زندگی کتابدار (۲)
…قسمت قبل
سلامی دوباره…اما بقیه ماجرا.یادمه بعد رفتن خانواده فاطمه.الهام موند پیش ما برای کار و کمک کردن.حقوقی براش در نظر گرفتیم و شروع کرد.تا شب پیش ما بود سرمون هم شلوغ بود.ساعت۹گفت من باید برم خونه.گفتم ببین الهام خانوم ما کار اینجا رو هر طوری باشه راه میندازیم.من الان نیرو میخوام برای ثبت فاکتورها و لیست کتابها هم روی سیستم هم توی دفتر خرید و فروش و لیست انباری.باید اینا رو بعدا تحویل خاله و شوهرش بدم.خودم نمیرسم انجام بدم فاطی هم میگه حامله ام خم که میشم دلم درد میگیره خسته میشم.اگه نمیتونی باید من فکر کس دیگه باشم.گفت باشه من به بابام میگم اگه اجازه بده چند شب وایمیستم تمومش میکنم.ولی امشب باید برم.گفتم باشه برو.خلاصه که رفت و فرداش نیومد.گفتم دیدی فقط با این قوم و خویشان الکی وقت مارو گرفتی.گفت خب باباش نمیزاره شب وایسته.گفتم مهم نیست که.من الان کسی و استخدام میکنم فقط برای اینکار نهایتا ۳روزه تمومش میکنه.گفت نه صبر کن زنگ بزنم.گفتم چی چی رو زنگ بزنی کون لقت میخواد بیاد میخواد نیاد.هم پول بدیم استخدامش کنیم هم منت بکشیم.الان همه بیکارند.گفت علی خواهش میکنم من تنهام گناه دارم اون باشه توی خونه چای میزاره کمکم میکنه.هوامو داره.ولی بیگانه چی.میتونه بیاد توی خونه؟گفتم یکبار دیگه زنگ بزن نیومد بره به درک.گفت باشه…زنگ زد خونه اونا.مادرش گفت صبح راه افتاده گفته میرم اونجا.مگه نرسیده فاطی گفت نه نیومده.همون لحظه الهام رسید.فاطی گفت چرا همین الان رسید.نگران نشو…الهام معذرت خواهی کرد و گفت اتوبوس دیر رسید.شلوغ بود.در صورتیکه از خونه اونها تا اینجا راهی نبود.رفت توی آبدار خونه.گفت بزارید دست و صورتم و بشورم.گفتم الهام فاکتورها رو بادفترها بردار برو بالا فقط لیستشون کن.پایین باهات کار ندارم.اگه تونستی چایی بزار نهار هم اینجایی نمیری خونه.گفت باشه چشم.خیلی خسته بود و همش نفس نفس میزد.مث اینکه دوییده بود.رفت بالا.نیمساعتی که گذشته بودومغازه که از مشتری یککم خالی شد من رفتم بالاتا بهش بگم دقیق چکار کنه.دیدم داره با تلفن حرف میزنه.میگفت دیگه نمیام پیشت بی شعور اگه حواسم نبود الان بدبختم کرده بودی.احمق مگه نمیگم دخترم باکره ام.شتر نمیفهمی مگه.اون طرف نمیدونم چی میگفت که این گفت رو آب بخندی…دیر رسیدم بهم شک کردن.نیمساعته دستشویی هستم توی کونم پر بود.لعنتی درد دارم وحشی.بخدا نخند میام پیشت دهنتو پاره میکنم ها.من فهمیدم اینا کلا سمت مادری پالونش کجه.دادن تو خونشونه.گفتم حالا که اینجوریه چرا من نکنم.پشت سرش بودم.اصلا نفهمیده بود اونجا وایستادم…داشت صحبت میکرد و میخندید.گفت حالا بزار قطع کنم بعدا دوباره میبینمت.قطعش کرد تا برگشت منو پشت سرش دید.کپ کرد…گفتم مث اینکه خیانت کردن و دادن تو خون همگیتون هست.گردنشو محکم گرفتم گفتم جنده۷خط صبح بیرون میای میری میدی.بعد میای اینجا.بابا و داداش بدبختت هم نمیدونند.مگه چندسالته.که لنگات از حالا روی هواست.ترسیده بود.با شلوار و بولیز بود توی خونه مانتو تنش نبود ولی روسری سرش بود.لاغر بود.ولی کمی کون داشت.زیاد خوشگل هم نبود ولی خوب سفید بود.اشکاش اومد.گفتم اشک تمساح نریز جنده بی پدر.الان زنگ میزنم پدر کسکشت بیاد ببره جرت بده.گفت خواهش میکنم عموعلی نگو به کسی.بابام بفهمه منو کشته.همین الان هم به خاله فاطی شک کرده.از پچ پچ های مامان مث اینکه چیزی فهمیده.منو میکشه بخدا.اگه بابا ابراهیم بفهمه تیکه بزرگم گوشمه.گفتم کیه اینکه گاییده.گفت یک پسره است توی تولیدی کفش کارگاه سر کوچه ما کار میکنه درس طلبه گی هم میخونه.گولم زد برد خونه اش.امروز اولین بار بود بهم دست میزد.خیلی دردم اومد.بیچاره ام کرد.این تلفن هم مال اون کارگاست. قول داده بیاد خواستگاریم.دوستم داره میاد.گفتم حتما میاد.سینه هاش نسبت به سنش گنده بودن.گفتم الان بابات میاد.گفت گوه خوردم غلط کردم.دیگه نمیرم پیشش.گفتم الان قرار گذاشتی پسفردا بهش بدی شرم نمیکنی؟آبروی پدر و برادرت رو میبری.زدم توی صورتش.اشکش اومد.گفتم صبر کن الان به عمو ابراهیم بگم.خیلی التماس کرد.صدای پا اومد معلوم بود فاطی داره میاد بالا.سریع فرستادمش توالت که صورتشو بشوره.زودبیاد.گفتم خاله است زر نزن برو دستشویی،رفتم سراغ دفترها ببینم کاری کرده یانه.همون موقع دیدم فاطی شک کرده آروم آروم اومده بالا.بلند گفتم الهام اگه نمیتونی تموم کنی برم منشی بیارم.کمکت کنه.گفت نه عمو علی الانم خاله ترش کرده ازت ناراحته.منشی بیاری دق میکنه.گناه داره حامله است.همون لحظه فاطی گفت.بیشعور من ترش کردم.منو بگو که بفکر توام میگم بیکاره یک قرون دو زار گیرش بیاد.خندم گرفت.رفتم پایین.گفت علی صبرکن دست منو بگیر.میترسم بیفتم.گفتم عجله دارم.گفت علی دیگه بی رحم نشو.گفتم بیا عجله کن مغازه بی صاحبه درش بازه.گفت بستم اومدم.گفتم اوج کار بستی دمت گرمه.از بعد از اون جریانات تا الان حتی یه بارم دستم بهش نخورده بود.چاق شده بود.دیگه کامل معلوم بود حامله است.خیلی مونده بود زایمانش اما دکترم میگفت بچه ات درشته چاق شدی. دستشو داد به من گرفتمش خودش انگشتاشو توی دستم سفت کرد که نیفته.گفت زیر بغلمو بگیر سر نخورم.گفتم تا الان که خودت میومدی میرفتی.حالا چی شد.گفت علی من دخترم ها هنوز ۲۰سالم نشده.الانم مادر بچه تو هستم.اشتباه کردم درسته ولی دل که دارم.دلم محبت میخواد.گریه کرد رو پله ها بودیم.سرشو گذاشت روی شونه ام.گفت میدونم منو نمیبخشی ولی تحملم کن.نمیدونم چرا الکی حساس شدم همش گریه ام میگیره.همش بهت شک میکنم که توهم میخوای بهم خیانت کنی.ولی همش پیش خودم میگم نه علی اینجوری نیست.گفتم خب کافر همه را به کیش خود پندارد.بعدشم من هنوز کیس مناسبی پیدا نکردم رک بهت میگم.پیدا بشه خیانت نیست بهت میگم کارمو میکنم.دوباره بلندتر گریه کرد.بردمش پایین بهش دستمال دادم اشکاشو پاک کرد.نشست پشت میز کامپیوترش.در رو باز کردم.
مشتری اومد پشت سرش مادرش اومد اصلا بهش سلام هم ندادم رفتم بالا.که نبینمش.دیدم الهام مشغوله گفت چیه باز.گفتم هیچی ننه جندش اومده.گفت عموعلی مث اینکه مامان بزرگمه ها.گفتم خب تو هم جنده ای دیگه.نسلتون جنده است.چی معلوم مامانت نباشه.خندید گفت اتفاقا اونم قبلا دوست پسر داشت.بابا که ماموریت بود میومد خونه ترتیبش رو میداد.گفتم دیدی گفتم.نسلتون خرابه.گفت ولی خوب شد به من گوشی رو دادی ها.که خاله بالاست. اگه نه آبروم میرفت .رفتم پایین دیدم مادرش رفته.گفتم ننه فولاد زره دیو رفت.اومد نسخه رو داد رفت.گفت نسخه چی اومده بود بهم سر بزنه.گفتم همون طلسم و دعای محبت رو.گفت مگه دیدی .الکی گفتم دیدم داشت آموزشت میداد.بخدا من نگفتم خودش آورده علی من میدونم اینها همه خرافاته.خودش پاره اشون کرد انداخت دور.گفت علی امشب پیشم بخواب دلم تنگ شده.گفتم منو تو دیگه با هم کاری نداریم.ازم نخواه من دیگه ازت دل بریدم.سرشو گذاشت روی میز آروم گریه میکرد آب دماغشو می کشید بالا.کارمون تموم شده بود.مغازه رو تعطیل کردیم.رفتیم بالا.هوا دیگه سرده سرد بود.بخاری رو بلند کردم.نشستیم دورش.الهام قرار بود چند روزی پیش ما بمونه.با پدرش خودم تلفنی حرف زدم.چایی آورد و بعدش شام ماکارونی درست کرده بود.عجب دستپختی هم داشت.جلوی من با همون لباس خونه بود عادی ولی من اصلا بهش زل نمیزدم که فاطی یا خودش حساس بشن.بعد شام با الهام مشغول کارها بودیم.فاطی گفت من برم ظرف بشورم.الهام گفت نه خاله تو بیا بشین خودم میشورم.رفت آشپزخونه.فاطی گفت علی منو ببخش چقدر تو خوبی…اصلا هیز نیستی.باوجود اینکه یک دختر جوون بی حجاب کنارت نشسته اما بهش توجه ای نداری.من خیلی پشیمونم.بخدا اون بار اول بهم تجاوز شد ترسیدم چیزی بگم شر بشه.گفتم کدومش رضا گردی یا مجید کونی کدومش اول بهت تجاوز کرد.گفت وای مگه میدونی دوتا بودن.گفتم حتی میدونم که عمورضا هم ترتیبتو داده.گفت خدا مرگمو بده کی بهت گفته،گفتم خورشید همیشه که پشت ابر نمیمونه بلاخره آشکار میشه دیگه،بدخجالت کشید.بلندشد رفت اتاقش.نرفتم دنبالش.ساعت۱رد بود.الهام گفت عموعلی خسته شدم بزاریم برای بعد…گفتم باشه.یک پارچ آب برداشتم رفتم اتاقمون.لامپ شب خواب و روشن کردم.نمیخواستم پیشش بخوابم ولی چون بهم التماس کرد که پیش الهام کوچیکم نکن بیا پیشم بخواب رفتم پیشش.اتاق گرم بود با دامن کوتاه و تاب گشاد خوابیده بود.سینه هاش داشت پر شیر میشد.تابش سفید بود اما چون زنهای حامله بچه که دارند نوک سینه هاشون بزرگ و سیاه میشه.مال اینم بزرگ بود بزرگتر شده بود.سیاهه سیاه بود.پوستش سبزه مایل به سفید بود اما نوک سینه ها سیاه شده بود.شیکمش یکیکوری که خوابیده بود. آویزون بود.رفتم آروم کنارش دراز کشیدم فک کردم خوابه اما بیدار بود.پشتم بهش بود.خودشو کشید طرف من.اومد بغلم من هم با شلوارک گشاد و رکابی خوابیده بودم.لباشو گذاشت روی سر شانه من و بوسید و آروم بازومو مکید.گفتم نکن خوابم میاد.دستشو برد پایین کیرمو از روی شلوارک گرفت دستش.گفت اینکه خوابه.گفتم پس چی فک کردی الان میاد عاشقته برات خودکشی میکنه.گفت یعنی اصلا دیگه منو نمیخواد.من که باکره بودم.خودت دختری منو برداشتی.گفتم اشتباهی کردم که الان مثل سگ پاسوخته پشیمونم.برگشت اونطرف.سنگین بود بزور چرخید.نزدیک عید هم بود.چرخیدم طرفش.دیدم آروم اشکاش میاد.مث جوی آب داشت میرفت از چشماش سمت چونه کشیده و قشنگش.نیم خیز شدم.نگاهش کردم. منو دید.یک کم هم آرایش کرده بود که خیس شده بود بهم ریخته بود.دلم براش سوخت.حامله بود گناه داشت زجر میکشید.روحش در عذاب بود برای بچه خوب نبود.گرفتمش بغلم.تا دستم بهش خورد.به اون سنگینی مث مار چرخید لبهاشو گذاشت روی لبام محکم چندتا منو بوسید چقدر حال کردم.منم بوسیدمش.اروم داد بالا تابشو. گفت ببینشون چی سیاه شدن مامانم میگه دارن پر شیر میشن.جوش نزن که شیرت خشک نشه.بوسیدمشون.گفت مرسی عزیزم.دوباره چسبید بهم تند تند بوسم کرد.گفت دستتو بزار زیر سرم میخوام بغلت بخوابم.چند وقته خوب نخوابیدم.گفتم باشه فقط آروم باش.چقدر گریه میکرد.گفتم آروم باش چرا گریه میکنی بازومو خیس کردی.آب دماغشو بالا کشید ولی خوب نتونست ریخت روی دستم.گفتم عه عه دختره کثیف.خندیدم اونم گریه و خندش قاطی شده بود.با دستمال صورت و دست منو و تمیز کرد.باور کنید خیالش که راحت شده بود.دو دقيقه نکشید دیدم مست خوابه.آروم دامنشو دادم،بالا گشاد بود.شورت نداشت.کوسش چقدر گنده تر شده بود.اروم خودمم لخت شدم.کیرم شق شق بود.تف زدم گذاشتم لاش.واقعا خواب خواب بود.اروم لایی میکردمش.باور کنید خودمم خسته بودم هم جسمی هم روحی.کیر لای کوس خوابم برده بود.تو خواب حس قشنگی داشتم خوابهای خوب میدیدم.یک آن تو خواب انگار شاشم اومد بلند شدم دیدم.کیرم توی دستشه آبم اومده داره تمیزش میکنه.گفتم عزیزم چیکار میکنی.تا گفتم عزیزم.دوباره داغ دلش تازه شد گریه اش اومد.دهنشو پاک کرد اومد بغلم گفت میدونی چند وقته هیشکی بهم نگفته عزیزم دخترم حتی مادرم.خواب بودم بلند شدم دیدم بغلم کردی اما چون دیدی خوابم کاریم نکردی.دوستت دارم.میدونم که خیلی وقته آبت نیومده بود.اما بازم ملاحضه منو کردی.دیدم خوابی کیرت شقه برات آروم آروم خوردمش.دیدم خوشت میاد ادامه دادم.بعدا برو دوش بگیر.اگه دوست داری بیا آرومی بکن توش.ولی آروم ها.چون این خودش اندازه یک نوزاده. یکی هم اون توی دردم نیاد طوریم بشه.گفتم بیا تو بغلم.بیا بخواب.گفت آره بازم خوابم میاد.دوباره بغلش کردم.باز هم زود خوابید.صبحی بیدار شدم رفتم براش حلیم داغ گرفتم خیلی دوست داشت.الهامو بیدار نکردیم.ارومی باهم رفتیم حموم.توی حموم تمام بدنشو براش شستم.کیف میکرد. براش همه جاشو تراشیدم.موهای پاهاش هم بلند شده بود.دمق بود حوصله نکرده بود.بتراشه.خیلی بهش حال دادم.تمیزش کردم.کیرم بلنده بلند بود.گفتم عزیزم قمبلی آروم وایسا نترس فقط لاش میزارم.گفت باشه فقط محکم بغلم کن لیز نخورم بیفتم.گفتم باشه.کردم لای پاهاش لیز ولزج بود آب کوسش ریخته بود.گفتم چقدر گنده وتپل شده کوست ورم کرده.گفت آره کیر گنده و بزرگتو بزار لای چوچوله ام فشارش نده بزار باشه.میخوام خودم تکون تکونش بدم.یه کم مالید لاش دستشو برد پایین خودش کرد تو کوسش یک آخ هم گفت.اروم عقب جلو میکرد.۱دقیقه نشده بود کشید بیرون گفت علی جون بغلم کن آبم اومد.گفتم جانم باشه.بیا بغلم.زیر دوش بود سرش رو سینه من بود آروم میلرزید. گفت چقدر بهش احتیاج داشتم.علی منو آب بزن ببرم بیرون میخوام بازم بخوابم.اشکال نداره.گفتم نه بگیر بخواب خودمو الهام هستیم.
خشکش کردم بردمش بیرون دیدم الهام پاشده داره به مادرش تلفنی گزارش میده.گفتم فضول تا حموم رفتن مارو هم گفتی.هم الهام خندید هم فاطمه.بردمش اتاقمون گرفت خوابید.با الهام رفتیم پایین.هنوز یک ساعت نکشیده بود که خواهر مادرش اومدن.جواب سلامشون رو ندادم.رفتن بالا.ده دقیقه بعد رفتم بالا ببینم چی خبره.دیدم بیداره پیش مادرش نشسته.گفت نه مامان اشتباه نکن خودش مرد خوبیه منو بخشید.گفت نه معجزه صوفی بود.گفتم اشتباه نکن او کاغذ باطله ها رو ما انداختیم دور.من میدونستم که تو دنبال این کارهایی.همون روز اولی فال گوش وایسادم حرفاتون رو گوش دادم.تمام جریانات و شنیدم حتی ماجرای عمو رضا رو.الانم خجالت بکش.من اینو بخشیدمش و سپردمش به خدا.ولی دارم روبروت میگم دوباره خطا کنه.بجان همون بچه توی شیکمش سرشو میزارم روی سینه اش.الان هم دیگه توی زندگی ما دخالت نکن.زن منه ننه بچه منه دوستش دارم.ولی خیانت شوخی بردار نیست.تمام این بخششها بخاطر جناب سروان گله.که جای پدرمه.اگه نه برای شما من تره هم خرد نمی کردم.حیف اون مرد.مادرش بلند شد منو بوسید معذرتخواهی کرد.گفت مرسی پسرم گناه داره حامله است.خودش چوبشو خورد بس شد براش.گفتم ولی اصلا دلم نمیخواد خاله که برگشت تمام این ماجراها از سر گرفته بشه.کسی به خاله چیزی نمیگه.خوشتون بیاد بدتون بیاد دوستش دارم جای مادرمه.فهمیدین.حتی خودت فاطی جون.گفت باشه عزیزدلم.میخام امروز همه همه همه چی رو اینجا چال کنند فراموش کنند.فهمیدین یانه.همون لحظه یکی از پشتم گفت خیالت راحت پسرم من شرمندتم.برگشتم دیدم عمو ابرامه.دست دادم بهش.خم شد بزور دستمو بوسید.گفتم عمو خرابم نکن دیگه.گفت نه پسر جان من پیش تو رسوای دو عالمم خرابتم تا روز قیامت.گفتم نه اگه میخای ببخشمت حلالت کنم.تو هم زن و بچه منو ببخشش. حلالش کن آخه عاق والدین مخصوصا پدر بده دامن گیره.گفت ای به چشم…من امروز دنبال اینا اومدم ببینم باز چه گندی زدن.تمام حرفات رو شنیدم.صد بار به این زن گفتم خودتو درست کن جادو جنبل نکن اینها همه خرافاته اما کو گوش شنوا.الان هم بخاطر گل روی تو که اینقدر مردی و بخشیدی من هم که پیشت رو سیاهم من هم بخشیدمش …فاطی بلند شد خودشو انداخت بغل باباش.از خوشحالی توی بغل باباش غش کرد.مجبور شدیم بردمش اورژانس یککم نگه داشتن بهتر شد.اون روز ناهار همه خونه ما بودن.مادر زنم مثل خر کیف میکرد.از پدر الهام اجازه شو گرفتم چند وقتی پیش ما باشه.در مورد حقوق هم گفتم حتی کار خونه هم بکنه پولشو میدم.نگرانش نباش.پدر زنم گفت علی میخوای از فردا بیام کمکت من که بیکارم.گفتم عمو نگو که از خسته گی دارم میمیرم.خب زودتر میومدی دیگه.چند وقته بخدا درست نخوابیدم.خلاصه که از فردا زندگی روال شد.عمو هم کمک میکرد.عید رد شد فاطمه روز به روز سنگینتر میشد امکان رابطه هم نبود.اردیبهشت ماه هشتمش بود.من اجازه۲۴ساعته الهامو دوباره تا روز زایمان گرفتم.شب بود پای ماهواره بودیم تازه هوا داشت گرم میشد.خاله اینا زنگ زدن که تا تابستون بر میگردن.فردا چون جمعه بود خیالم راحت بود که استراحت کامل میکنم تخمه و تنقلات جاتون خالی برقرار بود.الهام هم پیش ما بود.دقیق ۲هفته بیشتر بود اصلا ارضا نشده بودم.خایه ام باد کرده بود.چون نزدیک امتحانات خرداد هم بود فروش کتابهای کمک درسیمون زیاد شده بود.چون من توزیع مستقیم از چاپخانه تا شهرستانهاوبرای همکارای خرده فروش دیگه ام رو داشتم.خوب بود برام.سود خوبی داشت. این امتیاز مختص به خودم بود.ریسکشو خودم قبول کردم و سودش هم مال خودم بود.ربطی به دخل فروشگاه نداشت.در ضمن که وضع مالیم هم خوبه خوب شده بود.همون روزها داشتم برای خودم مغازه میخریدم.ولی کسی نمیدونست.گفتم که خیلی دلم سکس میخواست.ساعت۱۲رد بود،فاطمه گفت علی نمیخوای بخوابی…گفتم عزیزم هفته سختی داشتم میخوام فیلم ببینم تا دوساعت دیگه بعد میام میخوابم.تو بگیر بخواب.گفت تنها بخوابم.گفتم باشه میام بچه مو میخوابونم بعدش بر میگردم فیلم میبینم.الهام گفت عمو من نگاه میکنم خاموش نکن.گفتم باشه پس من بچه رو بخوابونم میام.رفتم پیشش با هم دراز کشیدیم.گفت علی جون،گفتم چیه باز جون جون میگی.گفت منو ببخش.من الان خیلی خیلی دوستت دارم.تازه میفهمم زندگی خوب چیه.؟علی طلاقم ندی ها.گفتم مگه قرار نبود از گذشته حرف نزنیم همه چی رو فراموش کنیم.گفت راست میگی ببخشید.ولی دل نگرانم. گفتم فکر تو خراب نکن.آروم و بی دغدغه زندگی کن.بزار بچه امون خوب و سالم بدنیا بیاد.الان هم بخواب.میخوای بریم توالت.گفت نه نیم ساعت قبل رفتم.گفتم من توی هال فیلم میبینم خواستی بری بگو بیام کمکت کنم.چون ماه آخرش نزدیک بود زود زود دستشویی میرفت.نشستن بلند شدن هم سختش بود.خیلی هم حساس شده بود.مادرش و خواهرش هم هر روز میومدن دیدنش اما باز هم نگرانی داشت از زایمان میترسید.از گذشته خرابش پیش من میترسید.ولی من خیلی مواظبش بودم.،توی بغلم خوابش برد نیم ساعتی بیشتر طول کشید دیگه خودمم داشت خوابم میومد.رفتم توی هال گفتم برم بگم خود الهام ماهواره تلویزیون رو خاموشش کنه.رفتم دیدم بالش زیر سرش گذاشته کونش سمت در خوابش برده تلویزیون هم روشنه و صداش کمه.نازه ناز خوابیده بود.کون تپل و نازش سمت من بود.شلوار نخی خوشگلی پاش بود کونش که قمبلی شده بود خط شورتش معلوم بود.تپلی کوسش از لای پاهاش زده بود بیرون.دلمو زدم دریا دست زدم به کونش چقدر نرم بود و زیبا.دست زدم لای پاش خط نازک کوسش و مالیدم.تکون کوچیکی خورد.ترسیدم.بخدا دستم میلرزید.تا حالا از این کارا کرده بودم.دختره تازه۱۸سالش شده بود میدونستم رابطه نصف و نیمه داشته.شایدم هنوزم داره چون مشکوک میزد.بعضی وقتا تلفنی حرف میزد.ولی خودم چون دل مشغولی داشتم پیگیرش نبودم.پیش من هم آتو بزرگی داشت اما نمیخواستم ازش سواستفاده کنم.ولی الان خیلی دلم کوس میخواست.دیگه طاقت نداشتم.زیبا نبود اما جوون بود و خوشتیپ.هیکل بیستی داشت مخصوصا سینه های گنده اش.تنش پیرهن مردونه بود.که کارمو راحت تر میکرد.آروم دکمه هاشو باز کردم.دادم کنار پوست سفید و قشنگش معلوم شد.کرست مشکی نازی زده بود.چه گنده و راست و سفت بودن سینه هاش.هنوز مطمئن بودم که خواب بود.آروم یک طرف کرستش رو دادم بالا یکی از سینه هاش افتاد بیرون.وای خدای من چقدر خوشگل بودن.سفید و ناز نوکش قهوهای کم رنگ مایل به صورتی…ناخودآگاه کردم دهنم مکیدمش. نوکش توی دهنم بزرگ شد.یک آن تماما برگشت دلم میخواست بترکه.دیدم خوابه شایدم خودشو بخواب زده بود.دوباره آروم آروم مکیدمش.اون یکی دیگه رو هم بیرونش آوردم اونم مکیدم.نوبتی بخور و بمک و بمال شد. دستمو گذاشتم روی کوس تپلش شلوارش نرم و نخی بود.از روی شلوار بخدا نم کوسش احساس میشد.چقدر من مالیدم و کوسش وسینه هاشو چلوندم. رفتم پایین دست انداختم آروم کشیدم پایین شلوارشو.باشورتش اومد پایین.وای چی کوس قشنگی.تپل و سفید کمی پشمالو.چقدر خوردمش.شلوارش تا زانو پایین بود.لیسش میزدم.دیگه شک نداشتم بیدار کامله چون صدای نفس هاش عوض شده بود.چرخوندمش پشت.خودشم همکاری کرد.کون قشنگ و فوقالعاده ای داشت.زبون انداختم توی کونش چقدر خوردمش.چقدر کوسشو از پشت میخوردم خودشو عقب میداد.حال میکرد عجیبدستمو بردم بالا نوک سینه اشو مالیدم.زبونم روی چوچوله بود.با لبهام مکیدمش توی دهنم.آه عجیبی کشید.ناله سر داد.نوکشو بیشتر مالیدم.پاهام طرف صورت اون بود.کونش طرف من صورتم توی چاک کونش بود.دیدم دستشو آورده دنبال کیر میگرده.من هم درش آوردم گنده و بزرگ شده بود.این همینجور که میگشت دنبالش تا دستش خورد به کیرم.عین اینهایی که برق میگیرتشون پرید بالا برگشت طرفم.گفت وای خدا این چیه.گفتم هیس نترس کیره دیگه.گفت وای چقدر بزرگه.گفتم بگیرش دستت نترس ازش.گفت بخدا اول فک کردم رون پاته.وقتی کله اشو خورد دستم.فهمیدم کیره.وای عمو با این خاله رو میکنیگفتم پس میرم کیر قرض میکنم.گفت وای گناه داره که.گفتم بیا برام بخورش خیلی دلم سکس میخواد.گفت اصلا توی دهنم جا میشه که بخورمش.گفتم یک کاری بکنش دیگه.تو به من خیلی مدیونی هم کار خوب بهت دادم هم مزد خوب هم مواظبتم. تازه به کسی هم نمیگم که داری چیکار میکنی.خودش اومد بوسم کرد.گفت میدونم خبر داری ولی مهربونی.دلم میخواست کیر تو هم کوچیک بود الان بهت کونی میدادم که هيچ کس به کسی نداده بود.گفتم اشکال نداره بخورش میزارمش لای پات هم تو کیف کنی هم من.گفت باشه.ولی خاله بیدار نشه.گفتم نه تا جیشش نیاد بیدار نمیشه.براش زدم شبکه سکسی فیلمو که دید دهنش باز موند.گفت وای اینا چیه گفتم نشنیدی فیلم سوپر سوپر که میگن اینهاست دیگه.گفت یککم ببینیم بعد بخورمش.گفت ببین پشتتو بکن بهم بزارم لای کونت.گفت باشه.گذاشتم لای کونش.تا رفت لاش گفت وای چی بزرگه پاهام از هم باز شد.وای چی بلنده نصفش ازین طرف زده بیرون.گفتم ساکت باش فیلمتو ببین.دستشو خیس کرد مث سوراخ ساخت من تلمبه میزدم اونم از جلو میمالوندش.دست گذاشتم سینه های نازشو گرفتم.خودمو کشیدم بالا پشت گردنشو بوسیدم.دیگه کنترلم دست کیرم بود.دمرش کردم از پشت گذاشتم لای کون و کوسش انقدر عقب جلو کردم که آبم اومد ازون لا ریخت روی روفرشی.گفت وای نمیدونی چند بار آبم اومد.چقدر کلفته تمام روی کوس رو پر میکنه.بره توش چکار میکنه.گفتم انشالله بزرگ شدی شوهر کردی یکبار توش میکنم…گفت نه بابا کی جراتشو داره.گفتم میگن بعد زایمان زنها گشاد میشن فقط کیر کلفته که مستشون میکنه.گفت حالا کو تا اون وقت.گفتم ولی باید هر شب بهم لایی بدی گناه دارم تخمام داشت از پر آبی میترکید…سریع روفرشی و پاک کردیم.داشتیم میوه میخوردیم فیلم میدیدیم.خیار متوسطی دستم بود گفتم کیر دوست پسرت اینقدر میشه.گفت کلفتیش آره اما قدش نه.گفتم میچرخی اینو بکنم کونت گفت وای نه دردم میاد.اینم کلفته.گفتم بزار کرم بیارم آروم میکنم.گفت باشه فقط زود.توی فیلم هم مرده داشت کیر مصنوعی ولی کلفتشو میکرد کون زنه.گفتم بچرخ.چرخید گفتم بادستات آروم بازش کن.گفت باشه باز کرد.کرم و زدم چربه چرب شد.خیار رو آروم آروم باصبر و حوصله دادم توش.نق نق میکرد.وهای لای کونشو ول میکرد دوباره میگفتم بگیرش بادستت باز میگرفت.کم کم نصف بیشترش کونش بود.گفتم الهام یککم بزارم توی کونت.گفت بخدا عمو علی الان با اون خیار دارم از درد میمیرم.کله کیر تو اندازه یک سیبه. اگه بره تو کونم که نمیره پاره شدنم صددرصده. گفتم قربونت بشم اگه نرفت…فشارش نمیدم که اگه رفت هم فقط سرشو میزارم که زود آبم بیاد باشه خب.گفت تو رو خدا مواظبم باش.پاره نشم آبرومون میره.گفتم نه خیالت جمع.کرم زدم زیاد خیاره رو کشیدم بیرون چوسش هم اومد.گفت آخ گفتم جانم اشکالی نداره نفس کشید.خندید.گفت خیلی بی ادبی.گفتم بازش کن قربون دختر برم.با دستش تا تونست از هم بازش کرد.جدای کرم تف هم زدم کیرم سفت مث سنگ شده بود.دادمش تو کونش با یک فشار سرش رفت داخل …گفت وای مامان کونم ترکید.گفتم هیس ساکت باش،درش نیار خوشگل من.تو رو خدا بزار توش بمونه.گفت عمو علی نفسم در نمیاد.گفتم الان بهش عادت میکنی.خودشو ول کرد روی زمین باور کنید کیرم توش گیر کرده بود.نه جلو میرفت نه عقب میومد.سینه هاشو مالوندم.گفت تو رو خدا درش بیار دارم میمیرم.گفتم شلش کن بکشم بیرون.گفت باشه.دستمو گذاشتم دهنش تا شل کرد دادمش داخل کونش.دستمو محکم گاز گرفت.زیر دستم جیغ جیغ میکرد. همون لحظه آبم اومد ریختم توش.محکم کشیدم بیرون.وقتی درش آوردم بیشتر گریه کرد.التماسش کردم تو رو خدا ساکت شو.مگه نگفتی دوستم داری.هیچچی نگفت دویید توی دستشویی شلوارشم تا نصفه پایین بود.رفت دستشویی شاید ۲۰دقیقه اون تو بود.رفتم در زدم.اومد بیرون گفت گوشت کونم زده بیرون نمیره داخل گفتم کو داگی کن روی مبل.چرخید کشید پایین.دیدم یک تکه گوشت از گوشه کونش بیرون زده قشنگ جر خورده خونی هم هست.گفتم نترس خودش خوب میشه.گفت نشد چی.گفتم خودم میبرمت دکتر میگم خانوممه.گفت عمو دردم میاد.گفتم تو رو خدا ببخش منو خیلی حال کردم از دماغم نیار دیگه.گفت پس بوسم کن.باشه چشم خوشگله من.رفت اتاقش من هم همه چی رو جمع و مرتب کردم.برگشتم توی رختخواب.فاطمه بیدار بود…گفت خوش گذشت…گفتم چی خوش گذشت…چی میگی.گفت منو احمق فرض نکن.اشکالی نداره تو مرد خوبی هستی.من هم از اول بهت خوب نرسیدم.میدونم دلت سکس میخواست. چند ماه باهام قهر بودی خودم مقصر بودم بعدشم که سنگین شدم.ولی مواظب باش.مال تو بزرگه اثرش میمونه.گفتم ببخشید فاطی جون.یک آن بخدا از خجالت گریه ام گرفت.برگشت طرفم.گفت اشکال نداره گریه نکن.بهت حق میدم.تو جوونی،هوا گرم بود ها ولی از خجالتم سرمو کردم زیر پتو.بلند شد نشست رو سرم پتو رو داد کنار.لبامو بوسید.گفت میگم خودتو آزار نده.گفتم دست خودم نبود شیطون رفت تو جلدم.نمیتونم بهت نگاه کنم.گفت چشاتو باز کن کارت دارم.گفتم بزار بخوابم شاید تو خواب بمیرم.چون منم بتو خیانت کردم.گفت خدا نکنه.منو بچه رو تنها بزاری دیوونه.نگو از این چیزها.بیا بغلم کن.گفتم بچرخ تا بغلت کنم…اگه نه نمیتونم.گفت باشه برگشت دستمو گذاشتم زیر سرش بوسیدمش.گفت بخواب دلتو آروم کن.من هم بخشیدمت.گفتم ولی فک کنم کون الهام پاره شده.گفت وای مگه کردی توش؟گفتم آره گوشت کونش زده بیرون نمیره تو.گفت خاک بر سرمون شد.اگه به آبجی بگه چی.گفتم نمیگه پیشم آتو داره.با یکی دوسته اون کونش میذاره.