زن ناپلئون (۱)
خودم رو تو بغلش جابجا کردم و سرمو بردم زیر گوشش
میدونستم بیداره. با لبام آروم لاله گوشش رو کشیدم و گردنش رو بوسیدم. گفتم:«باز بیخوابی سراغت اومد؟»
دستش رو که دور کمرم انداخته بود کشید روی کونم و محکم کونمو چنگ زد و گفت:«نه پاهام اذیتم میکنه»
خودمو از تو بغلش جدا کردم موهای آشفتم رو ریختم یه طرف گردنم و لبه تخت چهار زانو نشستم. پاهاش رو روی پاهام گذاشتم و شروع کردم به ماساژ دادن مچ و کف پاهاش. چشماشو بسته بود و هر از چند گاهی یه آه کوچیک میکشید. گفت:«زحمتت نمیشه زانوهام رو هم ماساژ بدی؟»
از مچ پاهاش آروم دستامو روی ساقهای مردونش بالا بردم و زانوهاش رو ماساژ میدادم. گاهی هم دستمو روی ران پاهاش میکشیدم. حس کردم از این کارم خوشش میاد. منم دستامو میبردم لای پاهاش و با شیطنت به تخماش میکشیدم.
گفتم:«خیلی داری خودتو اذیت میکنی»
در جوابم فقط چرخید و روی شکمش خوابید. دستمو روی کمرش کشیدم و کتف و کمرش رو ماساژ میدادم.
بی مقدمه گفت:«لیدا میشه کونمو هم بمالی؟»
شونهش رو بوسیدم و گفتم چرا که
شورتش رو کمی پایین کشیدم و شروع کردم به مالیدن کونش. دستمو بردم لای کونش و از تخماش تا استخوان دنبالچه رو آروم دست کشید. کونشو یکم بالا گرفت و گفت:«همونجا درد میکنه» دیگه کاملا مشخص بود دلش میخواد با کونش ور برم. دستمو بردم سمت سوراخ کونش و یکم بهش دست کشیدم. بعد سرمو نزدیک کونش کردم. هیچ بوی خاصی نداشت. با دست کونشو باز کردم و شروع کردم به زبون زدن سوراخ کونش. زبونمو تو سوراخش فشار میدادم و لیس میزدم. کیرش حسابی بلند و سفت شده بود.
گفتم:«عزیزم بذار یه بالش بذارم زیر کونت که بهتر بمالمش» حالا همزمان هم کونشو میخوردم هم با دست کیرشو میمالیدم.
گفت:«لیدا اولین باره کسی کونمو واسم میخوره»
گفتم«میخوای ببینی وقتی بهت کون میدم چه حسی داره؟»
منتظر جوابش نشدم و انگشتمو به اندازه یک بند توی سوراخش فرو کردم. آخ بلندی کشید و خودشو جوری سفت کرد که انگشتم از کونش بیرون اومد.
روی کمرش چرخید و گفت:«دختر همین مونده بود کسی کون ما رو انگشت کنه»
خندیدم و سرمو نزدیک کیرش بردم.
گفتم:«بهش فکر نکن همه چیز جوری که تو میخوای پیش میره»
دستشو برد لای موهام و کیرشو با خشونت تو حلقم فرو کرد. همینطور که همزمان کیرش و تخماش رو ساک میزدم آبشو با فشار توی دهنم خالی کرد و با ناله گفت:«جنده کوچولوی شخصی من»
صبح با صدای باز و بسته شدن در آپارتمانم بیدار شدم. بلافاصله متوجه جای خالی محسن کنارم شدم.
با صدای بلند گفتم:«خاله تویی؟»
با همون لهجه جنوبی گفت:«عاااااره خاله جان. بخواب. آقا گفت زودتر بیام برای مهمونی شب کمکت کنم»
شماره محسن رو گرفتم. بلافاصله جواب داد:«خانم سر معامله هستم. برای ده نفر تدارک شام ببین»
همین و قطع کرد.
وان رو از آب داغ پر کردم. از یادآوری کاری که دیشب با محسن کردم هم خندم گرفت هم کوس همیشه داغم داشت قلقلکش میومد. دستمو بردم سمت کوسم و لبه وان نشستم. داشتم کوسم رو می مالیدم که در حمام باز شد
فریاد زدم:«اینجا چیکار میکنی؟»
گفت:«وای خاله روم سیاه فک نمیکردم حمام باشی»
زنیکه لعنتی
تمام حسم پرید. با سر درد حمام کردم و با حوله روبروی آینه نشستم
سلانه سلانه آرایش کردم و لباس پوشیدم. به خاله سفارشات لازم رو برای شب کردم و زدم بیرون
ادامه داره…
نوشته: لیدا