زنی عاشق آنال سکس 31

با این حال واسه این که توی ذوقش نزنم و حالش گرفته نشه رفتم سمتش -چه لباس خواب خوشگلی ! ببینم فکر نکنم که اون شب اول عروسی وقتی که می خوای بری توی بغل شوهرت همچین لباسی تنت کنی .. -فکر کردی حالا که خودمو در اختیارت می ذارم کم از اون شب داره ;/; -تو اگه این زبونو نداشتی چیکار می کردی . راستی الیسا کجا بودی یک ساعتی میشه شایدم بیشتر که نیستی -ببینم خواب بودی ;/; -نه از خواب گران بیدار شده بودم . -با چی ;/; با گرز گران ;/; -نه با گرز ارزان .. دو تایی مون در حالی که با صدای بلند می خندیدیم رفتیم توی بغل هم . .. از اونجایی که حال حرکت نداشتم می خواست به من حال بده . ولی منم از اونجایی که دیگه کس و کون و سینه هام دیگه همه جام می سوخت ترجیح دادم که پاشم و به این الیسا خوشگله خودم حال بدم . چقدر می چسبید وقتی که من تمام تنشو لیس می زدم و اون کیف می کرد . خلاصه  با هم کلی خوش گذروندیم . ولی دو سه روز بعد یه چیزی اعصاب منو خرد کرد و حالمو گرفت .. این که راستی راستی باید یواش یواش به این فکر می کردم که از این دنیای خواب و خیال و خوشیهایی که واسه خودم درست کرده بودم باید میومدم بیرون . واسه این که چند تا خواستگار داشتم که خوشبختانه از اون جایی که خونواده تشخیص دادن مناسب من نیست ردش کردن . ولی یه مورد پیدا شد که جوون خوبی بود لیسانس ریاضی داشت دبیر دبیرستان بود و داشت فوق لیسانسشو هم می گرفت . خیلی هم خوش قیافه بود . از خونواده ای ثروتمند و پدرشم  دو سه تا فروش فروشی داشت . ولی من اصلا دوست نداشتم از دواج کنم . از دواج دست و بالمو واسه این کارا می بست .  من  حداقل هفته یا دو هفته در میون وجود یک کیر تازه و تازه نفس رو  باید در کونم حس می کردم . اگه از دواج می کردم همش باید خودمو اسیر یک مردی می کردم که معلوم نبود چه جوری می خواد با من مدارا کنه . تازه باید کلی کار خونه رو هم انجام می دادم . منی که تا حالا مامانم همه کارا رو انجام می داد  و بهونه درس کرده و می رفتم دنبال تفریح برام سخت بود شوهر داری کردن . البته آشپزی و یه سری کارای دیگه رو وارد بودم ولی  دیگه به کون دادن عادت کرده بودم . اصلا دوست نداشتم به این زودیها خودمو اسیر شوهر کنم . -مامان من می خوام درس بخونم . -من که ندیدم این چند وقته اصلا درس بخونی . -مامان مگه تو باید ببینی . -گیریم که درس بخونی و بشی لیسانس .. کار کجا بود . الان هزاران نفر مدرک گرفته دارن بیکار می گردن . -مامان هدف از تحصیل یعنی با سواد شدن .. با فر هنگ شدن .. -ببینم با سواد شدن کیلویی چنده ;/; توی با سواد  وقتی بری پیش سبزی فروش واسه سوادت یه دسته سبزی بهت نمیده . تا بهش پول ندی چیزی بهت نمیده . زندگی خرج داره … اعصابمو ریخته بودن به هم . خلاصه چند روز بعد شد  و من در طول اون هفته با پسر همسایه دو تا کوچه بغلی دوست شدم . طوری لباس می پوشیدم که همش قالب کونم در دید اون باشه . خیلی هم پسر با حال و خوشگلی بود . دوست پسر سابق سحر بود و یه ناخنکی به کون سحر هم زده بود . حالا من کاری به این کارا نداشتم . نوش جونش . مگه خودم کم کون داده بودم ;/; اسمش بود عمران .. عجب اسمی ! هر کاری هم کردیم خونه خلوت شه نمی شد .. خلاصه روز جمعه ای خونواده می خواستن برن جایی و منم هر طوری بود بهونه آورده  گفتم می خوام با سحر درس بخونم .. و اصلا از خونه زدم بیرون که مثلا دارم میرم پیش سحر و رفتن رو هم رفتم ولی بعدش با هماهنگی که با عمران کرده بودم رفتیم خونه مون .. می تونستیم تا غروب با هم حال کنیم . این یکی دیگه مثل اون دوست پسر قبلی ام نبود که کس خل شه و از عشق و عاشقی بگه و واسه گاییدن کونم شیر یا خط کنه . چون می دونستم سحر رو حسابی گاییده با کونش صفا کرده خاطرم تخت بود . از همون اول یه دامن تنگ پام کردم که زیرش شورت هم پام نکرده بودم . از همون لحظه اولی که وارد خونه شده بود فقط داشت از قالب کونم می گفت و از این که چقدر به تیپم میاد . من که خودم می دونستم وزنم از حد معمول بیشتره ولی از اون جایی که می دونستم هوس , زبون مردا رو باز می کنه متوجه بودم  اینا همه از شوق و ذوق و انتظار گاییدنمه ….. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا