زن نامرئی 87

خوب شد که کلید رو  پس از قفل کردن در ورودی به رختکن از روش بر داشته بودم .. پسرا یا مردا از ترس جیغ می کشیدند و  متوسل به این و اون می شدند .. زیر لب ذکر می گفتند و فریاد می کشیدند . چند تایی رفتند طرف در تا فرار کنند اما با در بسته روبرو شدند . -نترسین من آدمخور نیستم . این کریم دل پاک منو صدا کرد و من اومدم  تا به این مجلس گرم شما  روشنی ببخشم .. به جای این فرار کردنها برین سر وقت اون دو تا دوستتون که کف حموم غش کردن . یه نفسی بهش بدین . کریم نفسش بند اومده بود . دست و پاش می لرزید . با التماس ازم می خواست که جلو تر نرم . نه می تونست عقب بره و نه جلو بیاد . میخ شده بود . بازم جای شکرش باقی بود که اون دچار سکته نشده بود . خوب حال بقیه رو گرفته بودم و تونسته بودم نشون بدم که کریم واقعا چه قلب پاکی داره .. -ببینید پسرا  این یه بار آرزوی کریم بر آورده شده و دلیل نمیشه که هر وقت هر چی خواست جلوش ظاهر و حاضر باشه . فقط خواستم اینو نشون بدم که اون دلش پاکه و آدم خوش قلبیه و شما حق ندارین سر به سرش بذارین .. هنوز  در شوک بودند که  چه بلایی ممکنه سرشون بیاد باورشون نمی شد که یه زن اونم درحموم مردونه و اونم به ناگهان از در غیب بیاد و جلوشون ظاهر شه .. -ببینم مثل این که  خوشتون نیومد و راضی نیستین که من اینجا بمونم . اگه نمی خواین من برم . کریم که از بس اونو بالا بالا برده بودم نرم تر از بقیه نشون می داد و زود تر خرش کرده بودم تازه با همون فک و چونه های لرزون می خواست دهن باز کنه و بگه که نرو بمون که نمی تونست خوب حرف بزنه .. -کریم جان زحمت نکش خوب متوجه منظورت شدم . حقته که به تو حال بدم و بقیه ببینن و آه بکشن . خودم الان زبونتو باز می کنم .  می خواستم بگم برو زیر دوش یه آب و صابونی به بدنت بزن و بر گرد که دیدم این بنده خدا نمی تونه تکون بخوره و برای این که از زیر یه شوک خارج شه باید یه شوک دیگه ای برش وارد بیاد . من خودم اون شوکی رو که باید بهش وارد می کردم می دونستم چیه ولی دوست نداشتم بوی چرک  و عرقو از تنش احساس کنم . رفتم سطل آبو بر داشتم و  با آب و صابون دو دقیقه ای مخصوصا قسمت کیرشو ردیف کردم .. شوک من این بود که براش ساک بزنم .. بقیه همین جور داشتند مات و مبهوت بهمون نگاه می کردند . اون دو نفر که غش کرده بودند به هوش اومده و زیر چشمی یه نگاهی به طرف ما داشتند . وقتی که خیره تو چشاشون نگاه می کردم از ترس چشاشونو می بستند . بقیه هم طوری واسه کریم دست تکون می دادند که انگاری فاتحه اون خونده هست . -کریم وصیتتو بکن .. این جوری که معلومه بعد از این که تر تیبتو داد خون تو رو می خوره .. طرف خودشو کشت تا با صدایی لرزون این عبارتو بر زبونش آورد .. منم خوب جوابشو دادم یه دراکولایی نشونتون بدم که همه تون حسرت این کریمو بخورین . با این بازی که راه انداخته بودم ساکیدن کیر کریم خیلی بهم حال می داد . یواش یواش صداش در اومده بود و ناله هاش راه افتاده بود .. -بببینین پسرا .. کوچولو زبونش باز شده .. شوک من کارشو کرده بود و جریان خونو در بدنش منظم کرده بود .. خیلی دلم می خواست سر به سر بقیه بذارم . ولی حالشو نداشتم . جمعیت طوری به این صحنه نگاه می کردند که اصلا نمی دونستند واسه چی اومدن به اونجا . واسه این که این فکر رو از سرشون خارج کنم که اصلا موضوع خون آشامی در کار نیست و کیر کریم رو نمی خوام از ریشه در بیارم اونو رو زمین خوابوندم و روی کیرش نشستم . لحظه ای کیرشو از دهنم بیرون کشیدم که متوجه شده بودم با چند حرکت دیگه آبش توی دهنم خالی میشه . صورتش عین لبوی نپخته سرخ شده بود . کوس منم سر حال سر حال بود . با این که کامبوزیا به اندازه کافی بهش حال داده بود ولی این همه جمعیت مشتاقو که دید بازم سر ذوق و شوق اومد و هوس گشت و گذار های دیگه ای به سرش افتا د . من تسلیم کریم شده اونم تسلیم من شده بود .. بفیه پسرا یا مردا یکی یکی به کیرشون دست می مالیدند . تازه داشت باورشون می شد که من راستی راستی فرستاده ای از سوی آسمون هستم که با آرزوی کریم خان نازل شدم . یکی از اون پسرا که زبونش باز شده بود گفت کاش گنج قارون می خواستی کریم .. من که بهم بر خورده بود گفتم تو این تن و بدنو و هیکلو کمتر از گنج قارون می دونی ;/; کاری نکن که بهت بگم فقط منو ببین و جلق بزن و تو رو تو خماری نگه داشته باشم و بر گردم به همونجایی که بودم . بد جوری همه رو میخکوب کرده بودم . می دونستم که ارگاسم نمیشم . فقط می خواستم حال کنم و این یکی دو روزی رو که اینجا هستم کمی سر به سر این و اون بذارم …. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا