نخواه من روم نمیشه پیش تو
نیلا : عجب مگه نگفتم بگو چشم در بیار زود میخوام ببینم کنجکاوم
من : یاشه
درش اوردم کیرم شدیدا راست شده بود نیلا دستشو گذاشت رو کیرم گرفتش
نیلا : چقدر گرمه کلفتم هست
بعد دستشو برداشت گفت جق بزن ببینم
منم داشتم جق میزدم آبم خیلی دیر اومد ریختم تو دستمال ابجیم
دیدم یه جوری شده صداش لرزون بود
نیلا : نیما بازم درش بیار میخوام دست بزنم
درش اوردم دادم دستش برام بالا پاین میکرد انگار براش عجیب بود بعد یهو به شکل عجیبی کرد دهنش برام ساک بزنه منم دستمو گذاشتم رو سرش تو دهنش تلمبه میزدم دست دیگمم کردم تو شرتش سوراخشو انگشت میکردم کمی سر انگشمو کردم تو دردش امد ولی من بازم اونجوری کردم تا کونش جا باز کنه بعد بلندش کردم شلوارو شورتشو اوردم پاین کیرمو گذاشتم لای سوراخ کونش اروم قشار دادم نمیرفت تو چندتا پوزشین عوض کردم دیدم باز نمیره بعد دراز کشید رو تخت منم از پشت دراز کشیدم روش دیدم باز نمیره رفتم از کشوی مادرم یه وازلین برداشتم اوردم زدم به سوراخش بعد به کیرمم زدم گذاشتم اروم کردم تو سرش که رفت خودشو جمع کرد بعد دوبااره گرفتمش کردم تو چند ثانیه دردش امد خودشو جمع کرد بعد چند بار سرشو تو کونش تکون دادم جا باز کرد اروم اروم کردم تو دردش میومد ولی تحمل میکرد چند دقیقه تلمبه زدم ابم میومد نتونستم کنترل کنم ریختم تو کونش بعد بلند شدم کیرمو با دستمال تمیز کردم خواستم بدم بخوره که گفت نه از کونم در امده حالم بهم میخوره رفتم کیرمو شستم امدم خشکش کردم با دستمال کاغذی گفتم بخور گفت چقدر حشری تو پسر دادم دهنش باز خورد بعد چند دقیقه ابم میومد خواست سرشو بکشه گرفتم سرشو همشو ریختم تو حلقش یکمیشو اشتباهی خورد ولی بقیشو برد تف کرد دسشویی گفت چقدر بی مزست رفتم اتاقم خوابیدم بیدار شدم دیدم مادرم داره اتاقمو تمیز میکنه گفت خسته نباشی پسرم منم گفتم مرسی مامان ولی من خواب بودما گفت بله میدونم
بعد نشستم گوشی رو باز کردم با هزار مصیبت به وی پی ان وصل شدم اومدم اینستا دیدم عه اکانت خواهرمه که بعد شیطونیم گل کرد خواستم اکانت رو چک کنم رفتم دیدم تو دایرکت به مادرم گفته …

ادامه دارد…

نوشته: نیما

دکمه بازگشت به بالا