زهرا دختر سبزه
سلام دوستان
علی هستم 37 ساله قد 185 و 90 وزنمه بغیر از کوه رفتن روز جمعه هیچ ورزش یا تفریحی ندارم و اکثرا سر کار هستم و چند هفتهای بود که تو مسیر کوه 4 تا خانوم و 2 تا مرد سن بالا حدودا 60 ساله با هم میومدن کوه یه روز که تو مسیر یک جای خلوت بود و همیشه برای صبحانه اونجا مینشستم اونا هم پایینتر از من نشستند از دود آتیش من که یه مقدار تو ارتفاع بودم و دید نداشتم متوجه من شدن و یکی از اون مردها اومد سمت من و از مردهای سر زنده و اهل دل بود که خیلی هم خوش صحبت بود و میگفت چرا تنهایی و چند هفتست میبینمت تنهایی میای چرا با گروه نمیای از این حرفها بهش گفتم تنهایی راحت ترم و نشست چند دقیقه ای کنارم منم بساط صبحانه رو آماده میکردم و چایی آماده شد که دیدم چای خشک یادم رفته و بنده خدا دوستشو صدا زدو گفت یه مقدار چایی خشک بیار بالا چند دقیقه بعد یه دختره قد بلند و سبزه با هیکل کاملا ورزشکاری اومد بالا و چایی آورد و از دیدنش حس عجیبی بهم دست داد و بعد سلام و احوالپرسی دید املت آتیشی آماده کردم و گفت منم میخوام و مرده خندید گفت ای شکمو الان مگه خودمون صبحانه نداریم که دنبال املت میگردی و زد زیر خنده و اونم نشست کنار ما و چند لقمه ای خوردو موقع بلند شدن تشکر کردو یه چشمکی زد و رفت و مرده هم گفت مزاحمت نمیشم بلند شد بره یه مقدار املت هم کنار ظرف بود دادم به گفتم هر چند کمه ببرید بچه ها بخورن و با اسرار من برد نیم ساعتی استراحت کردم و آماده شدم حرکت کردم و رفتم سمتشون و ظرف گرفتمو خواستم حرکت کنم آقای گفت هماهنگ کنیم از هفته بعد با هم بیایم و شمارمو گرفت و من به راه خودم ادامه دادم یک ساعتی بود که حرکت کرده بودم و یه پیام اومد کد بانو املتت فوقالعاده بود فکر کردم مرده هستش و نوشتم نوشش جونتون حاجی که جواب داد حاجیه خانومم و چند تا استیکر خنده فرستاد و گفت نها هم میدی بهمون گفتم یه تن ماهی دارم اونم قابل شما رو نداره ولی من خیلی از شما فاصله دارم فک نکنم ببینمتون که متوجه شدم صدای خندهاش نزدیکه و آرومتر رفتم تا بهم برسن و با هم صحبت و خسته نباشید از این گفتگوها که مرد دیگه گفت چند ساعت تو کوه و جنگل پیاده روی میکنی و بهش گفتم تا چشمه میرم و یکی دو ساعتی اونجام و نهار میخورم برمیگردم که گفت این همه راهو همیشه تنها میای گفتم بله چند ساله این کارو میکنم و گفت چرا استراحتگاه سمت قله نمیری هم منظره زیبایی داره و هم آب و هواش عالیه مسیرم نزدیکه گفتم نه اونجا خیلی شلوغه حوصله شلوغی ندارم 2 تا از دختراش اصرار کردن اونا هم بیان سمت چشمه ولی 2 تا خانومه دیگه گفتن دوره و نمیتونن بیان و اومدن اونا کنسل شد من تنها به راهم ادامه دادم و 2 ساعتی بود که ازشون جدا شدم و بسات چایی رو آماده کردم و تن ماهی رو گذاشتم تو آب جوش و یه استراحتی کردم و آماده شدم برگشتم حدودا ساعت3 بود که دوباره همدیگه رو دیدیم و تا یه جایی با هم اومدیم و اونا نشستن تا استراحتکنن چند دقیقه بعد دختره پیام داد چیه از ما فراری هستی از ما خوشت نمیاد گفتم نه ای چه حرفیه کی میتونه از شما بدش بیاد دختره به این جذابی که پیام داد همونجایی که صبحونه خوردی منتطر من میمونی کارت دارم ولی خودتو نشون نده گفتم این تعداد آدم چطور خودمو پنهان کنم گفت میتونی منم رفتم همونجا و حدودا نیم ساعتی گذشت و اونا اومدن و دختره گفت من برم یه کاری دارم زود میام یه بطری آب گرفت و اومد سمت من تا اینکه رسید به من گفت چطوری فراری و منو بغل کرد گفت خیلی از صبح تو فکرتم یه مقدار لبو بوس از هم گرفتیم و گفت کیر میخام گفتم زشته اینجا میبینن شر میشه ولی گوشش بدهکار نبود یه مقدار کیرم مالید و کیرم در آورد و شروع کرد به ساک زدن بعدش بلند شد دستشو زد به سنگ و شلوارشو داد پایین و از پشت کردم تو کوسش یه کونم سبزه و خوش فرم با کوسش تنگ که الان تعریف میکنم هنوز اون حلقوی بودنشو حس میکنم یه چند تایی عقب جلو کردم و چون استرس داشتم آبم زود اومد و در آوردم از کوسش و ریختم رو زمین دختره خوابید رو زمین پاهاشو داد بالا منم یه مقدار کوسش خوردم تا ارضا شد و خودشو جمع جور کردو رفت سمت دوستاش و پیام داد هفته بعد هم منتظرم ولی کاملتر بیا و خندید و دیروز هم که جمعه بود و تو کوه با هم بودیم و انشاالله این دوستی ما ادامه داره
و برنامه دیروز بعدا براتون تعریف میکنم
نوشته: علی