زیر پوست خانه

چشامو چند بار به زحمت باز و بسته کردم تا یکم مغزم بهم فرمان بده.یه آن تمام خاطرات دیشب از جلوم چشام گذشت .خیره به ساعت روی دیوار که کوچیکه روی دوازده بود و بزرگه یکم جلوتر.دستمو گذاشتم روی شکمم و آروم بردمش توی شرتم.نا خود اگاه یه آه کشیدم از روی درد.با اون اتفاقی که دیشب واسه من افتاده بود طبیعی بود.اما این درد باعث شد بیشتر انگشت فاکمو ببرم تو .خیلی زود داشتم با یادآوری اتفاقات دیشب حشری میشدم.شرتمو کشیدم از پام بیرون پرتش کردم .داشتم با یه هیجان بی سابقه واسه ارگاسمی آماده میشدم که همین شب قبلش بارها بهش رسیده بودم .بالش گذاشتم لای پام و تند تند تلاش میکردم روی خط کصم حرکتش بدم.پاهای قوی و کشیده م به خاطر فیت نسی که میرم زبان زد همه س.مطمئنم اگه کسیو بخوام به راحتی میتونم با پاهام خفه کنم.هیجانم نذاشت اینجوری ادامه بدم و پاشدم نشستم روی بالش تا حالت سواری باشم روش و با تمام وجود روش قوس میدادم کمرمو.زیاد لذتی نبردم و اعصابم ریخت بهم بالشو هم مثل شرتم پرت کردم و گرفتم خوابیدم.ولی مگه میشد خوابید.چشمم به صدف افتاد که پشت به من خوابیده بود و پوست برنزه ش دل هر جنبنده ای رو به لرزه مینداخت.
منو صدف از بچگی ندار بودیم.یعنی حتی پدر و مادرمون هم قبول کرده بودن که ما همدیگه رو بیشتر از اونا دوس داریم و رابطمون فراتر از رابطه خواهریه.این وسط یه داداش کوچولو داشتیم که یه سال و نیم ازم کوچکتر بود.آرش نه تنها دردونه مامان بود بلکه هم بازی ما هم بود.به خاطر جثه ریزش و پوست سفیدش و لحن صحبت کردنش که همیشه آروم بود یه آرامش خاصی به همه میداد و خب چون هم بازی ما بود بیشتر اخلاقاش از منو صدف به ارث برده بود.لبای برجسته و مژه های بلند آرش چیزی نبود که هیچکس ازش چشم پوشی کنه و به عنوان یه دختر واقعا بهش حسادت میکردم .چرا یه پسر باید انقدر خواستنی باشه.
تولد هجده سالگی صدف و برگزاری جشن بزرگ، روتین فامیلی مون بود. اونجا بود که کامران اولین بار توسط صدف به عنوان دوست پسرش معرفی شد.کامران مربی شنای خصوصی آرش بود.عجیب بود که حرفی در موردش بهم نزده.یه جورایی ناراحت شدم ازش ولی خب نمی‌خواستم این شب مهمو براش تلخ کنم.
جشن تموم شد و همه از سالن به سمت خونه حرکت کردیم.اتاق منو صدف یکی بود و تا رسیدم به اتاق ازش پرسیدم چرا بهم چیزی نگفتی؟ صدف انگار که براش مهم نباشه واکنشم، گفت چیز مهمی نبود که بگم.
در ضمن اگه گفتنی باشه تو باید خیلی چیزا رو بگی!
انگار یه پارچ آب سرد ریخته باشن روم با نگرانی بهش نگاه کردم و گفتم یعنی چی ؟صدف پوزخندی زد و گفت: آخه با آرش ؟
ضربان قلبم به وضوح می شنیدم که ادامه داد:
حداقل به این سمت هدایتش نمی‌کردی!
نتونستم هیچی بگم.فقط با خودم میگفتم از کجا فهمیده.نکنه به مامان بابا بگه.تو همین فکرا بودم که صدف گفت دفعه بعد از این غلطا کردی مطمئن شو کسی تو خونه نیست و در اتاق قفله.این حرفش تا حدودی بهم آرامش داد .یعنی قرار نیست به کسی چیزی بگه که ادامه داد حالا چی شد که شما دو تا احمق بهم حس پیدا کردین ؟
تمام جراتمو جمع کردمو گفتم حسی نیست بینمون.لااقل از طرف من که مطمئنم.من به اصرار خودش تن به این کار دادم.
صدف خندید و گفت ولی خب اونقدرام یه طرفه نبود ها.دیدم چطور وقتی پاتو می‌بوسید داشتی میمالیدی خودتو.
زود باش تعریف کن ببینم از کجا و کی شروع کردین نگار خانم.
ببین صدف باید قول بدی بین خودمون بمونه و هیچوقت به روی آرش نیاری.اون باید بدونه که همیشه می‌تونه به ما اعتماد کنه.
خب بابا زودتر بگو ببینم .
شش ماهی میشه که فهمیدم آرش با اینکه تقریبا پانزده سالش داره میشه میکروپنیس داره.یعنی شاید شق شده ش پنج سانت هم نشه و وقتی فهمیدم خیلی براش غصه خوردم. صدف همینطور که زل زده بود و ناراحت به نظر می‌رسید خب تو از کجا فهمیدی؟
خودش بهم گفت.باهاش دکتر رفتم تو این مدت و با اینکه دارو مصرف می‌کنه این مدت تاثیری نذاشته تو سایزش.این راز باعث شد منو آرش خیلی به هم نزدیک بشیم و خوب کم کم رفتارش نسبت بهم عوض شد.به شدت بهم علاقه نشون میداد و میتونستم بفهمم حرفاش بوی شهوت میده.شبا به هر بهونه ای بهم تکس میداد و من بهت گفته بودم که مهدی رلمه.ولی در واقع آرش بود که منو مجاب کرد به خواسته ش برسه.خب بوسیدن پاهام در وهله اول اونقدرام چیز عجیبی به نظر نمیرسید ولی رفته رفته خواسته هاش نامعقول شد .یه روز که مثل همیشه منو آرش خونه تنها بودیم بعد از بوسیدن پام ازم خواست سوارش بشم و اون راه بره.نمیدونستم چه لذتی براش داره ولی من سوارش شدم.تو همین حالت شروع کرد لیسیدن پاهام .یه لحظه یه حس عجیبی همه وجودمو گرفت.موهاشو آروم کشیدم و یه اسپنک آروم زدم به کونش.آرش یه لحظه وایستاد ولی اینبار با شدت بیشتری شروع کرد به بوسیدن.لای انگشتامو میمکید.آروم دستمو بردم رسوندم به خط کون آقا آرش.با هر لمسم سرعت بوسیدن آرش بیشتر و بیشتر میشد . مطمئن شدم که آرش به شدت روی کونش حساسه و دوست داشتم ببینم تا کجا میخواد پیش برم.بهش دستور دادم بره سمت یخچال.یه خیار کوچولو برداشتم که از انگشت فاکم یکم بزرگتر بود.ارش دوست داری این خیارو بخوری یا .؟
آرش سرش پایین بود و گفت خیار و موز دوست ندارم بخورم.
اینو که گفت بلند خندیدم و فهمیدم بله.آقا آرش ما فهمیده سرنوشتش کون دادنه.
تا حدی دلم شکست ولی خب چه میشه کرد.خیار دادم دهنش گفتم خوب بلیس .
شرتشو کشیدم پایین.تا جایی که من میدونم حتی از کون صدف هم سفید تر بود . آرش بی شرف تو حق ما رو خوردی.اینو که گفتم آرش خندید و گفتم میخندی پدرسگ؟اروم خیارو کردم تو کونش .سخت رفت ولی میشد فهمید قبلا با خودش ور رفته.دو سانت مونده بود کامل بره کشیدمش بیرون و انداختمش تو زباله.گفتم پاشو بسه.از اون به بعد این شده روتین تنهاییامون.
صدف بدون اینکه پلک بزنه بهم خیره شده بود و مشخص بود داره تو ذهنش نشخوار میکنه.بدون اینکه ازش بخوام بهم توجه کنه ادامه دادم به صحبت. من لذت زیادی نمی‌برم اما آرش بی نهایت روحیه ش عوض شده.خیلی ناامید شده بود ولی الان میبینی که خیلیم با انرژی شده و تغییر تا رفتارش مشهوده.صبحا زودتر از همه پا میشه و ورزش می‌کنه.نون گرم میاره و کلا نگاهش عو…
که صدف حرفمو قطع کرد.
ببین نگار تو خودت خوب می‌دونی که داری آینده خانواده رو به خطر میندازی.از عواقب کارت اصلا آگاه نیستی و نمیدونی اگه مامان یا بابا بویی ببرن چه غلطی میخوای کنی؟زودتر این کثافت کاریا رو تموم کنین و شما نگار خانم خیلی بیجا کردی که همه چیو گردن آرش میندازی.تو اگه یه درصد علاقه نداشتی به این کار نباید تا اینجا پیش می‌رفتی.هر چه زودتر خودتونو جمع کنید با اون آرش احمق هم باید حرف بزنم یا خودت خرفهمش میکنی؟
سرم پایین بود و تو همون حالت آروم گفتم باشه.پا شد از اتاق رفت بیرون.

روز بعد بالاخره بعد دو هفته بسته بی دی اس امی که خیلی منتظرش بودم رسید دستم.از فرط هیجان شب تا دیروقت چشم رو هم نذاشتم و داشتم به فرداش فک میکردم.پیام دادم به آرش که فردا پدرتو در میارم پدر سگ.وسایل رسیدن.اونم ذوق زده بود و برام تو ویس چند بار پارس کرد.
فرداش تمام مراحل و فیلم گرفتم.از جر دادن با دیلدوی نوزده سانتی گرفته تا لیسیدن کصم توسط آرش.اولین باری بود که گذاشتم آرش ارضام کنه.تا میتونستم و امکان داشت هم صدامو آزاد گذاشته بودم.یه جورایی برای آرش هم عجیب بود ولی میتونستم رضایتو تو چشماش ببینم.
اون روز شاید تا اون موقع بهترین روز آرش به حساب میومد چون سه بار ارضا شد.
یه هفته گذشت و من دیگه به آرش اجازه ندادم حتی پامو ببوسه.هر بار نزدیک میشد بدون اینکه حرفی بزنم با پام اشاره میکردم برو عقب.شب یازدهم بهم پیام داد چیزی شده نگار؟ازم چیزی دیدی یا چیزی ناراحتت کرده ؟
حدود نیم ساعت پیام و التماس ولی واکنشی ازم ندید.تا اینکه گفتم ببین آرش من دوست دارم گی کردنتو ببینم.
برام خیلی جذابه که ببینم زیر یه نفر داری لذت میبری.آرش چند دقیقه ای چیزی نگفت و فک کردم ناراحت شد.پیامشو که دیدم خیالم راحت شد.کسیو سراغ داری ارباب نگار؟
گفتم نه ولی بیا گزینه ها رو بررسی کنیم.
هر لحظه حس میکردم بحث داره برای آرش جذاب تر پیش می‌ره و اون بود که بیشتر پیشنهاد میداد تا موند دو سه تا گزینه.کامران دوست صدف هم بینشون بود،چون پوست سبزه و بدن ورزشکاری و فیت کامران مناسب هر پسر و دختری بود.
همون طور که فک میکردم آرش هم باهام هم عقیده بود و کامران گزینه مناسبی بود اما مشکل این بود که چطور آرش میخواست کامران راضی به این کار کنه.
به آرش هشدار داده بودم که از رابطه منو خودش به کامران ابدا چیزی نگه و شرط هم گذاشته بودم تا کامران اوکی نشه باهات خبری از پابوسی نیست.این آرشو ترغیب می کرد تا تمام تلاششو بکنه و زودتر با کامران اوکی شه.
دو هفته بعد پیام آرش توجهمو جلب کرد.
کامران از اون چیزی که فک میکردیم شلوارش شل تر بود و یا شایدم من لقمه نرمی براش بودم نگار خانم.
ایموجی خنده و توله سگ براش فرستادم.
قراره فردا ساعت ده بیاد .گفتم کسی خونه نیست.بدون اینکه آرش مث دفعه قبل متوجه بشه دو تا گوشی که داشتمو کار گذاشتم تو دو تا نقطه کور و به آرش تاکید کردم که حتما کجا باید سکس کنن.
بعد از ظهر که برگشتم خونه و فیلمو پلی کردم ناخودآگاه دستم رفت توی شرتم.
کاملا میشد درد و لذت توام با حقارت تو چهره آرش دید.یه پسر ضعیف و جثه دختر مانند با پوست سفید زیر یه کوه عظیم و بزرگ از شهوت داره دست و پا میزنه.اون لحظه آرش از منم مونث تر بود.کامران چنان ضربه هاشو محکم به آرش میکوبید که من با تصورش دردم اومد.دلم واسه داداشم سوخت و از طرفی انتخاب صدف و تحسین میکردم.قطعا کامران میتونست با این استایل و کمری که داره بازیگر پورن بشه.تو اون پونزده دقیقه ای که دخول انجام میشد انواع پوزیشن ها رو روی داداش نازم پیاده کرد.آرش مثل یه دختر داشت گریه میکرد و تلاش میکرد از زیر کامران بیاد بیرون و وقتی میدید امکان نداره ازش میخواست که زودتر کارشو تموم کنه اما کامران بدون حتی کلمه ای حرف هر بار لبای آرشو می‌بوسید و دوباره ضربه هاشو محکم‌تر میکوبید.یه لحظه خودمو جای آرش تصور کردم.اولین باری بود که دوست داشتم من کسی نباشم که دستور میده.
انگشتای خیسمو از تو شرتم در آوردم.پیام دادم به آرش بدو تا مامان بابا نیومدن.گوشیمو کنار گذاشتم و آرش بدون هیچ صحبتی سوق دادم به سمت کصم.محکم سرشو به کصم فشار میدادم و ازش میخواستم با تمام قدرت برام بخوره.خوب بخور کونی.امروز کونت گذاشتن بدبخت؟تو هم شدی مثل صدف زیر خواب کامران.داشتم با حرفام آرش تحقیر میکردم.برای بار دوم تو دهن آرش ارضا شدم.
گمشو بیرون می‌خوام برم دوش بگیرم.آرش بدون حرفی رفت بیرون.
واسه کامران با خط ناشناس فیلمی که خودم از سکسش با آرش ادیت کرده بودم فرستادم.
صورت آرش از کادر داده بودم بیرون و فقد صورت کامران واضح بود.
اگه میخوای این فیلم پخش نشه باید به حرفم گوش کنی.لازم نیست بگم ولی احتمالا می‌دونی که حکم لواط اعدامه.آدرس و ساعت فرستادم براش.
منو که دید رنگش عوض شد.
فقط به حرفام گوش می‌کنی و قطع نمیکنی حرفمو.
سه تا شرط دارم
یک اینکه باید کاری که با آرش کردیو سر خودت بیارم.پانزده دقیقه برده من میشی.
دو باید صدف واسه همیشه فراموش کنی.
سومی رو قبل از جدایی از صدف بهت میگم.فعلا باید برم.
هر کدوم از این حرفا برات نامفهومه بگو تا دوباره بگم.
وگرنه من حرفی ندارم و منتظر تماس من میشینی.
بدون اینکه منتظر بمونم کامران چیزی بگه بلند شدم و اومدم.
مطمئن بودم کامران قبول نمیکنه شرطامو و تو تماس تهدیدم کرد منو می‌کشه و اسید می‌ریزه رو صورتم و این حرفا.براش کانال تلگرامی فرستادم که فیلم سکسشو با آرش گذاشته بودم ولی بازم ادیت خورده بود و صورتاشون معلوم نبود.
یکبار دیگه تهدید کنی با صورت میفرستم .تو همین کانال هم میتونی ببینی.
تهدیدم کارساز بود و صدف خبر کات کردنشو بهم داد.بالاخره فرصتش گیر اومد و کامران شرایط منو پذیرفت.هم با دیلدو کردمش و هم پانزده دقیقه کامل همه نوع تحقیر به جون خرید.از بوسیدن پاهام گرفته تا شاشیدن رو صورتش.تمامش رو هم با تغییر زاویه های دوربین و بدون اینکه متوجه بشه ضبط کردم.
خوشحال از شام دو نفره ای که براش تدارک دیده بودم منتظر اومدنش بودم.مامان بابا به خاطر آلودگی هوا رفته بودن مسافرت و آرش هم بر خلاف میل باطنی و دستور مستقیم من رفت باهاشون.صدف چون پشت کنکوری بود موند تا درساشو بخونه و منم با بهانه اینکه تنها نباشه موندم خونه.
چراغای خونه همه خاموش بودن و فقط دو تا شمع کنار دو بشقاب شام روشن کرده بودم.
صدف با دیدن میز رمانتیکی که براش آماده کرده بودم جا خورده بود انگار گفت خبریه؟
نه عزیزم مگه حتما باید خبری باشه تا دوتایی خوش بگذرونیم؟
نور شمع چشمای کشیده و بزرگشو قابل دیدن کرده بود و جوری که سایه کله ش روی دیوار هال ،بزرگ در حال رقص بود خیره بهم نگاه میکرد و میشد و تعجب از چشماش خوند.

بعد خوردن شام میخواست ظرفا رو بشوره که نداشتم و گفتم یه امشبو راحت باشیم.
توی تختش پر از گلبرگای قرمز کرده بودم و ملافه های سفید و تمیز گذاشته بودم.
