زیر خواب آقای پلیس شدم

_جناب سرگرد لطفا رسیدگی کنید این آقا کیف من و زده دو قورت و نیمشم باقیه
_خانم بخدا من نمیخواستم کیف شمارو بزنم فقط یه لحظه شیطون گولم زد
_بسه خانم!
شماهم چند صباحی آب خنک بخوری میفهمی دیگه کیف مردم‌و نزنی

افسر پلیس در نگاه اول آدم‌جدی ای به نظر می رسید از اونا که آدم میترسه
شکایت نامه رو نوشت و داد دستم

_خانم برات نوشتم‌ هر چیزی رو که لازم بود یه امضا بزن و مراحل بعدشم پیگیری کن

_خانم جون هرکی دوست داری این کارو بامن نکن اصلا من غلط کردم اشتباه کردم بیا و رضایت بده مارو ول کنن از سر خوشی اینکارو نکردم به ولله
_از سر خوشی این کارو نکردی باید کیف زن مردم و بزنی؟

دلم واسه مرد سوخت و هم حوصله پیگیری نداشتم
بقول آقای پلیس که فامیلیش خلیلی بود:

_یه کفش آهنی بکن پات و پیگیرش شو!

_من شکایتی از این‌ آقا ندارم
_میل خودتونه! شمارم رو که دارین من گشت این‌ محله هستم اگر موردی بود باهام تماس بگیرین
_بله حتما

چند روزی گذشته بود و آقای خلیلی به هر بهونه ای باهام تماس میگرفت!
مکالمه ها اینقدر طولانی بود که دیگه خود تلفن‌قطع میشد
میگفت میخوام اسمتو صدا بزنم و بیشتر باهات آشنا شم
ازش پرسیدم متاهلین؟

_نه
_اما به شما نمیاد مجرد باشین
_به فرض که نباشم چی میشه مگه؟
_درست نیست
_تو کاری به کسی نداشته باش هرکی زندگی خودشو میکنه

با اصرارهای زیاد آقای خلیلی که من و دعوت کرد به یه کافه بالاخره رفتم
حقیقتش ازش بدمم نیومده بود
اون شب از جدیت و ابهتش خوشم‌اومده بود
با اینکه با مامورای نیروی انتظامی مشکل داشتم!
اون‌ روز با لباسی غیر لباس فرم میدیدمش
بهش که دقت کردم ظاهر خاصی نداشت
قدش نسبتا کوتاه بود
با ریش های مرتب و و موهای جوگندمی!

_آقای خلیلی شما خیلی بهم لطف دارین اما اینو بدونید که شما متاهلین و من نمیخوام این وسط به کسی خیانتی بشه!
_ببین مونا شاید درست بگی اما زن من خیلی وقته بهم اهمیت نمیده همیشه درگیر بچه هاس
_خب تو بهش اهمیت بده
_منم تا یه جایی اهمیت دادم از بعدش دیگه رها کردم همه چیزو
_چی بگم!
_من ازت خوشم اومده مونا
_شما لطف دارین
_شما و آقای خلیلی رو بزار کنار
_قبلنم بهت گفتم اسمم علیه باهام راحت باش
_سعی میکنم
_از شوهرت جدا شدی؟
_آره
_چند وقته؟
_۳ سال و نیم میشه
_با کسی هم ارتباطی داشتی؟
_با یه نفر
_به کجا رسید؟
_هیچی اخلاقامون به هم نمیخورد بعد اون ترجیح دادم به کسی اعتماد نکنم
_الان به من اعتماد داری؟
_نمیدونم

تقریبا ۲ ماهی بود که با علی حرف میزدیم
که گفت که نمیخوای منو خونت دعوت کنی؟
راستش استرس داشتم نمیدونستم دارم کار درستی انجام میدم یا نه اما اون حس تنهایی و شهوت درونم نمیزاشت درست تصمیم بگیرم!
۱ سالی بود که با کسی رابطه نداشتم
قبل از اومدنش چایی گذاشتم و به خودم رسیدم
ترجیح دادم لباس بازی نپوشم اما شال و … نزاشتم
موقعی که اومد ۹ شب بود
۱ ساعت دیر کرده بود

علی موقع اومدن داخل واسه اولین بار گونمو بوسید

_دیر کردی
_اره گشت بودم از ۱۲ دوباره شروع میشه تا صبح
_کار سختی داری
_اره سختی های خودشو داره دیگه

براش چایی ریختم اوردم

_چقدر خوشگل شدی مونا
_مرسی عزیزم
_شام خوردی؟
_نه متاسفانه
_پس بزار بیارم باهم بخوریم
_نه میل ندارم بیا بشین پیشم

هم خجالت میکشیدم هم دلم میخواست!

علی منو گرفت توی بغلش و موهامو نوازش میکرد
انگار دلش میخواست سریع بره سر اصل مطلب!
_هوم چه بوی خوبی میدی مونا

دستشو نوازش وار روی تنم میکشید
میتونستم از روی شلوار پارچه ایش برجستگی کیرشو ببینم
با لباس فرم بود و این به من یه حس خاصی میداد
سرمو بلند کردم و تو چشماش نگاه کردم
که یهو شروع کرد به بوسیدنم
دستشو گذاشت پشت کمرم و تند تند لبامو میخورد
شدتش جوری بود که حس میکردم الانه لبام کنده بشه!
منم همراهیش میکردم
کصم کم کم داشت خیس میشد و حس میکردم نبض میزنه
یه سالی بود که به خودش کیر ندیده بود
برای همین حسابی داغ شده بود
علی لباسای منو در میاورد و لباس های خودشم در میاورد همزمان که لب میگرفتیم

_علی اینجا نه میترسم صدا بره بیرون!
_باشه بریم اتاقت؟
_اره
روی تخت خوابوندم و پاهامو باز کرد
شلوارش هنوز پاش بود
بدنش یکم مو داشت و شکمم داشت
بنظر عجیب میاد ولی از مردایی که شکم دارن خوشم میاد
شلوارشو در اورد و پاهای من و داد بالا
فکر نمیکردم کیرش کلفت باشه!
زیاد بلند نبود ولی کلفت بود
کیرشو میمالید به لبه های چوچولم
از شدت شهوت هر دومون خیس عرق شده بودیم
خیلی وقت بود که زیر یه مرد نرفته بودم
کصم حسابی بی تابی میکرد

_علی بکن توش
_جونم کیر میخوای
_اهومممم

یهو وحشی شد و کیرشو تا دسته کرد تو کصم

لنگامو داده بود بالا و تند تند تو کصم تلمبه میزد
از شهوت زیاد دلم میخواست بلند بلند ناله کنم اما میترسیدم کسی بشنوه!

کیرشو بعد از چند تا تلمبه در میاورد دوباره میکرد تو کسم
تا اینکه فهمیدم میخواد آبش بیاد
_علی نریز توش
اما انگار دیر گفتم چون کصم یهو داغ شد و آبشو رو تو خودش حس کرد

مرد عجیبی بود!
شایدم بخاطر کارش ایجاب میکرد که اینجوری باشه
چون هر چند روز یه بار زنگ میزد
و با خط کاریش اصلا تماس نمیگرفت
۱ سال بود که باهم بودیم

هفته ای ۲ بار سکس می کردیم و حس میکردم موقعی که میخواد بیاد خونم فقط زنگ میزنه
چون زیاد بیرون‌ نمی رفتیم و اگر هم‌میرفتیم کوتاه‌ بود!
یه حسی میگفت من و بخاطر سکس میخواد
و نمیدونستم چرا نمیتونم بزنم زیر همه چیز و دیگه جوابشو ندم
انگار که معتاد شده بودم

یه بار که دیدم زنگ خونه رو میزنن
فکر کردم شاید همسایه ای یا کس دیگه ای باشه
اما دیدم علی یهو اومد تو و درو بست
بدون اینکه اجازه بده حرف بزنم شروع کرد لبامو خوردن
انگار بدجور حشرش زده بود بالا
چون همونجا کیرش و دراورد و شورتمو داد پایین و همون جلو در کیرشو کرد تو کصم
با دستش جلوی دهنمم گرفت که آه و نالم نره بیرون
توی شوک بودم نمیدونستم از کس دادن لذت ببرم یا از این حرکتش متعجب باشم!
بعد چند تا تلمبه همونجور سرپا آبشو تو کصم خالی کرد
شلوارشو داد بالا
_ببخشید عزیزم بدجوری حالم خراب بود
الانم توی گشت بودم خودم باهات تماس میگیرم

اینو گفت و رفت…

احساس بدی داشتم حس میکردم سوراخ فوریش شدم!
حس میکردم من و فقط بخاطر سکس میخواد!
از یه طرفم همیشه تو کصم خالی میکرد
استرس داشتم که حامله نشم!
اما یه علاقه و کشش جنسی بهش داشتم که اجازه نمی داد ولش کنم
اکثر روزا بدون اینکه زیاد وقت بگذرونیم میومد خونم و منو میکرد و میرفت
تبدیل به یه روتین شده بود

تا یه روز که زنگ درو زد و اومد داخل بهم گفت:
_یه شال و مانتو بپوش شاپوری داره میاد بالا

