زن نامرئی 283
–
پویا نمی دونست چیکار کنه .. هر چی می خواست خودشو قانع کنه که یه چیزی بگه نمی تونست . مات مونده بو.د … یه نگاهی به من کرد و یه اخمی کرد که انگار ارث پدر طلبکاره . یه چشمکی به اون زدم که حساب کار دستش بیفته . یعنی سوتی نده ..
-آقا پویا من از طرف الهام خانوم اومدم که چون نتونست بیاد منو فرستاد …. ولی آقا ماهان رفیق با حالیه … پویا اخم کرده بود . با این که چند بار پیش این داماد هوسباز خودم با افراد دیگه ای هم سکس کرده بودم ولی طوری رفتار می کرد که انگار این دفعه رو غیرتش گل کرده بود و یا این که دوست داشت به طور اختصاصی مال اون باشم . توقع نداشت . ولی من کم کم داشت از این حرص خوردنای پویا خوشم میومد . انگار ارث پدر طلبکار بود . دلم می خواست اونو یه گوشه خلوت گیر می آوردم و بهش می گفتم پدر سوخته مگه خودت نگفتی که بی خیال این کارا میشی ; ولی نمی شد از رو کیر ماهان پا شد . تازه داشت به من لذت می داد . خیلی هم خوشم میومد . کیرش توی کسم یه چرخش دایره ای رو پیاده می کرد …ظاهرا پویا رفته بود به اتاق بغلی تا یه زنگ واسه الهام بزنه و بپرسه که جریان چیه . بد جوری جفت کرده بود … صداش خیلی بلند بود . طوری که به گوش من می رسید ..