زن نامرئی 92

به راه خودم ادامه دادم .ای روز گار ای روزگار . من کجا و این جا کجا . زندگی واقعا چه بازیها که نداره . بالا بری پایین بیای آخرش باید بمیری . کاش می شد این مرگ ومیر رو یه جوری حلش کرد .. دلم می خواست برگردم تهرون . ترجیح دادم از جاده شمال و گلستان برم و زیباییهای اونو ببینم و حال کنم و بعدشم از مسیر هراز و پلور برم طرف تهرون . اصلا از جاده نیشابور خوشم نمیومد . بیشترش کویر و بیابون بر هوت بود ولی این طرف خیلی حال می داد . پول و پله هم همرام بود . دوست داشتم مثل آدما سوارشم . کنار یکی بشینم . همسفر داشته باشم . چهار تا کلام باهاش حرف بزنم . اگه مرد باشه که چه بهتر . اگرم زن باشه که مجبورم یه جوری تحملش کنم تا به مقصد برسم . حال و حوصله رفتن به تر مینالو نداشتم گفتم بهتره یکی از همین تو راهی ها رو سوار شم . هر چند بیشترشون از همون مشهد حرکت می کردند . از روبروی پارک ملت و در مسیر استقلال همین جوری می رفتم تا بالاخره یکی از اون شاسی بلندها اومد و سوارم کرد . خیلی دلم می خواست یکی از اون  بنز های قدیمی چهل پنجاه سال پیش به گیرم میفتاد خیلی بهتر از اتوبوسهای پر زرق و برق فعلی هستند .. وای عجب مسافرای با کلاسی بودند . مرداش فقط کراوات نداشتند و خانوماش هم اگه روسری هاشونو بر می داشتند خیلی بهتر می شد .. من که دیگه به اندازه کافی چشم و دلم سیر بود . اشتباه کرده بودم تو آینه یکی قیافه خودمو ندیده بودم . شده بودم عین کولی ها . با همه اینا ببین چقدر خوشگل بودم که وقتی سوار شدم همه از زن گرفته تا مرد خیره بهم نگاه می کردند . .تقریبا یکی از ردیفای آخر منو پیش یه زنی نشوندند که هم سن و سال خودم بود . چه میکاپی داشت . عین جنده ها تیپ زده بود ولی می دونم جنده نبود شایدم یه جنده با کلاس بود . بوی عطرش مستم کرده بود . سوار ماشینی شده بودم که تا آمل می رفت و از اونجا باید دوباره واسه تهرون ماشین می گرفتم .از اونجایی که تقریبا ردیف آخر بودیم و دیگه بی خیالی طی می کرد خیلی راحت مانتوشو در آورد و صندلیشو برد عقب و لم داد . خیلی دلم می خواست چند تا از این وسایل آرایششو می گرفتم و یه دستی به سر و صورتم می کشیدم . هوس کرده بودم خوش تیپ تر شم . اوخ اوخ این دختره از اون شهوتی هاش بود . دگمه بالای شلوارشو باز کرد و یه خورده هم از زیپو کشید پایین . منم واسه این که جلب توجه نکنم یا این که منو نبینه و پشیمون نشه چشامو تقریبا بستم و گاهی از گوشه چشم یه نگاهی مینداختم که ببینم چیکار می کنه . با این که زن بود و منم این روزا توسط آقایون به درجه اجتهاد سیری رسیده بودم ولی داشتم تحریک می شدم . هم این که کسشو بمالم و هم این که کسمو بماله . چه هیجانی داشت اونم در یه اتوبوس و مکان عمومی .. اوخ که چقدر وسوسه شده بودم . دستش رفته بود لای کس .. .یهو دیدم که چشاشو کاملا باز کرد و منم درجا خودمو زدم به خواب . -ببخشید خانوم صندلی رو که این جوری دادم عقب مزاحمتون که نیستم . فهمیدم که باید جوابشو بدم و درست نیست که خودمو بزنم به خواب . -نخیر خانوم . اگه مشکلی باشه برای پشت سریه به من کاری نداره . دیگه منم بی خیال شده بودم و درست زل زده بودم به  کف دستی که دیده نمی شد و رفته بود لای شلوار و احتمالا داشت با کس ور می رفت .  سرمو که بالا گرفتم دیدم که نگاه من و اون  با هم تلاقی کرده . نگاهش پر از التماس بود . لباشو طوری ورچیده بود که انگاری می خواد خودشو بندازه توی بغل من و منو ببوسه .. -ببینم کمک می خوای ;/; -نمی دونم . اگه کمکم می کردین بد نبود . یه وقتی فکر نکنین که دختر بی ادبی هستم . -نه اصلا از این فکرا نمی کنم . فقط منم دلم می خواد که شما کمکم کنین .. خیلی وارد بود و می دونست که باید چیکار کنه . صندلی خودشو به وضعیت سابق و عادی بر گردوند . -ببینم اسمتون چیه -من نادیا شما ;/; -می تونی صدام کنی مونا . نادیا جون توهم که مث من شلوار پاته یه خورده شلش کن بکشش پایین .. این کارو انجام دادم . خودمو گوش به فر مان اون کرده بودم . مانتو رو انداخت رو پاهامون و دیگه هر چند که سختمون بود و زیاد نمی تونستیم دستمونو اون جوری که دلمون می خواد حرکت بدیم ولی اون دستشو گذاشته بود لاپای من و منم دستمو گذاشتم لای شورت و پای اون . این جوری صفاش خیلی بیشتر بود تا این که هر کدوم از ما جدا گانه با خودمون ور بریم . -جوووووووون نادیا نادیا آههههههه تو دیگه از کجا اومدی .. همونی هستی که مدتهاست دنبالشم . دوست دارم هر کاری که دلت می خواد با کسم انجام بدی .. دستتو بیشتر بکن توش -اوووووههههه مونا مونا تو هم که داری آتیشم میدی .. بیشتر نمیشه . سوتی میدیم و بد جوری هم سوتی می دیم . فقط مونا جون چشاتو ببند و حال کن . چشای باز و نگاه خمار ممکنه مردا رو بکشونه این طرف -نهههههه نادیا نادیا من مرد نمی خوام . من فقط تو رو می خوام ..عجب گیری افتاده بودیم . این دیگه چه مدل گرسنه و تشنه ای بود . دلمم واسش می سوخت . طوری رفتار می کرد که انگاری عاشقم شده …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا