زنم حامله نمیشه و مشکل از منه (۳)
…قسمت قبل
ادامه داستان :
چند روزی گذشت و چند باری من و ناهید و حمید سه نفره میرفتیم بیرون و شده بود یک دوست اجتماعی ، اون هم تو شهرما غریب بود و از اینکه با ما خوش میگذروند و رفیق های تازه و شادی پیدا کرده بود خوشحال بود .
بعد یک مدت کوتاه به حمید پیشنهاد دادم که یک ویلا باغ اجاره کنیم که استخر هم داشته باشه و سه تایی بریم خوش بگذرونیم اون هم قبول کرد ، پس قرار شد پنجشنبه عصر ساعت 21 ویلا را تحویل بگیرم تا فردای همان رو ساعت 21 یعنی 24 ساعت کامل خوش بگذرونیم.
از داخل دیوار باغ را پیدا کردیم و عکس های باغ را هر سه نفرمون تایید کردیم ، طبق قرارمون نیم ساعت جلوتر رفتیم جلوی باغ ایستادیم ، قبلش آنجا توسط چندتا خانواده جوون اجاره شده بود و ما باغ را از یک مرد میانسال به اسم ناصر که خودش میگفت نگهبان آنجا هستش و صاحب باغ نیست تحویل گرفتیم.
همه جای باغ تمیز بود ، یک باغ هزار متری با خانه ی تقریبا صد متری ، یک خواب و یک استخر کوچک آب گرم که حسابی عکس های سکسی روی دیواره های استخر چسبانده شده بود.
از راه که رسیدیم حمید یک قلیانی چاق کرد سه نفره نشستیم به کشیدن و پاسور بازی کردن ، یه خورده که گذشت به حمید گفتم بریم تنی به آب بزنیم ببینیم استخرش چطوری ، ناهید هم گفت تا شما میرید منم یک چایی میزارم .
من و حمید رفتیم اتاق استخر باغ ، لباسهایمان را درآوردیم و مایو پوشیدیم و پریدیم داخل آب ، آبش واقعا گرم و عالی بود ، عمق استخر حدودا 2 متر بودش ، من روی انگشت های پام ایستاده بودم و حمیدم چون قدش بلندتر بود از من راحت تر بود .
حمید چند باری داخل آب شیرجه زد و متوجه شدم که خیلی خوب شنا میکنه و بهش گفتم : حمید خوب شنا بلدی ها .
گفتش: اره از بچگیم شنا میرفتم و یاد گرفتم .
بهش گفتم: چقدر عالی کاش میشد من هم شنا یاد بگیرم .
در این حین بودیم که ناهید در اتاق استخر را باز کرد و با یک سینی چایی وارد شد و گفت : به به ، حسابی دارید خوش میگذرونید شیطونا .
گفتم: اره جای تو خالی ، خیلی کیف میده ، آب واقعا عالی داره .
حمید هم خودش رو به لبه استخر رساند و یدونه چایی از روی سینی برداشت و گفت : به به ، الان چایی میچسبه ، حسابی تشنم شده بودم.
من به ناهید گفت: ناهید ؛ میدونستی حمید شنا بلده .
ناهید : عه ، جدی. به حمید نگاه کرد و گفت: خوش بحالت از هیچ آبی نمی ترسی ، من که سوار قایق اینا میشم ترس غرق شدن دارم.
من به حمید گفتم : میتونی شنا یادمون بدی ؟
حمید گفتش : اره داداش این حرفا چیه ، من هرکاری از دستم بر بیاد برای رفیقام انجام میدم .
ناهید : خوش بحالت ، من که لباس مناسب ندارم !
من : عیب نداره ، با همون مایه که داری بیا تو آب.
ناهید: آخه پایین تنش خیلی ناجوره!
من: پایین تنه که میره تو آب دیده نمیشه ، باقیش هم که رکابی هستش که همیشه میپوشی .
یک رختکنی کنار اتاق استخر موجود بود که با پرده دور تا دورش پوشیده بود اما پرده اش حدود 30 سانت از زمین فاصله داشت و کنارترش دوش هم بود . ناهید مایوش رو برداشت و به داخل رختکن رفت ، هنگام عوض کردن لباس هایش کامل پاهای سفیدش مشخص بود وقتی که شورت توریش از پاهایش افتاد روی زمین کاملا معلوم بود ، حمید هم دزدکی نگاه میکرد . وقتی لباس عوض کردنش تمام شد ناهید از پشت پرده داد زد : حمید لطفا روتو بکن اونور تا من بیام توی آب .
حمید هم چرخید به سمت دیوار و ناهید با مایو مشکی که رد کصش حسابی معلوم بود و بدن سفید و بلورش توی رنگ مشکی مایو حسابی میدرخشید با سینه های درشت سایز 75 خیلی آرام وارد آب شد و گفت : حالا میتونی اینور رو نگاه کنی.
پاهایش تو آب بود اما بازم سفیدی پایش معلوم بود.
سه نفره داخل استخر کمی آب بازی کردیم و کلی خندیدیم ، به حمید گفتم : حمید حالا نوبت توست که بهمون شنا یاد بدی.
حمید گفت : ای به چشم ، قبل از هر چیزی اول باید یاد بگیری که روی آب دراز بکشی .
ناهید : عه ، چه جالب من وقتی میرفتم استخر میدیدم بعضی از زن ها روی آب دراز میکشن ، اما خودم یاد نداشتم.
حمید به سمت من نگاه کرد و گفت : من دستم را میبرم زیر کمرت و تو روی آب دراز بکش به طوری که گوش هایت داخل آب باشه و کمرت رو سعی کن بدی بالا .