گفت نه.الهامو میگی گفتم ارهولی تو بهش نگو چون قول دادم بهش.ولی طفلکی درد کشید.خیلی دوستم داره.دختر خوبیه.گفت نبینم برام هوو درست کنی.گفتم نه تو خوشگل تری.من اگه هوو بیارم سعی میکنم حتما از تو خوشگل تر باشه تا پیشت زبون کوتاه نباشم.گفت اوه چه غلطا.چشماتو در میارم.الانم چون میدونم خودم کوتاهی کردم بهت چیزی نگفتم اگه نه کیرتو از بیخ میبریدمش. خندیدم.گفت بخدا راست میگم.گفتم حالا با کون داغون این چکار کنیم.گفت خودشم خوب میشه.نترس.خلاصه که بغل هم یککم چرت و پرت گفتیمو خوابیدیم.صبحی با کلی خجالت بیدار شدم صبح که نبود نزدیک ظهر بود.رفتم دستشویی دیدم درش بسته است.در زدم الهام اون تو بود.خیلی طول کشید تا اومد بیرون گفت عمو علی دارم میمیرم کونم پاره شده نمیتونم دستشویی کنم.میری برام دارو بگیری.گفتم باشه بشین تا برم…گریه توی چشماش بود.بوسش کردم گفتم ببخشید دیگه.گفت اشکالی نداره ولی تو رو خدا برو زود برو.رفتم داروخانه شبانه روزی بود.یه جوونی بود.گفتم داداش بیا.خوبیش این بود خلوت بود.آرومی جریان و گفتم خندید.رفت یک شیاف برای درد آورد بایک پماد.گفت اگه خوب نشد.باید بره پزشک متخصص.نگاه کردم پماد تریامسینولون بود.گفتم داداش این که پماد عرق سوز شدن.ما سرباز بودیم عرق سوز میشیم اینو بهداری ارتش میداد.گفت تو چیکار داری بده بهش بزنه یک ربعه خوب میشه.خلاصه که رفتم خونه طفلکی دلم رو بود.گفتم بکش پایین چند دقیقه دندون رو جیگر بزار خوب میشی.گفت باشه.اول پماد زدم آروم آروم داخلش هم دادم.بعدش شیاف رو گذاشتم.گفت چه خنک شد.گفتم نیمساعت تکون نخور خوب میشی.رفتم دستامو شستم.چایی دم کردم دیدم فاطی هم بلند شد.نزدیک ظهر بود.گفتم میرم پیتزا میخرم.رفتم اتاق بپرسم الهام چی میخوره.دیدم طفلکی دردش آروم که شده خوابه خوابه.رفتم ناهار رو خریدم و برگشتم.خلاصه که به هر بدبختی بود.الهام چندروزی طول کشید تاخوب شد.ولی در سوراخ کونش همیشه یک قلمبگی بود.دیده میشد.دیگه آخرای خرداد بود موقع زایمان فاطمه بود درد داشت بردیمش بیمارستان.وسایلش رو هم بردیم.غروب بودبردمش.تاساعت ۱۲شب بود من و الهام و مادرش رفتیم بیمارستان پیش ننه فاطی که مواظبش بود.به دخترش گفت تو وایستا.الهام تو با عموعلی برین خونه اینجا شلوغ میشه.ولی گوش به زنگ باشید زنگ زدم علی زود بیا.گفتم باشه.وقتی رسیدیم خونه الهام گفت عموعلی فیلم ببینیم گفتم مث اینکه دوباره دلت هوس شیاف کرده.گفت باور میکنی کونم کیر میخاد.یکماهه دلم میخاد دوباره منو بکنی.عجب کیری داشتی.چراغها رو خاموش کردم.رفتم تلویزیون رو روشن کردم فیلم برعکسی سکس از پشت بود.خودش لخته لخت شد.چه سینه هایی داشت بی پدر مادر.گذاشتم دهنم نوبتی مداوم میخوردمشون نوکشون گنده و بزرگ شده بود.چقدر کوسشو خوردم چقدر کون قشنگشو لیسیدم. 69 شدیم چقدر خوردیم مال همدیگه رو.کله کیر خوشگلمو بزور میکرد دهنش.ابمو دادم خورد.گفتم تو رو جون علی در نیارش همه رو بخور دوست دارم.گفت عموعلی توی لپام پر آب کیر شد.گفتم برگرد.یکجور چوچولشو مکیدم که ناله میزد.وقتی آبش ریخت بیرون دهنم خیس و تلخ شد.لخت بودیم فیلم می دیدم.رفتم دستشویی با آب سرد شستم.اومدم خودش دوباره شروع کرد ساک زدن.با کلی زحمت دوباره بیدارش کرد.گفت عموعلی بزار لای کوسم میخام کیف کنم.گفتم باشه.سرپا ایستاد زیر پاش بالش کلفت گذاشت که قدم بهش برسه.آخه کوتاه بود.باید خم میشدم.گفت سرپا لایی بده.گذاشتم لای پاهاش خودش سفت میکرد پاهاشو.گفت علی جون چقدر دلم کیر میخواست.از وقتی کیر تو رفته لای پاهام کیر دوست پسرمو دوست ندارم کوچیکه.گفتم پس حال کن باهاش.گفتم کونتم گذاشته گفت آره.اما انگاری انگشتم میکنه.گشادم کردی.شک کرده بهم.ولی چون دائم مغازه ام میدونم تعقیبم کرده.نمیتونه ازم آتو بگیره.گفتم پس خودم میکنمت.مال خودمی.گفت بکن که فک کنم دیگه نمیتونی منو بکنی.گفتم چرا.گفت میخواد بیاد خواستگاریم.بعدشم خاله من بعد خودش هست.گفتم آره راست میگی. چقدر محکم سینه هاشو میچلوندم چقدر لایی کردمش.همچین لای پاش خیس میشد انگاری شیلنگ آب بستی لای پاهاش…رومبلی گفتم خم شو سوراخشو دیدم گفتم ولی الهام ازش خیلی کار کشیدی ها.گفت میدونم از وقتی منو کردی میرم حموم خودمو بگا میدم اون شیر آب کلفت تو حموم که مثل کیره رو چربش میکنم میدم بره توش کلفته خوشم میاد.گفتم صبر کن.رفتم کرم اوردم کیرمو هم چرب کردم.دادم داخلش ناله کرد.وای خدا باز این کله گنده رفت توش.گفتم عجله نکن هنوز بقیه اش مونده.گفت نکنی پاره تر میشم ها.گفتم دیگه دیره باید جر کامل بخوری.گفت نه تو رو خدا.باز میمیرم از درد.گفتم باشه آروم میکنم.چربش كردم.های در میآوردم های میکردم توش.سوراخش عین خون قرمز میشه.چند بار کردمو درآورد.خودش تف زد منم همینجور دادم داخل محکم گرفتمش.تقریبا۲۰ تا۳۰تا تلمبه خوب و سنگین بهش زدم جیغ و دادش رفت هوا.تمام آبمو ریختم داخلش.گفت،داغم کردی دمت گرم اصل گاییدن اینه.بخدا حیف که خاله زن توست اگه نه حتما زنت میشدم هرشب هم بهت میدادم.بردمش حموم چقدر شستمش.تمام پشمهای کوس وکونش و تمام پاها و زیر بغلشو تراشیدم…گفت مامانم گفته تا شب عروسی نزنم.گفتم مامانت گوه خورده اون دیوونه است.گفت عموعلی چرا فحش میدی.گفتم چون ازون واز مامانش بدم میادجنده و ۷خط هستن.خندید.گفت بدکینه ای هستی ها.توی حموم ازش نمیتونستم دل بکنم.تا۴صبح همش باهاش بازی میکردم لایی میکردم اون سینه های نازشو میخوردم.بعدش که اومدیم بیرون.زودی تلفن زنگ خورد.گفتن بچه پسره بدنیا اومده…کیف کردم.
