ساختمان ما (۱)

خودم:
سلام به دختر پسرای خوب و شهوتی…
یاسین هستم۳۰ساله مجرد.و تنها زندگی میکنم…کار اصلیم هم پرورش کبوترهای مسافتی و تولید وزادوولد اونهاست…بخاطر همین عشقی که به قول خودمونیها به کفتر بازی داشتم با پدرم جرو بحثمون شد و ترک خانواده کردم…البته بگم اولا برای فقط کفتر بازی بود ولی الان فقط برای امرار معاش. و شاید خیلی ها باورشون نشه اما از کشورهای دیگه مخصوصا عربها زیاد درخواست دارم…و شکر خدا چند سال بود که طبقه بالایی و پنجم یک آپارتمان رو اجاره کرده بودم چون آسانسور نداشت مشتری هم برای اجاره هم خریدکم داشت…ولی الان خودم خریدمش ۱۲۰متر زیربنا…شکر خدا‌‌…یک پراید هم دارم…اما چون که احتیاج به پشت بوم هست من مسوولیت پشت بوم رو در اختیار دارم…چون اون بالا کفترها رو آفتاب میدم ،دون میدم،پرش دارند،حتی بغیر انباری پایین من اون بالا هم یک انبار ساختم برای خودم…ولی چون فقط گندم و مقداری کمی لوازم میزارم جادارش خوبه…بعضی از خانوم‌های همسایه ترشیجات و اینجور چیزهای دیگه رو اونجا میزارند…در ضمن فقط اون طبقه های۳و۴چون ۵طبقه تک واحدی هستش…گفتم که تنهام و بعضی وقتا رفیقی، مشتری، کسی، اگه میاد آیفون تصویری متوجه میشم و گوشزد میکنم که رعایت کنند ساختمون همه خانواده هستن…حالا جالبه که پدرم باهام حرف نمیزنه کارمنده و هنوز توی ۵۵سالگی مستاجره ولی بمن گیر میده…مادرم طرفداریش رو میکنه اما وقتی بی پوله اس ام اس میزنه میگه بهم پسرم خیلی شرمندتم 2 تومن بزن برای قرعه کشی این ماه .
تا بابا حقوق بگیره…پسرم پول قسط یخچال جهاز آبجیت مونده ۳تومن بزن…من هم میگم مادره دیگه گناه داره…اما وقت دیگه یادشون نمیاد که پسری دارن فقط بفکر دخترشون هستن چون دانشجویه رشته پرستاری اونم دانشگاه آزاد…بماند اینها روگفتم تابدونین توی چی دنیایی زندگی می‌کنیم… کار به طبقه اول و دوم ندارم هر دو طبقه…پیرمرد وپیرزن بازنشسته هستند و بسیار مهربون.و خارکسده بعد میگم چرا.ولی مهربونند.ماهواره گذاشتن روی پشت بوم وقتی بهم میریزه…مخصوصا طبقه اول مرده ساعت۲نصف شب زنگ میزنه،یاسین جان بابا کو پاشو ببین باد دیش رو تکون داد یا گربه است یکوقت نره سر وقت کفترها.‌میگم آخه عمو رضا روی ۵طبقه بالای پیلوت گربه چطوری میاد بالا…میگه پس همون باده باباجان…من پا درد دارم…میگم خب بخواب صبح تکرار میزاره میگه صبح که نعشه نکردم بیدار بمونم الان دوپینگم خوش میاد…توهم بیا پایین…ولی بخدا اینقدر معرفت دارن برای یکبار تنظیم الکی چندبار ناهار شام مهمونم می‌کنند… مخصوصا این عمو رضا و زنش بی بی خانم.از مادرم مهربون ترند.واما ماجراها و داستان ساختمون ما از الان که میگم شروع میشه.
تابستون قبل کرونا بود سال دومی بود که اونجا بودم تازه انباری بالا رو ساخته بودم گندم و ارزن ها رو با کیسه آوردم بالا خیلی سنگین بود‌‌…در بالا پشت بوم رو نبستم…رفتم توی خونه یک چاقو بیارم در کیسه ها رو باز کنم…وقتی اومدم برم بالا توی انبار پشت بوم صدایی شنیدم…دیدم روشنک دختر مستاجر طبقه سومی دست امیر علی رو گرفته پسر طبقه چهارمی‌‌ میرفتن داخل انبار،طبقه۴مثل من مالک هستن.پسره خیلی بچه ساکت و خوبی بود وهست مادر و پدرش هر دو شاغل بودن.‌زنه مشاور ترک اعتیاد بود ۵شنبه ها تماما خونه بود.ولی مرده بعضی وقتا حتی جمعه هم می‌رفت سرکار،این امیر علی کلاس پنجم بود…تپل و خواستنی.بدجور هم مظلوم بود و هست …طوری که یکبار ۴دفعه توی یک روز همین تازگیها که دیگه کلاس ۱۱هم هست رفت برای همه ساختمون نونوایی.گفتم بهتون که من تعجب کردم این دختره زبل با این پسره چیکار داره…دختره خیلی پلنگه الان که چندین سال می گذره از این ماجرا هر وقت که منو میبینه هنوزم میخنده البته از ساختمون ما رفتن ولی همین محله هستند…رفتن داخل انبار دختره یک ماژیک کلفت با دفتر وقلم هم دستش بود …من با خودم گفتم این میخواد یک شیطونی بکنه…اون روز پدر امیرعلی اینو بدون اینکه به مادر امیرعلی بگه این پسره رو می‌فرسته خونه اونا که بهش ریاضی یاد بده…این جنده ۷خط هم اینو کوسخول میکنه میاره روی پشت بوم بهش اونجا درس یاد بده چون هوا خوبه…از شانسشون در هم باز بود…نمیدونستن که من هم هستم…بردش داخل گفت امیر علی هر سوالی که ازت میپرسم و مینویسم باید جواب بدی اگه نه تنبیه میشی…این هم گفت خاله من ریاضیم ضعیفه.گفت سوالات من آسونه.اگه جواب دادی بوست میکنم اگه بلد نبودی مث خارجی‌ها کتک میخوری.من قایم شدم‌.ببینم چی خبر میشه.‌دیدم توی دفتر این بچه چندتا سوال نوشت و داد بهش…روی کیسه های گندم وارزن من نشسته بودن.تقریبا ۱ربع طول کشید وامیرعلی گفت تمومه…روشنک نگاه کرد به جوابها وبی برو برگرد یک کشیده گذاشت زیر گوشش…گفت پسره کوسمغز …خیلی بددهن بود…چندروزه دارم باهات کار میکنم هیچچی یاد نگرفتی مگه مشنگی یا مخت گوزیده…پاشو سرپا دیگه حوصله ات رو ندارم…این ساده هم بلند شد…گفت خاله دردم گرفت تو رو خدا نزن لپم درد گرفت…گفت نه تو رو ایندفعه خارجی کتکت میزنم…گفت چجوریه.گفت بکش پایین شلوارت رو‌.گفت نه نمیخام خجالت میکشم…گوه میخوری که خجالت میکشی…معلم محرمه…میخوای بزنم توی گوشت…گفت نه تو رو خدا…گفت پس بکش پایین دستت رو بزار رو کیسه…این بدبخت تا زانو شلوار و شورت رو کشید پایین.این پسره کونی داشت سفید تپل براق عین دنبه چاق گوسفند…کیف میکردی نگاهش کنی…دختره دمپایی داشت ابری اسپرت درش آورد گفت هر سوالی دوتا میخوری…دستا رو کیسه تکون نخور…باور کنید یک‌جور کوبوند روی کونش که دلم هری ریخت…گفت وای مامانی کونم سوخت…خاله غلط کردم بخدا درس میخونم…طفلک دودستی کونش رو می‌میمالوند.با تشر گفت دستتو بردار احمق کودن.ریدم توی مغزت…طفلی دستشو کشید کنار قمبل وایستاد ،،ناکس قشنگ نشانه گرفت دومی رو محکمتر کوبید…کونش سرخ سرخ شد…گفت خاله گوه خوردم…بیا تنبیه خارجی نکن…ازون تنبیهای خودت بکن…
ساکت باش عوضی مگه تو نگفتی چندشم میشه حالم بهم میخوره،وقتی درس نخونی تنبیه میشی…بابات تو رو سپرده به من…خاله دردم میاد…گفت پس بیا جلو…دختره شلوارش و که یک ساپورت نازک بود کشید پایین شورت هم نداشت.‌گفت هر کاری میگم بکن تا ازت ناراحت نشدم…گفت باشه بگو…دختره داگی شد با دستاش کونش و باز کرد‌‌…چقدر مو داشت پوستش دیده نمیشد ولی سفید بود و کونش نسبت به سنش بزرگ بود‌‌‌…گفت صورتت رو بزار روی کونم با زبونت توی سوراخ کونم رو سیخ کن. گفت خاله کثیفه توش عنیه بو میده موهاش میره تو دهنم…گفت زر زر نکن مث اینکه دمپایی دلت میخواد…گفت نه نه الان …بچه تند تند کون پشمالو ی دختره رو لیسش میزد…دختره ماژیک رو داد…ازین معمولیها نبود.ماژیک کلفت مال تابلو نویسها بود…گفت تا نصفه بکن دهنت خیس شد بکنش توی سوراخ من …گفت چرا بکنم تو سوراخ …گفت وای مگه تو فضولی، ؟پسره ماژیک رو قشنگ کرد دهنش بعدش کرد تو کون دختره…ناکس سوراخ کونش مثل غار بود…کیر من هم ازین صحنه های قشنگ بلند شده بود وحشتناک…گفت آفرین بده بره توش…هر وقت گفتم بکش بیرون…گفت باشه حالا…تند تند بکن…چند تا کرد…بعد گفت حالا بکش بیرون…کشید بیرون گفت نه بیا از جلو لیس بزن…گفت آخه زشته خاله.گفت گوه خوردی که گفتی زشته. کوس به این خوشگلی.بخورش آروم گازش بگیر…دختره دیوانه بود.نه به خودش هم رحم می‌کرد.نه پسره. نمیدونم چی حسی داشت هم دلش می‌خواست هم خودش رو آزار بده هم دیگران رو…پسره بدبخت حالت بدی بهش دست داده بود پشمای کوس این می‌رفت لای دندوناش…های عوق میزد‌.گفت نه مث اینکه تو نمیفهمی بخور چیه…بیا اینجا…امیرعلی رفت جلو دوباره شلوارش رو کشید پایین …گفت نگاهش کن کیرش رو مث دم موشه.چی سفت و بلند شده…برو سرپا وایستا روی کیسه.امیر رفت بالا.این هم گفت ببین اینجوری می‌خورند… دیوس کیر کوچولوی امیر رو تا ته می‌کرد دهنش حتی خایه های کوچیکش رو هم می‌خورد… گفت یک‌کم پاهات رو باز کن تا سوراخت رو ماساژ بدم…اونم گوش میداد…یک‌کم خورد معلوم بود خیلی خوشش اومده…گفت حالا بیا پایین بچرخ میخوام سوراخت رو معاینه کنم…ببینم چقدر این ماژیک جا میشه توی کونت…نامرد میخواست ماژیک به اون کلفتی رو بکنه کونش…اون بدبخت هم گوش میداد…گفت با دستات لاش را تا آخر باز کن…دیدم چقدر سوراخش تنگ بود…عین ته سوزن کونش چاق چاق بود…کون پسره از دختره قشنگ تر بود…ولی نمیدونست ماژیک به اون کلفتی و سفتی جر میده کونش رو…دختره استاد لیسیدن بود…چنددقیقه لیسید کون امیر علی رو…گفت حالا تا زور داری دوطرف لپای کونت رو بکش باز بشه…دیوونه هم باز کرد…چقدر دل من کون خواست…داشت آبم میومد…ماژیک رو خیس کرد گذاشت دم سوراخش.تا فشار داد بگم اقلا نصف ماژیک رفت کونش…چنان جیغی کشید راست وایستاد…ماژیک مثل دم از کونش بیرون بود…
جیغ داد میکرد بالا پایین می‌پرید… آی مامان دردم میاد کمک کمک…همش داد میزد.‌من مثلا که تازه رسیدم …رفتم تو دیدم بی‌شعور داشت می‌خندید… گفتم اینجا چه خبره؟دختره بی خیال انگار نه انگار داشت میخندید‌.نمیدونم روانی بود حتی خودش هم نیم لخت بود به خودش نمیاورد‌‌…پسره ماژیک و کشید بیرون فرار کرد پایین…به دختره گفتم روانی چیکار کردی با بچه مردم…گفت خودت که از اولش دیدی…چرا می پرسی…سایه ات چند بار افتاد توی انبار …کیرتم که هنوز شق و راسته…میکنی بیا بکن توی کونم…گفتم خر تو رو نمیکنه با اون کون پشمالوت…بیا برو بیرون دختره روانی…پدر مادرش بفهمن دهنت گاییدست.‌گفت از کونمم نمیتونن بخورن.‌…باباش ده بار کون من گذاشته…ننه اش سرپا سرپا کوس میده آمارش رو دارم.‌اینبار ۵شنبه ها که صبح خوابی…زودتر بیدار شو…۸صبح بیا انبارت ببین چه خبره…مث کبک سر تو کردی توی برف از هیچی خبر نداری…من همون بلایی سر بچه اش آوردم که بابای کونیش سر کون من ۲سال قبل در آورد…حقش بود…گفتم بیا برو پایین تا ازین بالا پرتت نکردم پایین…گفت زرت زرمه قورمه سبزی.‌نگو بابا ترسیدم…جنده بد لاتی بود‌‌…وقتی از پیشم رفت هنوز کیرم نیم شق بود.‌محکم کیرمو گرفت و زود ولش کرد و خندید‌‌…رفت پایین…باور کنید همینجور دپرس بودم…چی شد چی دیدم.چی گفت این دختره دیوانه.راست گفت دروغ گفت یعنی ننه امیر علی کوس میده…چقدر نازه چندبار موقع رخت پهن کردن دیده بودمش…خیلی ناز و خوشتراشه.قدش بلند نیست اما سفید تپله…همیشه موهاش بلند‌و دم اسبی میبنده…همیشه موها طلایی…دائما با تاب و شلوارک یا ساپورت پاشه…کون بزرگ و نازی داره…اینقدر آرومه که آدم فقط با سلام علیک باهاش کیف میکنه…
چند روز گذشت فرداش ۵شنبه بود…گفتم هر طوری شده باید قبل۹بیدار بشم…من اصلا۱۰زودتر بیدار نمیشم…کسایی که بیشتر کبوتر ها رو پرش میدن حتی ۶صبح هم بیدارن.‌ولی من فقط پرورش و تولید مثل دارم حیوونا عادت به خوردن آب و دون ساعت۱۰صبح دارن…شبها هم چون چراغ روشنه…حتما۹شب غذا میخورن…باخودم گفتم ساعت گوشیم رو چک کنم…دقیق…ساعت۶ زنگ خورد بیدار شدم مث مشنگها تا۸صبح کشیک دادم خبری نشد…گفتم دختره گوه زیادی خورد…ساعت دقیق ۸وربع بود.چون نگاه کردم ساعت گفتم بخوابم ولی گفتم برای ۱ساعت و نیم ارزش خوابیدن نداره…بزار بیدار بشم…دیدم صدای دمپایی اومد…از چشمی در دیدم…فهیمه خانم مادر امیر علی داره میاد بالا یک تشت پر لباس هم دستشه…سرلخت موها بلند خوشگل تاپ کوتاه وسط سینه هاش قشنگ دیده می‌شد… تشت لباس سنگین بود بزور راه می‌رفت… رسید پاگرد من نگاه کرد به در رد شد رفت بالا.‌شنیدم صدای در اومد رفت روی پشت بوم.آروم در رو باز کردم کفش نپوشیدم…رفتم بالا…دیدم تشت و گذاشته پایین داره با تلفن حرف میزنه…گفت بیا بالا توی خونه نمیشه‌.من نمیام.اگه میای بیا ده دقیقه فرصت داری اگه نه من الان لباسام رو پهن کنم اومدم پایین تا هفته دیگه هم منو نمیبینی.‌گفتم نه بابا مث اینکه خبری هست. آروم برگشتم توی خونه ببینم کی میره بالا‌‌…چند دقیقه بعد دیدم …آقا بهادر مستاجر طبقه دوم پیرمرده شاید۷۰سالش بشه صلانه صلانه بزور از پله ها بالا می‌رفت.گفتم این گوه الان میره بالا چه غلطی بکنه…رفت بالا چند دقیقه شد دیدم نیومد.پایین شک کردم رفتم بالا. دیدم این ناکس همون وسط پشت بوم شلوارک فهیمه رو داده پایین داره از پشت کوس اینو میخوره‌‌…فهیمه میگفت پاشو بکن برو …نمیخاد بخوریش الان امیرعلی بلند میشه میاد بالا دنبالم میگرده…گفت باشه بیاد اون چیزی نمیگه مگه قبلا دیده گفته…گفت بسه دیگه نمیخوام بخوریش…ریشات بلنده تیزه بدم میاد…پول آوردی برام…گفت آره بلند شد یک بسته دو هزاری داد بهش…موضوع چند سال قبله…دویست تومن پول خوبی بود.‌لاشی پدرسگ کیرش رو درآورد اندازه کیر خر کلفتی داشت به اون سن وسال از کیر من راست تر بود.‌خوشگل خانم سرپا داگی کرد به کولر روی پشت بوم. اونم تف زد گذاشت توی کوسش…تاته داد توش …گفت بهادر خدا لعنتت کنه چقدر بزرگه این وامونده پاره کرد کوسمو.گفت تکون نخور پیشی خانوم…اصل کیر توی کوسته‌‌…حال کن باهاش…گفت گورت حال کنم…شقه شدم از وسط…درش بیار کوسم نفس بکشه پاهام پاره شد از هم‌.خندید درش آورد‌‌…تا درآورد نشست پایین روش و کرد طرف در که من بودم نشست شاشید.‌ولی دیگه دیر شد هم منو دید هم من اونو دیده بودم.‌لبهاشو به دندون گاز گرفت.لبخند زد…چقدر شاشید…برگشت گفت زود بکن برو گمشو…گفت چشم چشم…الان جرت میدم…کوس شاشی و خیس…کیر رو تفی کرد یکضرب دوباره کرد توش…فهیمه دهنش رو گرفته بود…این هم تندتند تلمبه میزد…کوسکش کیرش و در آورد آبش اومد ریخت بیرون اندازه یک پارچ آب داشت.‌به این پیری چه قدرت سکسی داشت…بدون تشکر یا چیزی مثل خر دوباره سیگارش رو روشن کرد رفت پایین…من برگشتم بالا…گفتم فهیمه جون خسته نباشی…گفت مونده
نباشی.‌بالاخره همه چی رو دیدی…دهنت که قرصه دیگه…گفتم خیالت راحت…گفت برو خونه ات در رو باز بزار الان میام…گفتم منتظرتم…چند دقیقه نشد اومد پایین پیشم…گفت حمومت مرتبه…گفتم آره…گفت تنها برم یاکه تو هم میایی تو‌‌…گفتم حالا برو نجاست او پیری رو پاکش کن…گفتم حیف این کوست نیست میدی این پفیوس…گفت یعنی کیر تو مث این میشه…کیر توی فیلم سوپر هم اینجوری نیست…وقتی میکنه در دقیقه نشده ارضا میشی…رفت توی حموم…نتونستم دووم بیارم رفتم پیشش توی حموم…لخته لخت بود زیر دوش…چه سینه هایی داشت.‌…گفتم چرا اینکار رو میکنی توکه باسواد و کارمندی…گفت چندتا دلیل داره اولا که من و شوهرم چندساله دیگه هم رو دوست نداریم فقط برای حرف مردم باهم هستیم…دوما پولش خوبه …هم فاله هم تماشا.‌…هم حال میکنم هم پول میگیرم سوما اون شوهرم الانم وقتی منو باالتماس میکنه فقط میزاره کونم‌…لیاقت داشتن وکردن این کوس رو نداره…ولی این هم که خر پوله‌‌ هم خر کیره…کیرش تموم حجم کوس رو پر میکنه…همینجور که حرف میزد زیر دوش بود.‌نشست پایین شروع کرد ساک زدن…چه کیری می‌خورد پدرسگ…گفت نه کیر تو هم خوبه.‌دوست دختر داری یانه.‌گفتم داشتم الان تنهام…گفت معلومه چون خایه هات پره و گنده است.‌.چند وقته آبت نیومده…گفتم تقریبا ۱هفته نمیشه…گفت کی رو کردی شیطون …گفتم هیچکی …دیدم دونفر مشغولند آبم اومد…گفت جق زدی گفتم نه صحنه قشنگ بودرفتم خونه بهش فک کردم نمیخواستم جق بزنم ولی هم دستم خورد کیرم آبم اومد…گفت چی بوده که اینقدر تحریک شدی.