سفر تنهایی من

سلام . این خاطره گی هست اگر گی نیستید نخونید
من ماهانم ۲۰ سالمه بات هستم . قد متوسط پوست سفید و بدن تپلی دارم. این تجربه من برای چند ماه پیشه که تنهایی رفتم سفر.
من خانواده آزادی دارم و فکر میکنم اینو متوجه شدن که من همجنسگرا هستم و همیشه حمایتم کردن و میکنن. جوری که اگر سربازی معاف نشدم و مجبوری رفتم سربازی می‌خوان منو بعد سربازی بفرستن آلمان پیش عموم که اونجا درس بخونم و زندگیمو بسازم. من کلا اهل سفر تفریحم و از واقعا برام اهمیتی نداشت حرف حدیث فامیل و مردم برام چیزی که برام مهم بود حال خوب خودم بود و اینکه خانوادم منو پذیرفتن با هر حسی و شکلی که هستم مهم بود بقیه چیزا برام اهمیت نداشتن. اتفاقی که برای من افتاد کمی هیجانی بود ولی تجربه ای شد برام لذت بخش. من همیشه تجربه سفر رفتن با تور داشتم و هیچهایک هم کردم با چندین نفر که غریبه بودن و همو از گروه تلگرامی شناختیم و با هم صمیمی شدیم و…
ولی یه دفعه من برنامه ریخته بودم که برم سفر تو گروه اعلام کردم برای هیچهایک شرایط بچه ها جور نبود که باهام بیان سفر. میخواستم بی‌خیال بشم و سفر نرم ولی یه فکری به سرم زد که خودم تنهایی برم و چیزی برای از دست دادن هم نداشتم! یا تنهایی سفر میرفتم منو می‌بردن میکردن که از خدام بود یا اینکه نه کسی کاری به کارم نداشت و هم سفرمو میرفتم هم تجربه هیچهایک تنهایی هم به دست می آوردم! برنامه ریزی کردم پولامو تو حساب ریختم خرید اولیه کردم ( قرص _کرم کالاندولا برای سوختگی وسط پاها_وازلین_و…) راهی سفر شدم به سمت خوزستان. یه بلیط گرفتم برای قم که سفرمو از جاده های قم شروع کنم . یه زیرپوش سفید پوشیدم یه پیراهن سفید که دکمه هاشو نبسته بودم. دست بند بستم. یه شلوار کارگو با کفش پوشیدم تموم وسایل لباس رکابی شلوارک شورت مایو کردم تو کیفم و کلاه گذاشتم سرمو رفتم سمت ترمینال و سوار اتوبوس های قم شدم با راننده حرف زدم که من سوهانی جایی که نگه می‌داره پیاده میشم که وارد شهرم نشم و از اونجا که ماشینای سنگین و عبوری و… میرن همسفر غریبه ها بشم و برم به ادامه سفر . نشستم سر صندلی. هوا خیلی گرم بود پشیمون شده بودم که چرا الان برم خوزستان ولی آب و هوای خوزستان که سرچ کردم ( میخواستم برم دشت سوسن) هوا خوب بود ولی قم گرم گرم بود. دو ساعتی تو راه بودم که رسیدم سوهانی و پیاده شدم ولی قم بدترین جایی میتونست باشه برای اینجور سفرا ولی خب تجربه نداشتم و گفتم اونجا که محل استراحت ماشیناس و تو شهرم نیست بهترین جایه. به هر حال من کنار جاده صبر کردم و انگشتم رو آورده بودم بالا که اگر کسی موافق بود منو سوار کنه و بریم سمت جنوب. یه ربع ده دقیقه من همینطوری صبر کرده بودم و واقعا حالم زیر گرما داشت بد میشد . پیراهنمو در آوردم و با رکابی وایستادم کنار جاده تا بالاخره یه کامیون برام نور بالا انداخت و یه خورده جلو تر نگه داشت. دویدم سمت کامیون و رسیدم به کامیون. مرده ازم پرسید کجا می‌خوای بری منم گفتم سمت خوزستان گفت کدوم شهرش؟ گفتم من دشت سوسن می‌خوام برم یا اگرم اونجا نشد برم شمال خوزستان رو بچرخم چون طبیعتش معرکس. گفت من سمت اندیمشک میرم بیا تا مسیری بریم. ازش اسمشو پرسیدم اسمش بردیا بود از لرای خوزستان بود اندامی هیکلی و ریش دار عاشق کوروش بود چون خالکوبی کرده بود رو شونه های مردونش. ۳۹ سالش بود و کارشم با کامیون بود. قیافه خوب و مردونه ای داشت و خیلیم با ادب بود. ۱۰ دقیقه از مسیری که راه افتادیم سکوت بدی تو ماشین بود که سکوت رو بردیا شکست. ازم پرسید که چند سالمه چه کارم بعد از این سوالا به خنده گفت پسر مگه اینجا اروپاست با رکابی وایستادی کنار جاده اونم اینطوری تو این جاده خطرناک با این وضعیت. منم به خنده گفتم گرمه مجبور شدم الان راه داشت شلوارمم در میاوردم شلوارک می‌پوشیدم. گفت مگه گرمته گفتم خیلی گفت پس میخوای برو پشت لباستو عوض کن که گفتم نه دیگه احتیاجی نیست ولی گفت برو خوزستان بدن سفید تو قرمز می‌کنه به قدر کافی از الان آماده شو منم خندیدم و زد کنار جاده گفت برو عوض کن رفتم پشت لباسامو ریختم بیرون تا بالاخره شرت سفیدمو بیرون اوردم ( شرت ورزشی بود نه لباس زیر) و پوشیدم رفتم جلو نشستم اونم بیرون داشت تلفنی حرف میزد که دید اومدم نشستم جلو اونم حرفاشو قطع کرد و سریع اومد نشست تا منو دید یه لحظه جا خورد. پاهای بدون مو من با بدن دخترا مو نمیزنه. گفتم آقا بردیا چیزی شده که گفت نه فلان و بحث عوض کرد. من گرفتم که طرف تشنس راه که افتادیم ازش پرسیدم زن داری که گفت نه گفتم اوه اوه چقدر تو فشاری پس گفت فشار چی گفتم فشار جنسی دیگه خندید گفت نه بالاخره ما هم بلدیم کارمونو بعد دیگه راحت شده بودیم بردیا از زن کردناش حرف میزد ، از کردن دختر دانشجو ، زن بیوه و… که به شوخی گفتم خوبه پسر نمیکنی که حرفم قطع نشده بود گفت کی گفته نمیکنم؟ من داشتم می‌خندیدم که یه دفعه خندم قطع شد. حرفش غافلگیرانه بود هرچند منتظر بودم که اوکی رو بده ولی اینقدر زود و یهو نه .
منو میگی سکوت شد و بردیا هم ازم پرسید چرا ساکتی پس منم الکی یه چیزی پروندم که بردیا گفت نگران نباش به هر چی که فکر میکنی و دستشو گذاشت رو پاهام و پاهامو فشار میداد… فشار میداد و من چیزی نگفتم. از کارش و جرئتی که به خرج داد خوشم اومد و این ماساژ پاها کم کم داشت سمت بیضه هام میومد که گفتم آقا بردیا حواست به جاده باشه من اینجام فرار نمیکنم که به لری حرف میزد و من نمی‌فهمیدم ولی انگار داشت قربون صدقه ای چیزی می‌گفت دستش دور گردنم بودم و گردنم فشار میداد بازو هام تو دستش می‌گرفت . هوا داشت تاریک میشد نزدیکای لرستان بودیم و هوا تاریک شده بود ساعت ۹ ۱۰ بود که زد کنار یه رستوران جاده ای پیاده شدیم رفتیم تو رستوران منم رفتم دستشویی و زود اومدم بیرون دو تا مرغ با کلی چیز میز سفارش داد گفت بیا بشین غذا بخور واقعا از دست دل بازیش خوشم اومده بود توقع همچین کاری رو واقعا از غریبه نداشتم. ( طی تجربه هایی که داشتم جدا از بحث خاطرم جنوبیا لرا و کردا مهمون نواز ترین مردمین که میشناسم و همیشه باهام خوب برخورد کردن و میکنن چون تجربه سفرم بالاس برعکس یه سری از…) غذا مونو که خوردیم بردیا گفت بریم گفتم آقا بردیا من دیگه مزاحم شما نمیشم از اینجا به بعد میگردم دنبال یه اقامتگاهی جایی که هم شمارو اذیت نکنم و هم من یه استراحتی کنم اگرم میشه شماره کارت بدید پول غذارو بدم چون واقعا زیادی بود لطف تون