پسرم سامان بدنیا اومد زندگی قشنگیهای دیگه پیدا کرد.خاله اینا که قرار بود اول تیر برسن.باز هم ماندن تا آخر تابستون.توی تابستون پسره اومد خواستگاری الهام و دادنش.توی کارگاه کفاشی کار میکرد.درس شیخی هم میخوند شبیه بربرها وچینی ها بود.خانواده ای هم نداشت ولی وضعش بد نبود.زودی هم درآورد رفتن خونه خودشون…من که بهش شک داشتم.پدرش رفته بود تحقیقات همه گفتن آدم خوبیه آخر تابستون بود.من برا خودم یک پژو۴۰۵ زرشکی موتور۲۰۰۰خریدم.خیلی تمیز بود.الان دیگه یک پای بازار کتاب منطقه بودم.کاغذ هم کار میکردم.مغازه خودمو فقط کرده بودم فروش کلی کاغذA4وغیره.نزدیک مدرسه ها بود اون زمان ما خودمون کتابهای درسی رو هم توزیع میکردیم.هنوز الهام برای من کار میکرد.از وقتی شوهر کرده بود چون شوهرش داشت شیخ میشد کمتر آرایش می کرد محجبه شده بود.چقدرم چادر بهش میومد.ولی ساکت بود حرفی نمیزد.چند روزی از آبان گذشته بود دیدم رفت تو روشویی بدجور حالت تهوع گرفت.گفتم مبارکه گفت چی حالم بهم میخوره مبارکه.گفتم نی نی مبارکه.گفت نه یعنی حامله ام.گفتم آره دیگه قیافت میگه مادر شدی.گفت وای خدایا بدبخت شدم…گفتم چرا چی شده.گفت بعدا بهت میگم. اونروز حرفی نزد.چند روز بعد اومدن مغازه با شوهرش یک جعبه شیرینی هم آوردن.واقعا حامله بود.شوهرش گفت ما باید بریم مشهد درس من توی قم تموم شده اینجا هم همینطور مدرکم رو گرفتم میخوام برم مشهد شهرمون اونجا هم کارگاه کفش بزنم هم از شغل اصلیم آخوندی توی حرم استفاده کنم.الهام خیلی دل نگران بود.ولی حرفی نمی زد.من هم چیزی نپرسیدم و بقیه حقوقشو دادم و بعد چندروز اسباب وسایلشون رو برداشتن رفتن.خواهر خانومم خون گریه میکرد.همش ناراحت بود.توی این مدت تا نزدیک عید خاله اینا برگشتن شوهرش خیلی خوب شده بود.حساب کتاب کردیم.گفتم من میخوام برم برای خودم کار کنم دیگه پیش تو کار نمیکنم.این مغازه و اینم حسابتو انبارت. گفت نه نرو بخدا من بیشتر از یکسال دیگه زنده نیستم.گفتم ببین به درک که هستی یا نیستی.من میخوام سگ رو ببینم توی دیوس رو نبینم.الانم که اینجام فقط بخاطر خاله است نه تو.گفت علی من میدونم که جریان رو فهمیدی.میدونم که تو هم تلافی کردی.خاله گفته.من که ناراحت نشدم.گفتم چون بی غیرتی ولی من برای اینکه سرم کلاه گذاشتی هیچ وقت نمیبخشمت.من که بی غیرت نیستم.تو برای اینکه منو پاگیر خودت کنی دختری رو بهم پیشنهاد دادی و بهم خونه جهیزیه دادی که غیر خودت دو نفر دیگه هم بهش دست درازی کرده بودن.گفت بخدا تلافی میکنم.فردا میبرمت محضر ۳دانگ کامل مغازه و خونه و حتی ماشینا رو به نامت میزنم.تو مث پسر منی…منو حلالم کن.دارم میمیرم. من عاشق این کتابفروشیم هستم دوست دارم همیشه چراغش روشن باشه و درش باز باشه.فقط تو تونستی حتی بهتر از من اینجا رو اداره کنی.دیگه شریکیم ۵۰ پنجاه.تازه خاله هم تنهاست گناه داره تو رو هم دوست داره.نگهش دار کسی نمیفهمه.من دیگه بدنم کشش شیمی درمانی نداره.نهایتا تا یک سال زنده باشم یا نه.فردا صبحش به قولش عمل کرد و نصف اموالش رو داد به من. نصف دیگه شو داد خاله.بچه های برادرش همه نقشه کشیده بودن بعد فوتش چون بچه نداشت همه رو هاپولی کنند.ولی دیگه کور خونده بودن.با کمک وکیل همه کارا رسمی انجام شد.نزدیک عید و سال جدید بود که خاله گفت همه با هم بریم مشهد زیارت هم بریم خونه الهامو ببینیم.پدر مادرش چندبار رفته بودن اما مانرفته بودیم.همه راه افتادیم اولش رفتیم زیارت و بعدشم بریم خونه الهام.چون ماه۶بارداریش هم بود گفتیم خوشحال بشه گناه داره.ولی هرچی زنگ میزنیم کسی برنمیداشت.رفتیم خونه اونا گفتند دوهفته است از اینجا رفتن.آقا پس چرا اصلا نه به مادرش و پدرش چیزی نگفتن.مادرش خیلی نگران بود انگار چیزی میدونست نمی گفت.رفتیم دفتر حوزه علمیه که ازش خبر بگیریم.گفتند اون آخوند سید افغانی بوده.سیدمحمد سهل.با زن وبچه کوچ کرده هرات افغانستان.پدرش همونجا توی بغلم سکته زد غش کرد.عمو ابراهیم می خواست از غصه بمیره.هیچی دیگه مسافرت به کام ما زهر شد.برگشتیم.تا تابستون خبری ازش نبود.آخر تابستونی کسی زنگ زد خودشو معرفی کرد.شوهر الهام بود.گوشی داد بهم گفت عموعلی خوبی منم الهام.گفتم دختر تو کجایی دلمون برات یکذره شده.گفت عمو من با بچه و شوهرم هرات زندگی میکنیم حالمون خوبه بگو مامان و بابام نترسن زندگیم خوبه.بعدشم قطع کرد.