گفتم نمتونم بهت بگم ممکنه دیوونه بشی…گفت نه بگو…نکنه سیخ کاری کون امیر علی رو دیدی…گفتم آره مگه تو میدونی…گفت آره بچه همون شب بهم گفت…حتی گفت که توهم دیدیشون…ولی چی بگم وقتی شوهر من چندساله این دختره رو هر روز صبح توی پارکینگ از کون میکنه…پشماشو بخاطر شوهر من نمیزنه…اون پشمالو دوست داره…ازون شب دائم کون بچه رو پماد میزنم…گفتم ماژیکش کلفت بود کون اینم تنگ…گفت آره کونش مثل مال خودمه تنگ و تپل…گفتم میچرخی بزارم توی کون قشنگت…الان آبم میاد…گفت بزار خالی شی.دفعه دوم بتونی سیر بکنی…گفتم چشم پس بخورش…ناکس یک دقیقه نشد آبم و آورد…گفتم ممنونم…البته آبش و نخورد ریخت پایین…گفت حالا برو پایین خودمو خوب بشورم میام…میخوام پیشت باشم…دلم بغل مرد میخواد…برو چندتا ازون نیمرو هات که با روغن کرمانشاهی میسازی بساز بعضی وقتا بوش کل ساختمون رو بر میداره…بیام بخورم…خیلی پر رو و روال بود…ولی بقران چقدر ناز بود‌‌…لامصب عین فرشته ها بود…رفتم بیرون چایی و صبحانه آماده کردم…قلیون رو آماده کردم…لخت خیس اومد بیرون…بی رودر بایستی با حوله من که نمدار بود خودش رو خشک کرد…نشست رو کاناپه بزرگه…خندید گفت چطورم؟گفتم ناز و عالی اما حیف که جنده ای…گفت باشه مگه جنده ها ناز نیستن…پسر خوب من که جنده نبودم شوهر بی غیرتم منو جنده کرد…وقتی که مجبورم کرد برای آبروش زیر پدر روشنک بخوابم دیگه جنده شدم…دوسال قبل دختره صبح توی پارکینگ داشته با شلوارک دوچرخه سواری میکرده…این هم می‌خواسته بره سر کار…کیرش بلند میشه…زور گایی دختره رو جر میده…باباش اون موقع۱۰میلیون گرفت…بشرط گاییدن یک هفته من رضایت داد…درست۵روز ویلا با رفیقاش کوس و کون منو جر واجر کردن…نگو این اینجا هنوز دختره رو میکرده…هنوزم میکنه…دختره معتاد کیر شده…گفتم آره دیدم اون ماژیکش به اون کلفتی سیرش نمی‌کرد… گفت ولش کن…روزگاره دیگه …بعضی چیزا باورش سخته…من الان برای خودم هفته ای یک مشتری دارم… مخصوصا این بهادر…حق داره با اون کیرش زنش خیلی پیره…صبحانه خوردیم نامردی نکرد گفت بیا بکن.هر جا دوست داری عقب و جلو…گفتم فقط عقب.خیلی کونت گنده است…گفت کون من خوبه یا پسرم…گفتم هر دو…گفت بکن تا بهت بگم…شاید بیارم بکنیش…پسر خوبیه کونش بزرگه میخوام ازش پول در بیارم…بابتش پول خوبی میدن…گفتم نکن گناه داره…گفت این هم پسر همون پدره.‌گفتم نه بچه اون روز از درد دومتر پرید بالا…گفت عادت میکنه…منو دوتا کیر تو کون الان می‌کنند… عادت کردم…یک کون ناز داد و رفت…این رفت پایین روشنک آمد بالا.گفت خسته نباشی دلاور…گفتم چرت و پرت نگومیمون…گفت یعنی من ۱۵ساله میمونم اونه ۴۰ساله پریزاده…لیاقت نداری که…میخواستم بهت کون بدم…گفتم تاوقتیکه نری پشماتو بتراشی نمیکنمت. حیف اون کون تپل نیست…اینقدر مو داره…گفتم میدونم برای بابای امیر علی بلندش کردی اما کوس ننه اش…مریض میشی بتراششون…گفت رفیقم هم گفته بتراش بعدش بده برات بخورند…کیف میکنی…این قسمت اول رویدادهای ساختمون ما بود…

نوشته: کفتر باز

دکمه بازگشت به بالا