صدف در حالی که داشت گلبرگا رو از تو تختش جمع میکرد بهم گفت اینا چیه نگار.زده به سرت یا دیوونه شدی؟
بهش نزدیک شدم.دستاشو تو دستام گرفتم و گفتم آره خوشگلم.من خیلی وقته دیوونه توام.چهره صدف نشون میداد که هر لحظه براش داره فضا عجیب تر میشه و دستامو در آورد از تو دستش.برو بخواب کم چرت بگو نگار.

دنبالش رفتم تو تخت و از پشت بغلش کردم.دستامو رسوندم به سینه هاش که دستمو پس زد و گفت چه غلطی می‌کنی آشغال.گمشو تو تختت تا نزدم دهنت.
پاشدم و گفتم خودت خواستی .
رفتم گوشی و پلی کردم.
چشمای صدف چشم بند داشت و با طناب دست و پاش به چهار طرف تخت بسته بود.
کامران مثل همیشه داشت عالی کمر میزد تو کس صدف و دست و پاهای صدف از شدت ضربات و لذت می‌لرزید.فیلمبردار با اشاره به کامران فهموند که گوشیو بگیره و بره کنار.چیزی که صدف میدید باورش نمیشد.آرش داشت کس صدفو میخورد و کامران بود که اینبار فیلم می‌گرفت.حدود ده دقیقه آرش داشت با کس خواهرش همه نوع عملی انجام میداد جز کردن.کیر کوچیکش این توانایی ازش گرفته بود و گرنه حتما این کارو می‌کرد.
صدف سرشو بین دستاش گرفته بود و میگفت شما چه گوهی هستین.من چه غلطی کردم.چرا شما انقدر عوضی و بی شرف هستین.
کامران چرا با من اینکارو کردی؟
داشت همینجور ادامه میداد که حرفشو قطع کردم و گفتم نگران چی هستی دختر.
آرش امنه و داداشته.با منم هر روز از این کارا می‌کنه.
خیلی غصب آلود بهم نگاه کرد و یه سیلی محکم زد تو صورتم.گوشی از دستم گرفت و فیلمو پاک کرد.گوشیو هم پرت کرد اون طرف.
لبخندی زدم و گفتم تو گوشی آرش هم هست.
یه کپی ش هم تو فلشمه. آروم باش خواهری.
فقط می‌خوام گوش کنی به حرفام.من خیلی وقته منتظر این لحظه م.
چند ماهه دارم برنامه میریزم که به امشب برسه.
از آشنایی تو با کامران گرفته که من بودم که کلاس شنا واسه آرش پیدا کردم تا برده کردن آرش و اون فیلما .همه و همه باید می‌رسید به امشب تا منو تو تنها شیم.نگار سرشو اورد بالا و چشاش خیس از اشک پرسید ، چی از جونم میخوای روانی ؟
هیچی گلم.فقط امشب ازت می‌خوام باهام مهربون باشی.همونجور که با کامران بودی.
نگار بلند گفت خفه شو احمق.تو غلط ک…که حرفشو قطع کردمو گفتم دوست نداری که بابا ببینه تو و آرش تو تخت چیکار میکردین؟
بابا شاید با خوابیدنت با کامران کنار بیاد ولی اینکه ببینه آرش داره باهات چیکار میکنه فک میکنم قراره سخت بشه واستون.
صدای گریه صدف بلند شد و گفت هر گوهی میخوای بخور فقط به بابا چیزی نخور.
آفرین دختر خوب.فقط کافیه امشب دختر خوبی باشی.
صدف با اینکه بزرگتر از من بود اما جثه کوچکتری داشت و اگه میخواستم راحت میتونستم تو هر جنگی بهش غلبه کنم .
خیلی راحت بلندش کردم و گفتم به یاد بچگیامون میریم دوش میگیرم اما اینبار من میشورمت.
بدون هیچ مقاومتی به حرفام گوش میداد و من خوشحال از تک تک این ثانیه ها.
لخت مادرزاد بردمش تو حموم و دوش باز کردم.
بدون اختیار زانو زدم جلوش پاهاشو بوسیدم.
من اگه گاد همه دنیا باشم جلو تو حقیرترینم صدف.بدون هیچ عکس العملی فقط به روبه روش نگاه میکرد.
آروم آروم با کشیدن لبام به پاهای شیو شده و برنزه شدش به سمت بالا حرکت میکردم.قطره های آب جوری از کصش پایین میومدن انگار داره جیش می‌کنه.دهنمو باز کردم و مقداری خوردم.حتی این آب هم برام مقدس بود.بالاخره زیباترین کسی که یه دختر می‌تونه داشته باشه رو از نزدیک می‌دیدم.اصلا قابل قیاس نبود با خودم.خط صاف و لبه های منظم.خیلی زود شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن.میتونستم لذتی که صدف داره می‌بره رو تصور کنم چون صاف ایستادن تو اون حالت تقریبا غیر ممکنه اونم با اون همه ولعی که من می‌خوردم تا بالاخره صدف راضی کنم از من لذت ببره.بالاخره موفق شدم و صدف آروم آروم رفت عقب تا به دیوار حموم تکیه بده.خوشحال از پیروزیم یه لحظه هم تو این حین سرمو از لای پاش بیرون نیاوردم تا حسش نپره واسه صدف.ازش خواستم تا اگه سختشه بشینه کف حموم اما جوابی نشنیدم.خودم دست به کار شدم و یه پاشو دادم بالای شونه م و دوباره مشغول مکیدن شدم.همزمان بالای کصشو براش می‌مالیدم و گاهی چوچولشو گازمیگرفتم که صدف گاهی با صدایی ناخواسته ناله میکرد.صدف آروم دستشو گذاشت رو سرم و حس کردم دهنم یه مزه جدید داره می‌چشه.شدتش زیاد شد.صدف خانم داشت بی اختیار جیش میکرد و یا شایدم با اختیار.صبر کردم تو همون حالت جیش کردنش تموم بشه
و دوباره شروع کردم مکیدن.چند ثانیه نگذشته بود که صدف بلندم کرد.روبروش ایستادم و تو چشای معصومش نگاه کردم.من برای این چشما جون میدادم.منو به سمت خودش کشوند و شروع کرد لبامو خوردن.موفق شده بودم.خیلی زود فرنچ کیس با هم انجام دادیم و وحشیانه بدنامون به هم پیچ و تاب میخورد.از زیر دوش منو با خودش برد تو تخت.رفت بین پاهام.اولین تماس لبهاش با کصم تمام بدنم لرزید.این همه صبر کردن می ارزید به همین لیس.باورم نمیشد .صدف من.خوشگل ترین دختری که میشناسم داره کصمو میخوره.شدیدترین ارضای ممکن شدم.تا سی ثانیه لرزش هام ادامه داشت و قبل اینکه آروم بگیرم صدف دوباره مشغول شد.تحمل اینهمه لذت برام زیادی بود.ازش خواستم صبر کنه و سرشو ثابت بین دستام نگه داشتم.دوباره دلم خواست و کصمو چسبوندم به دهنش.تو این حالت دو بار دیگه ارضا شدم.اگه ادامه میداد شاید ده بار هم میشدم.تو همون حالت که دراز کشیده بودم اومد نشست رو صورتم و کصشو تنظیم کرد تو دهنم.هنوز موفق نشده بودم صدف به ارگاسم برسونم برای همین با جون و دل براش می‌خوردم.ده دقیقه تو همین حالت بودیم که بلند شد از روی صورتم.اومد تو بغلم دراز کشید و شروع کردیم لب گرفتن.باید کاری میکردم وگرنه صدف از دستم می‌رفت.خوابوندمش و حالت ایکس کسامونو چند دقیقه به هم مالیدیم.لذتی نداشت برام و میشد تو چشای صدف هم دید که خوب نیس.اخرین چیزی که به ذهنم می‌رسید دیلدو بود. سریع به کمرم بستم و گذاشتم تو کس صدف.به دقیقه نکشیده بود که ارگاسم شدیدی کرد.خنده رضایت تو چهره ش می‌دیدم و چند بار پشت سر هم ارگاسم تجربه کرد.
اون شب بهترین شب عمرم بود.
بعد گذشت دو سال از اون شب هنوزم که هنوز دارم از داشتن صدف و آرش لذت میبرم.البته الان آرش دیگه تغییر جنسیت داده و نگین شده اما هنوز هم هر دو برده من هستن.صدف با گذشت زمان جذابیتش برام کمتر شده و بیشتر از یه برده برام اهمیتی نداره.
اما به شدت وابسته من شده. تا جایی که کلا از داشتن دوست پسر منصرف شده.
در واقع منم که زندگی نگین و صدف رو کنترل میکنم و اونا هم راضی ان.زیر پوست این خونه حکمرانی من جریان داره.
حکمرانی زشت ترین دختر خونه.

نوشته: Routin

دکمه بازگشت به بالا