زن نامرئئ 200

روز بعد دیگه شایان و بابا و داداشو بی خیال شدم و با خودم گفتم باید که یه سر و گوشی آب بدم که این پویا دامادم چیکار می کنه . چون به نسترن خیلی علاقه داشته و همچنین فرهاد کوچولو . هر چند تازگی ها زیاد نمی دیدمشون ولی هر روز تلفنی با اونا در تماس بودم . کی رفته بودند سفر . یه بهونه ای واسه خونه آوردم و گفتم که دارم میرم پیش فلان دوستم . اونا هم دیگه کاری به کارم نداشتن . این سفر چند روزه قبلی من دیگه حسابی منو پیش اونا یک  زن خود ساخته نشون داده بود . ..عجب موقعی رسیده بودم . از دیوار رفتم بالا و درست موقعی رسیدم که دامادم داشت وسیله هایی رو می ریخت داخل ماشینش . ظاهرا اونم می خواست بره سفر . به جایی که خودش باشه و خودش . حتما حس کرده بود که اگه یک لحظه غفلت کنه نادیا در انتظارشه و مچشو می گیره . کور خونده بود . بی چشم و رو . مگه اون دفعه بهت کم رسیدم تا دیگه خواهرمو اذیتش نکنی ;/; کیر کلفتتو می خوای حروم کی بکنی . باید متوجه می شدم که اون می خواد چیکار کنه . تصمیم گرفتم برم و توی ماشین بشینم . ولی اگه بخواد یکی دیگه رو سوار کنه چی . پشت نشستم .. لحظاتی بعد پویا که بار و بندیلشو جمع کرده بود زنگ زد برای یکی .. ظاهرا دوست دخترش بود .. -الو مهناز جون الان میام سوارت می کنم .. ظاهرا اون بهارک اون دفعه ای نبود .. -بیا سر کوچه ..  این دختر هم دور از چشم دور و بری ها می خواست سوار ماشین پویا شه . وگرنه چه ضرورتی داشت که بیاد سر کوچه . نمی دونم شاید هم از دست ترافیک در رفته بود . خلاصه مهناز هم سوار ماشین شد و ما رفتیم به یه آپارتمانی در حوالی پونک . ظاهرا یک مرد دیگه هم اونجا بود . اسمش بود میلاد . این میلاد هم از اون بچه خوشگلایی بود که هر دختری رو راحت می تونست تور کنه .  انگاری اونجا خونه میلاد بود . زن میلاد و نسترن با هم دوست بودند و به اتفاق گروهی دیگه رفته بودند سفر و حالا میلاد و پویا هم از موقعیت به دست اومده داشتن سوءاستفاده می کردند . اگه می تونستم یه حالی از این پویا بگیرم امشب خیلی با حال می شد . ولی ظاهرا خودم اسیر و جو گیر این مجلس شده بودم و می خواستم یه حالی بکنم . میلاد : من نمی دونم این دختره شهره چرا نیومد . دلم داره شور می زنه . تو و مهناز برین اون یکی اتاق مشغول شین بالاخره یه کوفتی میشه دیگه . اگه می تونستم کاری کنم که شهره نیاد خیلی با حال می شد و خودم می رفتم جای اون قرار می گرفتم . اگه بتونی صداقتو با کمی چاشنی دروغ تحویل یکی بدی این از همه چی با حال تره . من خواستم یه ضد حال اساسی به اونا بزنم . اولش باید از این شهره شروع می کردم .  سریع از آپار تمان خارج شدم . دو سه تا زن می خواستن وارد شن .. چه با کلید و چه بی کلید صداشون می زدم شهره تا این که نفر سوم جوابمو داد. -شهره خانوم سلام . -شما می خواین تشریف ببرین طبقه سوم ;/; همون جایی که جناب میلاد خان و آقا پویا تشریف دارن ;/; -نه اصلا شما کی هستین . کی به شما همچه حرفی زده .. -می دونین مجازات زنی که با یک مرد زن دار همبستر شه چیه ;/; میلاد و پویا هر دو زن دارن . شما تحت تعقیب هستید . من از کجا می دونستم که شما می خواین بیاین . میلاد و پویا که دیگه کس خل نیستن بیان بگن ما می خوایم کس قاچاقی بزنیم .. شهره رو پاک گیجش کرده بودم . نمی دونست چی شده . به این می گفتن مخ  به کار گیری .. -حالا من چیکار کنم . -مثل بچه آدم از همین راهی که اومدی بر می گردی .. موبایلتو هم خاموش می کنی به تلفنی جواب نمیدی . تمام تلفن هات تحت کنترله .. شماره هات رو عوض کن . -مگه من سیاسی هستم .  علیه دولت قیام کردم ;/; -اون زنی که تو رو تعقیب می کنه خرش میره . فک و فامیلاش اطلاعاتی هستند و تو رو تحت تقیب داره .. دو تا لبه های کسش جفت کرده بود و نمی دونست دیگه چیکار کنه . موبایلشو در جا خامو ش کرد . عجب ماشین کلاس بالایی داشت . ظاهرا جنده نباید بوده باشه . این پویا و میلاد هم عجب تیکه هایی بلند کرده بودند . خود من به این زنه سفارش می کردم موبایلشو خاموش کنه اون وقت  گوشی خودم روشن بود ..  شایان واسم زنگ زده بود که گوشی رو نگرفتم . گفتم باشه سر فرصت یه چاخانی تحویلش میدم تا اونو از دستش ندم . شهره رو ردش کردم بره . حالا خودم می تونستم جای اون برم .. احتمالا اونا شهره رو دیده بودند . می تونستم بگم یه کاری واسه اون دختر پیش اومده منو جای خودش فرستاده . …ولی نباید از همون اول پیش دامادم بند آب می دادم … ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا