زهرا زن دوستم
سلام
داستانی که میخوام تعریف کنم کاملا واقعیه. من فرزاد 39 سالمه دوستم حسین و زنش زهراست. زهرا اندام خیلی سکسی داره. سالهاست من و حسین باهم دوستیم و رفت و آمد خانوادگی داریم. زهرا همش لباسهای چسبان میپوشه و سر و سینه هاش رو نمیپوشونه. خیلی وقتا که میرم درخونشون و کاری دارم با همون لباسهای سکسی میاد مثلا یه چادر سرش میکنه ولی عملا جلوی من همونجور که تعریف می کنه و میخنده، چادرشو همش باز میکنه جوری که موها و گردن و سینه اش میریزن بیرون. از همه کیرسیخ کن تر اون کسشه که کاملا شکافش از زیر استرچ چسبان بیرون میزنه. همیشه برام سوال بود که مگه میشه کس اینقدر شکافش بزرگ و کشیده باشه اینقدر پف کرده و برجسته. خلاصه اینکه هر دفعه میدیدمش کیرم سیخ میشد. یه دفعه زهرا بهم زنگ زد گفت حسین ماموریته کامپیوترمون خراب شده بیاین یه نگاهی بندازین؟ منم که از خدام بود گفتم اره. رفتم خونشون بازم با همون سرووضع سکسی اومد و رفتم تو خونشون. گفتم بچه ها کجان؟ گفت یکی که مدرسه اون یکی دیگه رو هم فرستادم خونه بابابزرگش. من تنهام. وقتی گفت تنهام یه خنده شیطنت امیز کرد که درجا کیرم سیخ شد. نشستم پشت کامپیوتر که درستش کنم. زهرا رفت شربت بیاره اومد و پهلوم نشست. همینجور که باهم صحبت می کردیم فکری به سرم زد. گفتم دستمو میذارم روی پاش اگه اهلش باشه معلوم میشه. دستمو گذاشتم روی پاش وای خدای من چقدر لطیف و نرم بود. یه دفعه زهرا دستمو گرفت و کنار زد. لعنتی اگه نمیخوای پس چرا جلوم اینجوری سکسی میای. ناامید شدم. کامپیوترو درست کردم و رفتم. چند وقت بعد دوباره زنگ زد که بازم کامپیوتر همونجوری شده نمیخواستم برم ولی نمیشد از دیدن اون بدن سکسی بگذرم. رفتم در زدم درو باز کرد. خدای من چی میدیم زهرا با همون لباسهای تنگ و چسبان بود ولی چادر سرش نکرده بود و سر لخت بود. رفتم تو. داشتم متعجبانه نگاهش میکردم. فهمید. اومد جلو گفت چیه عزیزم چرا اینجوری نگام میکنی؟ و بلافاصله منو تو آغوش گرفت. وای خدای من باورم نمیشد داشتم به آرزوی چند ساله می رسیدم. داشتم زن دوستم که عاشقش بودم بغلم میکرد. لبامو گذاشتم رو لباشو شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن و مکیدن لباش. چقدر شیرین بود عین عسل. همینحوریکه داشتم لباشو میخوردم دستامو بردم پپایین تر تا رسیدم به کونش. چقدر نرم و لطیف بود شروع کردم به مالوندن کپلهای کونش. کم کم دستمو اوردم جلو و بردم تو شلوارش که دیدم دستمو گرفت. گفتم ای بابا باز که جلومو گرفت دیدم نه دستمو گرفت و هدایتش که کرد تو شرتش. اوووووف چه کس داغ و خیسی. دستمو گذاشتم روی شکاف کس زهرا و شروع کردم به مالیدن. خدای من واقعا کسش بزرگ بود و کشیده. گوشتی و پف کرده. دیگه طاقت نیاوردم بلندش کردمو بردمش رو تختشون. همونجایی که دوستم زنشو میگایید. انداختمش روی تخت و شلوار و شورتش با هم کشیدم. اوووووووف کس زهرا جون نمایان شد. حیرت کردم. واقعا کس بی نظیری بود. بزرگ پف کرده. محو تماشای کسش بودم که گفت معطل چی هستی بخور کسمو. گفتم چشم زهرا جووون قربون اون کس خوشگلت برم. شروع کردم به لیسیدن کسش. شکاف کسش فک کنم 20 سانت بود. دیگه آه و ناله زهرا بلند شده بود گفت منو بکن که طاقت ندارم. گفتم حسین نیاد یه وقت گفت نه نمیاد بکن دیگه. لباسامو دراوردم و زهرا رو هم لخت مادرزاد کردم و کیرم رو گذاشتم روی شکاف کسش. چند بار بالا پایین کردم گفت لعنتی منو بگا دیگه. گفتم چشم وکیر سیخو کردم تو کس زهرا جوووون. اووووف چقدر داغ بود و تنگ. گفتم مگه حسین تورو نمیکنه که اینقدر کست تنگه؟ گفت نه بابا سرده و بی احساس. شروع کردم به تلمبه زدن. بعدشم چند پوزیشن مختلف زهرا رو گاییدم. یه دفه دیدم زهرا به لرزش افتاد و ارضا شد. منم آبم داشت میومد گفتم آبمو کجا بریزم گفت تو کسم گفتم حامله میشی گفت نترس قرص میخورم. چند تا تلمبه محکم تو کس نازش زدم و آبمو توش خالی کردم. بهترین سکس عمرم بود. بعد از اون هر چند وقت میرفتم خونشون و میگاییدمش یکی دو بار هم اون اومد خونمون. چند بار هم وقتی باهم خانوادگی رفته بودیم مسافرت تو موقعیت هایی که پیش میومد سرپایی میگاییدمش. یه بار که خونشون داشتم میگاییدمش گفت یه چیزی بگم تعجب نمیکنی؟ گفت چی؟ گفت حسین گی هست. من خودمم تازه فهمیدم. گفتم جووون چه خوب میشه هم تو رو بگام هم شوهرتو. گفت ردیفش میکنم. داستانش رو فرصت کردم میذارم.
نوشته: فرزاد