شاپوری سربازش بود که همیشه باهاش میرفت شیفت

_چرا چیزی شده مگه؟
_نه چیزی نشده بنده خدا خیلی گرمشه حالش بد شده بود گفتم بیاد بالا آب خنکی چیزی بدی بهش

شال و مانتو پوشیدم که شاپوری اومد بالا
براش یه لیوان شربت خنک بردم که ازم تشکر کرد
_ممنونم ازتون خانم یاوری
_خواهش میکنم حالتون بهتره
_بله فکر کنم گرما زده شده بودم

به یه بهونه رفتم تو اشپزخونه
با خودم فکر میکردم
یعنی الان شاپوری میدونه من و علی باهمیم؟
یا اینکه چرا اون و اورد خونه من؟
غرق توی همین‌افکار بودم که علی اومد تو آشپزخونه

_چیشده چرا نمیای؟
_میگم آخه جلوی شاپوری معذبم
_نباش عزیزم شاپوری همه جا با منه از چیزی نترس

همونجور که روی مبل نشسته بودیم احساس کردم نگاهای شاپوری بهم یجوریه
به علی که نگاه میکردم خونسرد نشسته بود و پرونده توی دستشو ورق میزد
احساس کردم یه خبراییه!

_عزیزم شاپوری پسر خوبیه مگه نه؟
_بله خوب هستن
_راحت باش اینطور معذب نشین
_اخه چیزی شده شماها بهم‌نمیگین؟

یهو شاپوری از جاش بلند شد و به سمتم اومد
مغزم هنگ کرده بود
نشست پیشم و دستشو گذاشت روی رون پام
_پامو کشیدم عقب و رو به علی گفتم:
_چیکار میکنین؟؟
_هیچی عزیزم گفتیم که راحت باش
_علی میگم اینجا چه خبره؟
_با خودم فکر کردم شاید بخوای یه لذت سه نفره ببریم؟
_نه مگه من خرابم؟

شاپوری که داشت با چشماش تن و بدنمو میخورد این دفعه دستشو گذاشت رو سینه هام
_مونا بهتره که خودتم همکاری کنی و کارو خراب نکنی!
سرباز من زیادی گرما زده شده یه حالی بهش بده
باورم نمیشد که علی همچین کاری باهام کرده
علی اومد نشست اون طرفم و با یه دستش دستامو قفل کرد و یه دستشم گذاشت رو دهنم

_هیش ساکت باش

شاپوری سینه هامو از رو مانتو میمالید و مانتومو در میاورد و بعد از درآوردن مانتوم رفت سراغ شلوارم
از شدت شوک و ناباوری سست شده بودم و تنم بی دفاع
شاپوری پیرهنشو دراورد و یه رکابی تنش موند
شلوارشم تا نصفه داد پایین
کیرشو که شیو نشده هم بود گرفت تو دستش
علی هم شلوارشو داد پایین و کنار شاپوری وایساد

_زود باش کیرامونو بخور
_علی چرا اینکارو باهام کردی؟
_کاری باهات نکردم همزمان دو تا کیر بهت جایزه میدم بده؟
_خفه شو
_هیس اگه کاری و که میگم نکنی برات یه پرونده میسازم حسابی گرفتار شی
پس زود باش هم خودت حال کن هم یه حالی به ما بده

میدونستم که تو دردسر افتادم و ممکنه ازش هر کاری سر بزنه پس نشستم جلو پاشون و کیرشونو یکی یکی میکردن تو دهنم
عق زدنم میومد چون شاپوری کیرش مو داشت و حسابی عرق کرده بود!

اما به این فکر میکردم که این بار رو از دستشون خلاص بشم حتی اگه شده از این خونه برم دیگه اثری ازم پیدا نمیکنن

همونجور که کیر علی تو دهنم بود
شاپوری کونمو داد بالا و کیرشو کرد تو کصم
باورم نمیشد همزمان با دو تا مرد ام
کصم خیس شده بود و از خودم بدم اومده بود که چرا دارم‌حال میکنم!
جفتشون به نوبت کصمو جر دادن و آبشونو خالی کردن توش
میخواستن از کونمم بکنن که علی به شاپوری اشاره کرد که دیر شده و باید برن!
بعدشم با اون حال من و ول کردن و رفتن

از سادگی خودم بدم اومده بود که چطور بهش اعتماد کردم
با اینکه تو اون‌ یک سال بهش علاقه پیدا کرده بودم
وقتی بعد از اون روز چندین بار زنگ زد
اما من جوابشو ندادم!

و از اون خونه به یه جای دیگه ای نقل مکان کردم

نوشته: دیو دلبر

دکمه بازگشت به بالا