ساناز اومد شیوا رو از دست من نجات بده

به گمونم شیوا یه رگش مغولی بود اصلا حروم زاده. با اون دوست کیری ِ بد اخمش، ساناز. از این کُسای ریزه میزه ی کردنی. صورتش شکل اَن بود شیوا، عین پسرا بود حتی ، سینه های بزرگ و کون ِ چشم نواز. کلا یه ذره تاپاله بود ولی خب، نمیدونم سر چی، خیلی دوسم داشت.تازه چشماشم بود. چشماش، وقتی که می خندید از ته دل، کار خودش رو می کرد تو قلقلک زیر شکمت.مث اسب ِ بارکش می تونست ساعت ها زیر ِ کیر دووم بیاره و تازه تهش بچرخه با صدای خمارش بت بگه : بازم میخوام. بازم بکنیم ؟. توام اگه نمیخواستی مهربون و بامزه میومد جلو پاهات می نشست و آروم با دول خوابت ور می رفت و بعد زیپتو پایین می کشید و به ظرافت جراحا دستشو سر می داد تو شلوارت ، زیر شرتت. انگشتای گوشتیش دور کیرت حلقه می شد و بیرونش می کشید از تو شلوارت. بعدم انقدر عجیب و عمیق، می خورد و می خورد که نتونی نکنیش. می شد پشت به پشت چندین بار وحشیانه باهاش خوابید و بازم ادامه داد تازه. بار دوم بود و داشتم تمام تلاشم رو میکردم که همزمان با تلمبه زدن ِ داگی، انگشت ِ شصتمو فرو کنم تو کونش. درد داشت و هی دستم رو پس می زد. منم هی فشار ِ ضربه هام رو بیشتر می کردم تا صداش بیشتر در بیاد. همیشه یه جایی میرسه که سرت از خوشی و کمی اکسیژن گیج میره و کس و کون و کیر و پستون دیگه معنی فیزیکی خودشون رو از دست میدن. همه چیز اون لحظه میشه واست یه حس گنگ و سنگین. یه چیزه انتزاعی بی ربط. یه بادکنک پر آب که باید بترکه. یه چیز نرم که باید پاره بشه . یه غار بی ته که فرو می غلطی توش. اون وقت،تو یک لحظه، بزرگترین لذت دنیا برات میشه، بیشترین لذتی که می تونی به طرفت بدی، تو رختخواب. حس بیشتر خواستنش رو تو تغییر شیوه ی جیغ کشیدنش می فهمیدم. فقط به تلمبه زدن فکر می کنی و جر دادنش. سفت و سفت تر کردنش. در آوردن بیشتر صداش. جیغش.نالش. آه کشیدنش. ضربه های محکم تر رو لپ سرخ شده ی کونش و فرو کردن اروم شصتم تا نصفه تو تنگی سفت شده ی کونش وسط یه جیغ بلند. تو رفت و برگشت کیرم یه لحظه توقف می کنم. میزارم تا دسته توش باشه و دست نگه می دارم. دست آزادم و از بغل می بردم بین پاهاش و چوچولشو سفت فشار میدم.میلرزه بدنش زیر دستام. بعد شروع می کنم به بازی و چپ راست کردنش. همزمان تو گوشش میگم : شل کن شیوا … شلش کن . میخوام جلوتر برم. میخوای تا ته بکنم ؟ میخوای سفت بکنم ؟ چی میخوای شیوا ؟ بگو بهم. حرف نمیتونه بزنه دوباره یه جوری زیر دستام میلرزه که خوشم میاد. شروع میکنم به تلمبه. از آروم به تند. توش خشک شده و کیرم سخت تو و بیرون می شه.اون انگار دردش میاد. انگارم که خوششم میاد از درد کشیدنش. شستم حالا جاش باز تره. تا نیمه بندش بیرون میارم و تو می کنم. سوراخش جمع می شه یه ذره و دوباره باز می شه. تف می کنم روش . با هر بار تلمبه یه بند بیشتر فرو می کنم تو تنگی ِ کون شل شدش. سرشو برمیگردونه میگه : تورو خدا نکن پانتا، خیلی درد داره. میگم دردش میره دختر، نمیخوای یه بارم تجربه کنی ؟ برمیگرده. تو این فاصله من تا ته انگشتمو فرو کردم اون تو و اون یه آخ بلند میکشه که درد قاطی شهوت توش داره. من نمی دونم چرا از درد کشیدنش بیشتر تحریک میشم و دوست دارم که بیشتر بهش درد بدم. مخصوصا وقتی هر بار شیوا بلند جیغ میکشید، سریع قیافه ی ساناز میومد تو مخم که الان تو حال نشسته و داره چیکار می کنه ؟. ساناز از من بدش میومد. حسابی. هزار بار زیر پای شیوا نشسته بود که با من بهم بزنه. منم تپ و توپ می شاشیدم به هیکلش البته دختره ی فسقلی رو. طبیعی بود البته. اون بچه مایه دار بود و ناز نازی، منم که یه آس و پاس ِ خیابونی وحشی. یه بار وسط کار نفهمیدم چی شد شروع کردم به زدن شیوا. مث سگ می زدمش و می کردمش. از دماغش خون میومد و تمام تنش سرخ بود و هق هق گریه می کرد و من بد تر می کردم. خیلی ترسید، خیلی گریه کرد، خیلی معذرت خواستم. آخرشم بخشید، ولی از اون به بعد تنها باهام نمیمونه. معمولان با ساناز میومد. از وحشی بودنم می ترسید هنوز و می فهمیدم که خوششم میاد اتفاقآ. خودش حتی یه وقتایی وسط خوردن کیرمو از دهنش می کشید بیرون و می گفت :فاز ِ تجاوز وردار. بعدم یه گاز نرم از سرش می گرفت که وحشی شم. تند تندم پشت بندش می بوسید سرش رو. منتها خشونت، بازی کردنش یه چیز بود و حس واقعیش چیز دیگه. چیزی که دوباره تو خونم داشت میزد بالا. موهاش و از پشت تو دستم می گیرم و می کشم تا سرش بیاد بالا. کیرم سنگ می شه از دیدن حس درد تو صورتش. سنگ تر و سفت تر. هلش میدم گوشه تخت. اروم اروم. تو سه کنج دیوار. هی هم جاشو تنگ تر می کنم. از دو طرف چسبیده به دیوار و شکل یه گره گوشتی شده، که قمبل کرده سمت من. انقدر تند تلمبه می زنم که دائم به دیوارا فشرده تر می شه. هر بار صدای جیغش بلند تر می شه و من هر لحظه سگ تر.صدای آه و نالش، جیغ و ضجه میشه و بعد تند و آروم، پشت سر هم، آه میکشه و توش حسابی خیس میشه.بعدم یهو نرم نرمک لرزشش بیشتر میشه و آخرش یه جوری میلرزه که میفهمم تموم. در می آرم و خم میشم روش تا ببوسمش. با ولع لبمو میخورد و زبونمو میمکه تو دهنش. خودمو عقب می کشم و می گم : دوست داشتی ؟ میگه: دوست دارم. بزار توش باشه. تورو خدا بزار توم باشه. دوباره بلند میشم و آروم فرو میکنم تا ته توش. میخوابم رو توده ی مچاله شده ی کنج دیوار میگم : خوبی شیوا ؟ میگه : من خیلی خوب شدم دل و جونم، تو ادامه بده تا بشی. میخوام آبتو بیارم. می خوام تا آخرش و بخورم برات. این دستتم در بیار عزیزم،داره میسوزه خیلی. میگم ساناز به نظرت چیکار میکنه ؟ همزمان انگشتمو آروم در میارم. موقع در آوردنش صورتش جمع می شه تو هم. بعد میخنده میگه : فک کنم داره جق میزنه بیچاره، با این همه سر و صدای ما. ساناز صدای خندشو میشنوه از تو حال.بلند میگه،: نمی خواید تمومش کنید ؟ چند بار ؟ چقد آخه ؟ میمیریا شیوا. صداش شاکیه. یه ذره جای شیوا رو باز تر میکنم تا پاهاشو بده عقب، از بین پاهای من. انگشت و کیرمو در میارم از تو سوراخاش. دوباره میگه : تورو خدا بکن توش. الان دوس دارم توم بمونی. شیطنت یهو میره زیر جلدم. بی معطلی انگشتمو میکنم تو کسش و سر کیرمو می زارم رو سوراخ تنگ کون ِ سرخ شدش. جفتمون خیس عرقیم و خسته. یهو میچرخه صورتش سمتم : چیکار داری میکنی پانتا جانم ؟ بخدا خیلی می سوزه. تو مگه دوسم نداری ؟ بذار یه دفعه دیگه. یه ذره فشارو بیشتر می کنم و می گم : فقط برای اولش میگن درد داره، بعدش همش لذت ِ دیونه. میگه : بابا یزید خب من بار اولم ِ. میگم :الان با شصت وا شده آمادس، بزار امتحان کنیم اگه دوس نداشتی تمومش میکنیم.هر لحظه که خواستی. سر میگردونه و کونشو میده عقب. چیزی نمیگه ولی قبول کرده. من شروع میکنم آروم جلو عقب کردن سرش دم سوراخ تنگ اون. عین دیوار سفت ِ و من آروم آروم فشارو بیشتر می کنم. اون اول زیر لب آه و اوه می کنه و هی با بیشتر شدن فشار کیرم رو سوراخش صداش میره بالاتر. ناغافل دو دستی چنگ میزنم به لپای کونش و تا جایی که زور دارم هل میدم تو.کلش فرو میره یهو تو سوراخ تنگ کونش. خیلی تنگ تر از چیزیه که فکر می کردم. چنان جیغ بلندی می کشه که خودمم اولش می ترسم : آی ی ی ی ی سوختم … جرم دادی … در بیار … توروخدا درش بیار دارم می میرم پانتا. دوست دارم پانتالو … دوست دارم … بس ِ … دستمو میزارم رو دهنش و موهاشو میکشم عقب و دوباره تنگ فشارش میدم تو سه کنج. میگم : تحمل کنم عزیزم. تحمل کن جون دلم. الان تموم میشه. الان دردش میره. سانت به سانت کیرمو آروم فرو می کنم تو و هرچی جلوتر میرم صدای آخ اون بیشتر می ره بالا.می گم : همه ی زندگیم، یه ذره دیگه مونده فقط. یه ذره ی دیگه. یه بار تحملش کن. ببین این دیگه آخرش ِ. توم شد. کیرم تا ته اون تو و اون، چشماش از حدقه میخواد بزنه بیرون انقدر که باز شده. مثل دهنش که وا مونده ، ولی صدایی از توش نمیاد. می خواد داد بزنه انگار ولی نفسم نمی تونه بکش ِ. به خودم میگم: مرگ یه بار شیونم … یه روز یه نفر باید این کارو براش بکنه. بعدم دیگه حوصلم از جنتلمن بازی سر میره. یه بار دیگه مشتی تف میندازم بالای دولم که نصفه تو کون اون. بعدم ناغافل شروع میکنم به تلمبه زدن. اون دیگه جیغ نمیکشه. نفسش برا چند لحظه بند میاد و یهو شروع میکنه به عربده. انگار که بخواد بیهوش شه. کونش اینقدر تنگه که میترسم قفل کنه. شدت ضربه هامو بیشتر می کنم و با هر ضجه ی اون کیر ِ من بزرگتر و سفت تر می شه.بزرگتر شدن کیرمو تو کونش اونم حس میکنه : پاره شدم، پانتا پاره شدم … خون داره میاد. بس کن … تمومش کن… نمی تونم تحمل کنم … داره میخوره تهش …
یهو در اتاق با شتاب باز می شه و ساناز وحشت زده با فریاد می دوه سمت ما. ساناز : شیوا چت شد ؟ چیکار کردی باهاش دوباره ؟ ولش کن نره خره بی همه چیز … عوضی بی شرف … روانی … خودشو پرت میکنه رو من تا از شیوا جدام کنه و همینجوریم فحش و فضاحت رو میکشه به من. من می کشم بیرون و غلت می خورم رو شیوا با ساناز روم. از دور گردنم می کشمش پایین و می اندازمش رو تخت و دو تا دستشو با یه دست می گیرم.اون رو شیوای بی جون و لخت افتاده و هی داره جیغ وداد می کنه و دست و پا می زنه. یه دونه محکم میزنم زیر گوشش …یهو ساکت و بی حرکت میشه. بعدم پقی میزنه زیر گریه. شیوا اونطرفش لخت و عرق کرده بغلش می کنه و در گوشش یه چیزایی زمزمه می کنه. ساناز زل زده تو چشم ای من و هنوز گریه میکنه و میگه : فک کردم داری میکشیش. عصبانی و وحشی میگم : تو لَلَشی ؟ گه اضافی خوردی سرتو انداختی اومدی تو. لخت وایسادم جلوش و سیخ ِ سیخم. نگاش از چشمام تا کیرم میره پایین دوباره میره بالا. میگم : چی میخوای از جون زندگی من آخه عوضی ؟ شیوا سخت بلند می شه و سریع میاد تو بغلم و آروم گوشمو می لیسد و میخورد و ازم خواهش میکنه که آروم باشم. من ارومم ولی نمیخوام نشون بدم. بیشتر وحشی می شم و دست سانازو میگیرم که بلندش کنم و بندازمش بیرون از خونم. یهو خودش ارادی بلند می شه و سفت خودشو پرت می کنه تو بغلم. شیوا خشکش زده و منم ، زندگی دوباره جوری غافلگیرم کرده که توقعش را نداشتم. تا جایی که میدونستم اون همیشه از من متنفر بود. راستش حتی نمی دونستم چرا شیوا دوستم داره. نه پول و پله ای داشتم نه قیافه ای.با اون دماغ کیریم لخت وایسادم وسط اتاقم. شیوا لخت و خون چکون چسبیده تو بغل راستم. سانازم سرشو فرو کرده تو سینم و سفت تر خودشو میچسبونه به سمت چپم. یه لحظه تصویر خودمو از زاویه گوشه ی اتاق می بینم. خندم میگیره. یه اسکل سیخ و لخت با دو تا دختر خیس اشک تو هر بغلش. خوشم میاد. دستم رو میارم بالا و حلقه میکنم دور کمر ساناز. نرم نازکه. برعکس شیوا. تنش مثل آب زیر دستام. دستم رو کمرش سر می خوره و تا رو شروع کونش میره پایین. هیچ ری اکشنی نداره. چند دقیقه همینجور وایسادیم وسط اتاق و من هی پایین تر می برم دستمو رو کون ساناز. شیوا داره وا میره. جفتشون تو بغلم و من آروم میبرمشون تا ولو شیم رو تخت. شیوا بوی عرق میده و ساناز بوی عطر. منم هنوز سیخ. لای دوتا کس. میگم : بخواب لامصب زشته. مهمون گریه او داریم آخه امروز. همزمان یه ذره دولمو تکونش میدم. شیوا خندش میگیره و سر که میچرخونم سانازم وسط گریه کردنش داره نیم خنده می زنه. پیرهن سانازو یکم میدم بالا و شروع میکنم به مالوندن کمرش. خیلی آروم. خیلی با حس. در گوشش میگم : شیوا الان می کشتمون آ. گریه نکن دیگه. شیوا میشنوه. میگه : چیکار دارید میکنید شما ها ؟ خجالت نمی کشید ؟من این جام ها. همزمان خودش دست سانازو میگیره میزاره رو کیر بی پدرِ من. خایه می کنم. تو دلم هری میریزه. به خودم می گم کس کشا، همه چیز از قبل هماهنگ بوده. می چرخم سمت شیوا و میخوام بهش کس شعر بگم که سری زبونش رو می کنه تو دهنم و مشغول خوردن لبهام میشه. دستای کوچیک و سرد ساناز رو کیرم و آروم نوازش می کنه و شیوا دستشو میبره پایین تا رو تخمامو نرم می چلونتشون. ساناز آروم سرشو بلند می کنه و نگام می کنه. زُلِ زُلِ، تو چشمای من. آنقدر نزدیک که خودم رو تو چشماش میبینم که دارم تماشاش میکنم.