من هم کار که حمید گفت رو انجام دادم اما نمیدونم چرا هرچی سعی میکردم ، به محض اینکه حمید دستش رو از پشت کمرم بر می داشت میرفتم داخل آب .
ناهید چند باری بهم خندید و گفت : وای وای ، آبرومون رو بردی با این شنا کردنت .
من هم گفتم اگه یاد داری خودت امتحان کن.
ناهید به حمید گفت: این نمیتونه بیا به من یاد بده شاید بتونم .
حمید گفت : فقط باید کاری که بهت میگم رو انجام بدی و کمرت رو بالا نگهداری.
ناهید : چشم .
حمید به سمت ناهید و رفت و دستش رو گرفت و دست دیگرشو گذاشت پشت کرم ناهید و او را روی آب خواباند ، پاهای ناهید از آب اومد بالا و رد چاک کس ناهید کامل از مایوی تنگش معلوم به چشم میخورد ، حمید که چشمش به کس ناهید منور شده بود کمی مست کرد، این رو میشد از چشماش و نفس های حمید نا منظم شده حمید فهمید ، یه خورده هول کرده بود ، ناهید سوال کرد : اینطوری خوبه کمرم رو دادم بالا.
حمید که حسابی مست کرده بود گفت : ها !!! آره آره خوبه ، همینطوری کمرت رو باید بالا نگهداری .
من که حسابی شنا کرده بودم و گشنه شده بودم گفتم : بچه ها من که گشنم شد شمارو نمیدونم .
ناهید از حالت خوابیده به خودش آمد گفت: آره آره منم گرسنمه کاش شام حاضر بود.
من گفتم : تا شما تمرین شنا کردن می کنید من برم پاچین ها رو به سیخ بکشم و آتیش رو روشن کنم که تبدیل به ذغال بشه .
حمید : پس بزار منم بیام کمکت تا سریعتر بشه .
من: نه ، بابا خودم میرم ، مگه چند هزارتا سیخ میشه که نتونم! ، تا به ناهید یکم شنا کردن یاد بدی من اومدم .
با حوله کمی خودم را خشک کردم با منقلی که در حیاط باغ بود آتشی روشن کردم که تبدیل به زغال شود و خودم هم رفتم به سمت آشپزخونه و پاچین ها رو از یخچال برداشتم و شروع کردم دونه دونه سیخ کردن ، زیاد نبودند حدود 6 تا سیخ که نفری دو تا سیخ می رسید ، البته ناگفته نماند برنج هم از قبل داشتیم ، کارم که تمام شد میخواستم دوباره برم تو استخر تا ذغال ها آماده بشن ، نزدیک در اتاق استخر که شدم ، شنیدم که صدای آه و ناله های ناهید به گوش میخوره ، خیلی آروم نزدیک شدم و به آرامی درب رو کمی باز کردم و از گوشه درب نگاه کردم ، دیدم ناهید و حمید هردو داخل آب هستند و ناهید با دوتا دستش گردن حمید را گرفته و پاهای سفیدش را دور کمر حمید قلاب کرده و حمید هم با دوتا دست از کون گرد و قلمبه و سفید ناهید گرفته و داره محکم محکم تلمبه میزنه.
حالم حسابی خراب شد ، دستم رو بردم تو شورتم و شروع کردم به مالوندن کیرم ، حسابی با دیدن این صحنه مست شده بود ، چشام شهلای شهلا بود . حمید حسابی داشت تلمبه میزد توی آب و ناهید از درد بی طاقت شده بود .
من تا بخودم اومدم دیدم شرتم خیس خیس شده و میخواد آبم بیاد ، خودم رو بزور کنترل کردم ،نمیخواستم مزاحمشون بشم ، دستم رو از توی شورتم در آوردم و به سمت سرویس بهداشتی حرکت کردم ، دوست نداشتم آبم سریع بیاد و بیحال بشم ، دوست داشتم شهوتی و پر انرژی باقی بمونم برای همین توی دستشوی حسابی کیرم رو با آب سرد شستم و تمیز کردم.
بعدش رفتم پاچین ها رو برداشتم دم منقل توی صحن حیاط نشستم و منتظر موندم که ذغال درست بشه . یک ربعی گذشت که متوجه شدم صدای حمید داره بلند تر میشه و نزدیک تر.
حمید که به سمت من می آمد گفت : امیر، چرا نیامدی ، منتظرت بودیم .
فهمیدم که داره یک دستی میزنه، خودم رو زدم به کوچه علی چپ و گفتم: حسابی گشنم شده ، فکر کردم واستم اینارو درست کنم سریع تر میشه .
حمید گفتش : دستت درد نکنه همه کاراش رو تنهایی کردی ، حالا نوبت منه ، تا تو بری سفره رو بچینی من اینا رو کباب میکنم.
من هم به سمت داخل خونه حرکت کردم و مستقیم رفتم به سمت اتاق استخر ، دیدم ناهید بیحال بیحال ، در حالی که یک دستش توی آب بود روی سکوی کنار آب دراز کشیده .
بهش گفتم : معلومه حسابی خسته شدیا.
با بی حالی به من نگاه کرد و لبخندی زد گفت : اره ، الان میخوام یکی ماساژم بده .
گفتم : خفه شو بابا، الان گشنمه سریع دوش بگیر بیا که غذا داره آماده میشه .
ناهید : نه ، من ماساژ میخوام ، خواهش میکنم .
منم با بی اعتنایی رفتم تا سفره شام رو ردیف کنم …
(ادامه این داستان به لایک هاتون بستگی داره ، بدرود)
نوشته: مست عاشق
ادامه…