اما زیر بار نرفت گفت مسافر منی من آدم جادم لرستان خوزستان ایلام مثل کف دستم میشناسم گفتم آخه خسته شدم گفت نگران نباش. یه ساعتی دوباره تو راه بودیم من تو ماشین چرت میزدم و بیدار می‌شد اگر اشتباه نکنم ساعت ۱۱:۴۸ اینا بود که ساعتم رو دیدم بردیا از یه جاده خلوت کوهستانی می‌رفت که سرعتش یواش شده بود ده دقیقه بعد نگه داشت رفت پشت بساط خواب رو آماده کرد پیراهن در آورد و صندلی هارو یه ذره هول داد جلو جا برای دو نفر باز بود من که دل تو دلم نبود رفتم پیشش و دراز کشیدم بغلش پشتمو کردم بهش و اونم منو از پشت بغلم کرد با دستای مردونش نوازشم میکرد بدن مردانه مودار تو بدنم رفته بود شروع کرد خوردن لاله گوشام و باسنمو ماساژ میداد داغ کرده بودم رکابیمو درآورد اونم ممه هامو از پشت گرفته بود و ماساژ میداد . قشنگ حال میکردم انگار تو هتل چند ستاره با خدمات ماساژ و سکس! بعد دیگه تو بغلش بودم اونم زبون میکرد دهنم و لبامو می‌بوسید این روال ادامه داشت تا اینکه گفتم دیگه طاقت ندارم کیرتو در بیار بخورم. کیرش در آورد. واقعا کیر خوبی داشت کیر تپل و سایز بزرگ. برای منی که همیشه با سایز بزرگ سکس داشتم اون کیر فقط سوراخ منو سیر میکرد
کیرش تا ته کردم تو دهنم و ساک میزدم اونم به زبون لری باهام حرف میزد منم نمی‌فهمیدم ولی عاشق ناله و حرفهای مردام موقع سکس… تخماشو لیس میزدم و کیرش می‌خوردم مک میزدم تا وقتی که دهنم دیگه جون نداشت منو برگردوند میخواست با آب دهنم که کیرشو لیز کرد بود فرو کنه تو سوراخم که گفتم همراه خودم وازلین خریدم از کیفم بیرون آوردم کیرشو با سوراخمو وازلین و چرب کردم موقع ای که می خواست بذاره تو کونم بهم گفت پس درست حدس زدم سوراخت نشون میده که کیر خورده بهش و گشادی! منم خنده جنده وارانه ای کردم و چشمام بستم بردیا روم دراز کشیده بودم و کیرش داشت از سوراخم آروم می‌رفت تو. درد داشت ولی من سخت ترین سکسارو داشتم تو کامیون که دیگه چیزی نبود کلفتی کیرش تو کونم جا شده بود و شروع کرد به تلمبه زدن و سوراخم داشت می‌سوخت ولی کیف میکردم بدنش میخورد به بدنم اون نفس زدنا کیر خوش فرمی که می‌رفت تو کونم آرزو هر کونیه… تلمبه زدنش تند شده بود و کونم با ضربه زدنش هی میلرزید… پوزیشن عوض کردیم اون نشست من نشستم بغلش و کیرش کرد تو کونم رو کیرش بالا پایین میشدم و اونم ممه هامو میخورد و گاز می‌گرفت. لبامو میخورد و زبون میزد گردنمو میخورد . کونم و سوراخم خیس شده بودن ولی کمر سفت بود داشت تلمبه میزد که افتاد روم و تلمبه هاشو محکم تر کرده بود کیرش نبض میزد بهم گفت ابم داره میاد منم گفتم خالی کن تو کونم که افتاد روم و آبشو با فشار و داغی خالی کرد تو کونم
… اون شب هم من و بردیا تو بغل هم خوابیدیم ساعت ۵ صبح بود که تو جاده بودیم بردیا منو بیدار نکرده بود ساعت ۸ ۹ بود که رسیده بودم خوزستان ولی بردیا منو برده بود خونه خودشون که اونجا هم باهاش سکس داشتم ( الانم هر موقع میرم خوزستان میرم خونه اون ) که استقبال بشه اونم میگم… مرسی از همتون

نوشته: ماهان

دکمه بازگشت به بالا