همون موقع من زنگ زدم به پدر زنم و مادر الهام جریانو گفتم.پدر مادرش بعد از کلی دوندگی رفتن افغانستان چند روزی بودن و دختره رو دیدن یکمم خوشحال شده بودن.چندتا عکس هم گرفته بود.الهام وسط ابروهاش و چونه اشو چندتا خالکوبی دایره کوچک آبی زده بود.یکم سیاه شده بود.معلوم بود وضعی ندارند.خلاصه که بچه من داشت بزرگ میشد.عمورضا دو سال بعد مرد.تمام اون کتابفروشی موند برای من خاله همه چیزو بهم داد.پنهونی از فاطمه خوب کوسی بهم میداد.روز به روز هم جوون میشد.ایران پیشرفت میکرد.ماشینهای خوب تکنولوژی اومده بود.ما خودمون خیلی مغازه رو گسترش دادیم چندتا فروشنده و اپراتور داشتیم.دخترم هم بدنیا اومد.خاله مواظبشون بود.سال ۹۰پدرزنم با موتور خورد زمین بنده خدا چندوقت تو کما بود بعدشم مرد.مادر زنم وبال گردن من بود.خیلی تو زندگیم دخالت میکرد.من از دست اون شبها میرفتم پیش خاله سیمین میخوابیدم اونم از خدا میخواست.وضع مالیم توپه توپ بود.سال۹۵خانومم بشدت زمستون مریض شد.وقتی بردمش دکتر وعکس برداری گفتن تومور توی ریه هاشه.سریع شیمی درمانی و شروع کردم تقریبا خوب شد پسرم ماشالله داشت بزرگ میشد.سال۹۹.آماده دانشگاه میشه قبولم شده بود.که کرونا اومد.مادر زنم مث سگ پیره غرغرو شده بود.به فاطی گفتم حوصله اشو ندارم یا من یا مامانت گفت علی گناه داره.گفتم من گناه ندارم چندساله جور این کفتار پیر رو میکشم.گفت علی چکارش کنم.گفتم با حقوق بابات بزار بره خانه سالمندان.قبول نمیکرد.من هم یک آپارتمان اجاره کردم. اونجا چرا دروغ این منشی خوشگلم که اسمش فروغه برای خودم عقدش کردم.چند وقتی نبود که فاطمه به تحریک مادرش و خواهرش ازم شکایت کردن که رفته زن گرفته.حتی پسرم و دخترم شهادت دادن مادرشون.پدرمون رو کنار گذاشته و گفته مادرم تنهاست.گفتم آقای قاضی من که حرفی نداشتم چندساله خرجشو دادم راه بردمش همش توی زندگی من دخالت کرده.الان دیگه نمیتونم.گفتم یا من یا مادرت.گفت مادرم.خب من هم رفتم پی زندگیم.همین بچه های منو خاله خانمم بزرگ کرده.اینها بهش میگن مامان سیمین.حاجی گفت به هر حال شما جرم کردی و باید مهریه بدی.گفتم به بچه ها بگین برند بیرون رفتن بیرون.نامه۲۰سال قبل رو رو کردم.که خود فاطی و پدرش امضا کردن انگشت زدن.قاضی گفت خانوم این درسته.امضا شماست.فاطی گفت نامرد هنوز اینو داریش.گفتم نشنیدی گوزی برای روزی.قاضی خندید.گفت پس درسته.خانوم طبق این نامه به شما هیچ چی تعلق نمی گیرد.خودتون برای موندن شرط کردین.الان هم آقا حرفی نداره.مادرتون بره خونه سالمندان.آقا یک شب پیش شماست یک شب پیش خانوم جدیدش.استطاعت مالیش هم که عالیه.چی میخوای.قبول نکرد گفت من مادرمو میخوام شوهر نمیخوام.آقای قاضی بگین طلاقمو بده.گفتم هر جور دوست داری.بچه ها همونجا گفتن ما پیش بابا هستیم نمیآییم پیش مامان.تقریبا چند ماه کشید.که رفت از پیش من.من موندم و خاله با بچه ها.خاله مث شیر ماده ازشون پرستاری میکردو نگهداری میکردو تربیتشون میکرد.خودم خرج زنم و میدادم هر ماه میریختم حسابش بیشتر هم میریختم.اون هم با مادرش خونه پدریش زندگی میکرد.چندوقت بعدش کرونا اومدوزیاد وهمه گیر شد.این زن کوسخول من هم مادرش مریض میشه میبردش داروخانه دارو بگیره.بدبخت سرطان ریه هم داشت کرونا گرفت…ازبیمارستان بهم زنگ زدن رفتم پیشش.نامه برام نوشته بود.ازم خیلی طلب بخشش کرده بود.با اون همه که خرجش کردم بازهم فوت شد
خدا رحمتش کنه رفت و راحت شدولی خانوم جدیدم گفت اوضاع ایران خرابه بیا بریم خارج گفتم نه من بچه هام هستن خاله هست نمیام.گفت علی طلاقم بده من اینجا بمون نیستم.زن خوشگل و آرومی بود اما سبک زندگیش ب من نمیخورد.خیلی دلش میخواست باکلاس زندگی کنه.خودش بدون دردسر طلاق گرفت رفت.من موندم و خاله۶۰ساله و بچه ها.خاله دلش کیر میخواست ولی من نمیخواستم پیرزن بکنم.ازش دوری میکردم.اخه من فقط با