میگم : اینا همش یه شوخی و منم احتمالا رو اسیدم. ساناز میگه : ششششش… بعد موهاشو باز میکنه و میریزه رو صورت من. همه جا تاریک می شه و صورتش جلو میاد. میگم : تو همیشه بدت میومد از من … لب پایینمو انقدر سفت گاز میگیره که نمیتونم حرفمو تموم کنم. دستمو ناخودآگاه تا جایی که کشیده بشه، فرو میکنم زیر شورت ساناز. درست لای خط کونش. انگشتام نرمی کون کوچیکشو دوست دارن و از رو سوراخش رد میشن میرن پایین تر تا رو شکافشو و آروم همونجا میان دوراهشو فشار میدن تا بعد آروم برن جلوتر از روی لبه های گوشتی کسش بالا تا رو چوچوله ی لطیفش. دست از مکیدن لب بالام بر می داره و آروم تو گوشم میگه : مراقب باش. اگرم میخوای نباشی نباش، ولی بعدش شوهرم باش. تو دلم میگم: دست شما درد نکنه. قبلا صرف شد. شمام از این باکره ها که هزار راه کون داده. بلا تکلیفای مادر قحبه. مهاجران از اینجا رونده مونده. کس گشاد های ارتش. متشکرم. سپاسگزارم. با دو تا انگشت لبه هاشو کنار می زنم وبا انگشت وسطیم نرم نرمک بازی می دم سرِ چوچولشو. یه آه ظریف می کشه با صدای زیر. عین دخترای ژاپنی. همزمانم لب آی نرم و گوشتی شیوا رو حس می کنم که داره نوک ِ کیرم بوس میکنه و بوسه هاشو هی باز و بازتر می کنه تا تمام کلش تو دهنش جا شه و بعد شله شله شروع می کنه به مکیدن، همونجور که می دونه دوس دارم.اون یکی دستمو رو ملافه های چروک و گرم می کشم تا پای شیوا رو پیدا می کنم و بعد از روی رونهاش میبرم بالا تا روی کونشو به محض اینکه سوراخ کونش رو پیدا می کنم انگشت اشارمو فرو میکنم تو کونش. سرشو بالا میاره میگه : نکن درد می کنِ پانتالونه خان. همزمان چشماشم گشاد میکنه برام. دستمو بیرون می یارم و ساناز که داره نگاهمون میکنه میگه : نچ نچ … شیوا خانم بد عنق. تنبیه میشی. بعدم دست منو می گیره و انگشت اشارمو میکنه تو دهنش و می مکد. بعدم می بره تا کون شیوا و اروم فرو میکنه توش. شیوا درد می پیچه تو صورتش و درد تو خندش گم می شه. بعد دوباره تا جایی که می تونه فرو میکنه تو حلقش. لباشو جلوتر می بره و یه ذره دیگشو تو دهنش جا میده. یه صدایی ق ِق از ته حلقش میاد. تعجب می کنم. از این کار خوشش نمیومد قبلآ. تحریک میشم مث سگ. خون میره تو کیرم و قنج تو دلم و کلفت تر می شم. شیوا ام تو حلقش اینو حس می کنه یه لحظه میخواد عق بزنه. کلشو بالا میاره و تفش رو قورت میده و خندش میگیره دوباره وقتی نگاش به ساناز می افته. ساناز دست شیوا رو میگیره و میبره بین تا بین تخمام و کونم. خودشم خم میشه و یهو تمام کیر تفی رو تا ته میکنه تو دهنش. خیلی بلده جنده. دست راستم از تو شرتش بیرون میاد. خوب بلده بخوره و دست چپم خوب جلو عقب می شه تو کون شیوا. گردنش به سرعت بالا و پایین میره و زبونش بیرون میاد تا زیر کیر من. شیوا دست راستم منو می گیره و یه تف میزاره روش. بعد میبره تا سوراخ ِ کون کوچیک و صورتی ساناز و بعد می کنِ تو… پشتشم سریع میگه : نچ نچ … ساناز خانوم زید دزد. تنبیه شدی. ساناز با کیر من تو دهنش خندش می گیره و هوا به سرعت از اطراف کیر خیسم رد میشه. یه ریزه میسوزه و یه ریزه خنک می شه من دستم بی اختیار تا دسته میره تو کون ساناز. سرشو میاره بالا و یه آه ریز میگه و همزمان لب پایینش رو گاز میگیره. بعدم میگه : میشه شروع کنی ؟ شیوا نمیزاره من جواب بدم. میگه : نخیرم … تنبیه تموم نشده. اونجا دراز کشیدم و دو تا انگشت دو تا دستم تو کون دو تا از بچه های دانشکدس. هجوم یه عالمه رویا و جق . پورنو و آرزوی سکس سه نفره. یه اتوبوس پر از هوس. پر از شهوت. دو تا لز و یه کیر. خیلی غیر منتظره. خیلی احمقانه. ساده. و حالا بی ارزش. شیوا دستمو یواش در میاره و سر ساناز و میبره بین پاهای خودش. ساناز صورتش معلوم نیست و فقط داره صدای ملچ ملوچش میاد. انگار که تو دهنش مک بزنه و بعد بکشه تا چوچول ول شه. شیوا چشماشو بسته و دو دستی داره تخم و سوراخ کون من رو می مالونه. تو صورتش پر از لذت و هر از چندی دهنش باز می کشه که آه بکشه ولی صدا نمیاد ازش بیرون. خوشم میاد. هر کاری که یه نفر با جونُ دل انجام بده آدمو سر ذوق میاره تو رختخواب. تو جاهای دیگم همینجوریه به گمونم. سر میخورم میرم پایینتر بین پاهای ساناز و کس کوچولوی ساناز ُ تمام کمال میکنم تو دهنم و نوک زبونم رو فشار میدم رو چوچولش. انگشت اشارمم همزمان از کونش در میارم و شصتمو آروم هل میدم توش بجاش. یه لحظه دست از خوردن بر می داره و یه جیغ قاطی شده با آه میکشه ساناز. شیوا عین وحشیا دوباره کلشو هل می ده بین پاهاش و میگه : وای نسا. بخورش سانازکم. محکمتر بخورش. حس انگشتای ظریف و کوچولوی ساناز دور کیرم، که می چرخن و بالا و پایین میشن. منم وحشی می شم و وحشی تر می خورم . نوک زبونم رو دورش می گردوندمو و هر از چندی یه گازِ آروم از لبه های کسش می زنم. شیوا حالا دهنش که باز میشد، صدای جیغ های کوتاهم میومد بیرون ازش. ساناز سرشو میاره بالا و دست راستشو از رو کیر من بر می داره، سریع دو تا انگشت وسط دستشو تا ته می کنه تو کس شیوا و تند تقه میزنه به تو و بیرون. شصتشم میزاره رو چوچول شیوا تا با حرکت تند دستش تکون بخوره. شیوا دیگه یه ریز جیغ های ممتد می کشه. ساناز اروم میره بالا از بین سینه های شیوا و جلو صورت شیوا میگه : تو رو خدا بزار شروع کن. می خوام شیوا. همین الان. بعدم سفت می ره تو لبای شیوا و سنگین مشغول خوردن لبای هم می شن. من از زیر ساناز بیرون میام و بی معطلی تا ختنه گاه هل میدم تو کون سفید ساناز. دور تا دور کیرم حس متحرک عضله های کونش و صدای جیغش. از همون اول وحشی و تند تلمبه می زنم و ساناز شروع می کنه به داد زدن. آنقدر بلند که میترسم یه چیزیش شده باشه. دست نگه می دارم و می پرسم خوبی ساناز؟ سخت سرشو میچرخونه و با چشمای نیمه بازش زمزمه میکنه : نگه ندار. ادامه بده. خواهش می کنم. دوباره شروع میکنم. با خنده. سفت تر و تندتر از قبل. شیوا دائم تا صدای جیغ های ساناز بالا میره شروع میکنه به خوردن لباش و بستن دهنش. من دستشو می می گیرم از زیر میزارم رو کس ساناز. شیوا بلند میشه و شروع میکنه به ور رفتن با چوچول ساناز و لب گرفتن از من. زبون شیوا رو دارم تو دهنم می مکم و کون سانازو تا جایی که بتونم تو تر میفرو می کنم. هی جلو جلو میره تا میرسه به لبه ی تخت. منم هی میرم جلوتر تا لبه ی تخت گیر می افته. کیرشو میخواد بده جلو . مچاله می شه ته تخت و دیگه جلوتر نمی تونه بره. حالا داره تا ته کیرم فرو می ره تو کونش و حس میکنم سرش آروم به چیز غضروفی می خوره. شیوا دوباره میره پایین و سرشو از بین پاهای من بره تا بین پاهای ساناز و هی کسشو لیس می زنه. هی هم زبونشو بیشتر می یاره تا کون ساناز. تخمای من می با هر بار تلمبه میخوره به چونه و گردن شیوا. هیم سر زبونش میخوره بهشون. تا ته میکنم تو یه بار دیگه . نگه می دارم تا شیوا تخمامو بخوره. ساناز انقدر جیغش زیاده شده که خودش با یه دست جلو دهنش رو میگیره و با دست دیگش منو هل میده عقب آروم. منم فشارو بیشتر می کنم و ضربه هامو سنگین و کند تر. شروع میکنه به لرزیدن. بعد لرزیدنش بیشتر میشه یهو یه آب سفیدی با فشار میپاشه تو صورت شیوا. شیوا چشماشو میبنده تا آب توش نره و ساناز همینجور می لرزه و شل میشه رو شیوا. شیوا سرشو بیرون میاره و منم می کشم بیرون و خودمو پهن می کنم کنار ساناز. دستمو دور تنش حلقه میکنم و فشارش میدم به سینم. به کوچیکی یه گنجشک شده بین دستام. تند تند نفس میکشه و هنوز یه لرزش خفیفی می کنه، چسبیده به تنم. شیوا با تعجب می پرسه این چه جور ارضا شدنی بود ؟ یالا. منم می خوام. بعدم رو من دراز میکشه و در گوشم میگه : نمیخوای کار نصف فتو ادامه بدی ؟ بعدم خم میشه رو ساناز و هی صورتشو می بوسه : قربون دوستِ سکسیم برم. من یه بار پیشونی ساناز و یواش میبوسم و میرم پشت شیوا. آروم سرشو هل می دم تا لبهی سوراخشو و هی فشار میارم تا بره توش. هی هم لیز میخوره میره بالا تا رو خط کونش یا پایین لای لبه های کسش. بعد از چند بار خودش دستشو بیاره پشت و سر کیرمو میزون میکنه رو سوراخ تنگ کونش. کیرم نمیره تو. سرش خم می شه عقب. دستمو دراز می کنم . گردنشو از پشت می گیرم.نفس کشیدنش سخت میشه و با خرخر قاطی می شه و صورتش هی سرخ تر. منم بیشتر به عقب می کشیدمشو بیشتر فرو می کردم تو تنگی سفت کونش. ساناز بین پاهامون خوابیده . میچرخه و بلند میشه یکی از سین های شیوا رو تو دهنش می کنه. صدای آخ گفتنش تا میخواست در بیاد فشار دستمو دور گردنش بیشتر می کردم و صداش خفه می شد تو تقه ی تلمبه ی بعدی من. میدونستم هرچی اکسیژن کمتر برسه لذت بیشتر می شه. میدونستم یه مشت دیوانه سر این کار خفه شدن وسط سکس، حتی جق. حالا میفهمیدم چرا. نمی خواستم تموم شه و منم صدام در اومده بود و هر از چندی خم می شدم تا لا به لای لب گرفتنای شیوا و ساناز لباشونو بخورم. سرم گیج می ره از خوشی و چشمامو می بندم. سرمو بالا میگیرم و تو تاریکی پشت چشمام فقط به تلمبه زدنمو تندتر زدنش فکر می کنم. کونش دور کیرم جا باز کرده و حالا با زاویه تو و بیرون میکنم کیرِ سنگ شدمو تو کون باز شده ی اون. یه صدا تو مخم میگه : همیشه مراقبِ آرزوهات باش بچه. بعدم ناگهان خودم رو می بینم که یه گوشه ی اتاق ایستادم و دارم از دور به خودم تو تخت با ساناز و شیوا در حال تلمبه زدن نگاه می کنم. انگار که از خودم بیرون زده باشم. و بعد همش به نظرم مسخره اومد. خیلی کش شعره میدونم. ولی ناگهان کلش عمیقآ بی ارزش و بی لذت بود. ملغمه ی کثیفی از عقده ها و فیلمای پورن و جفای پشت به پشت. مردم مریض و ننه باباهای کیر کله و پلیسای حروم زاده. دو تا بچه هفتادی بودن، وسط هیاهوی آرمان ها و آرزوهای سر تا سر دروغ آدم بزرگ های اطرافشون. تابلو های تبلیغاتی و درصد سود بانک ها و منبر ها و شعار ها و شبکه ها.و کیون این خر تو خری، اونها انقدر هیچ چیز نمی دونستن که بی هدف تن به هر کاری می دادن.نا بالغان بزرگ شده. بزرگ نماهای ترسیده و گیج. و بیچارگی این بود که فقط دو تا نبودن. یه نسل بودیم، پر شده تا خرخره از عقده های سنگین جنسی. حقارت ها و زورگویی ها و محدودیتِ تعصب های کور ِ تمام کسایی که فکر میکردن ما یه افسار داریم برای کشیدن. اونم وقتی اینترنت زیر دستامون بود و شبکه های هزار هزارِ آنتن ها سگ پدر تو آسمون. هممون به یه اندازه بی گناه بودیم و در عین حال گناه کار. دیوانه ی زنجیری بجای کردن ، بالای منبر رفتی سخنرانی می کنی. چشمامو باز می کنم و می خوام ادامه بدم اما، کیرم یواش یواش میخوابه و هیچ حسی از خواستن برای ارضا شدن دیگه تو تنم نیست. شیوا میگه چی شد؟ میگم هیچی دخترکم. هیچی. هیچ کدام مقصر نیستیم. بعد بغلش میکنم و شروع میکنم به اشک ریختن، بین دوتا دختر لخت. آروم بغلم می کنن از دو طرف.بعدم اونا خوابشون میبره و من بلند میشم میرم نون سنگک داغ میخرم با پنیر تبریز و یه ریزه ریحون و آب پرتقال. بعدم میام و چایی رو آتیش می کنم و یه نخ علف دود می کنم تا چایی دم بیاد. بیدارشون می کنم و با موسیقی و خنده، عصرونه بهشون میدم و با بغل بوس بدرقشون می کنم به سمت خونه ی ننه باباهاشون. بعدم تو سینه پر از بغضم، قسم می خورم که دیگه این کارو تکرار نکنم. اونم وقتی طعم لذت بی نهایت سکس با مهتاب رو چشیده بودم. لذتی که نباید بهش بگم سکس چون تمامش چیزی نبود جز جا به جایی احساس. هر لحظه دخولش برامون قصد یکی شدن تنامون بود و هر بار ارضای همزمان شدنمون، نشونه ای بود برای پاکی سکسمون. حالا فقط خنده های شیطون و برق زدن چشماشون تو دانشگاه وقت سلام و چاق سلامتی یاد آور اون روزه برام.
تهران -89

نوشته: پانتالونه

دکمه بازگشت به بالا