ماندانا و سفرهای بی خبر

دلم نمیخواست دیگه بنویسم. اینم که دارم مینویسم دلایل شخصی داره . این داستان دروغه. مینویسم برای اهل دلاش .در خانه کس است، یک حرف بس است.

چند ماهی از شری که اومدن ماندانا و عروسشون به تهران برای من درست کرده بود گذشته بود. چون ستاره دیده بود من با کسی چت میکنم و یه شر بزرگی زندگی منو گرفت. به هر حال گذشته بود و بعد چند ماه رابطه هامون یه کم حالت عادی تری به خودش گرفته بود. من ستاره رو میبردم یه کلاسی سمت خیابون نبرد و برمیگشتم دنبال کارای خودم. کلاس روزای پنج شنبه بود و تا غروب آفتاب طول میکشید. خیلی زندگی یه نواخت شده بود. حس و حال خوبی نداشتم و فقط سعی میکردم روزها رو بگذرونم. خوب یادمه که یه روز 4شنبه ماندانا پیام داد که سلام و … و ازم پرسید کجایی؟ گفتم سر کارم و یه عکس برام فرستاد. خیلی این کارش رو دوست داشتم، صبح به صبح یه عکس سکسی میفرستاد تا من از اول صبح شارژ باشم تا شب. واقعا سکسی و داغ و مهربون و دوست داشتنی بود. میگم بود چون متاسفانه دیگه نیست و شاید این یکی از بزرگترین حسرت های زندگی من باشه تا آخر عمرم. من عکس رو باز کردم اما اصلا سکسی نبود. یه عکس از حضورش توی یه سمینار بود. سریع پرسیدم :
-تهرانی؟
-بلههههههه
-چرا خبر ندادی؟
-خواستم سورپرایز بشه برات
-گفتم این چه کاریه؟ سورپرایز اینجوری نمیشه که. تو باید خبر بدی بیای تا من موقعیت ملاقات با تو رو ردیف کنم.
-الان ناراحتی که اومدم؟
-نهههههه اما الان من چطوری ببینمت؟ تو الان تهرانی و من باید تازه فکر کنم چطوری ببینمت . در صورتی که تو از مدتها پیش میدونستی میای و برنامه چیدی.
خلاصه اون روز آدرس سمینار رو گرفتم و سریع رفتم ملاقاتش . یه سالن همایش نزدیک برج میلاد بود. همونجا یه دوری با هم زدیم و یه کم صحبت کردیم و قرار ملاقات فردا رو تنظیم کردم و رفتم خونه.
فرداش که ستاره رو رسوندم کلاسش رفتم دنبال ماندانا و با هم برگشتیم خونه. یه کمی بالاتر از محل پیادش کردم و کلید خونه و در ورودی آپارتمان رو بهش دادم، تو راه باهاش هماهنگ کرده بودم از چه مسیری بیاد خونمون که کسی نبینه و از آسانسور نیاد و از پله ها بیاد تا کسی نفهمه چه طبقه ای میاد. پیاده ش کردم و رفتم خونه ماشین رو پارک کردم و توی واحد خودمون پشت در با شوق منتظر شدم تا بیاد.
از در که اومد تو نه سلام نه علیک فقط لب و چسبوندم بهش و اشک شوق تو چشمام جمع شد. همچین به خودم فشارش میداد و اونم منو به خودش میچسبوند که انگار یکی شده بودیم. آروم چرخیدم و با پشت پا درو بستم و همونجوری رفتیم و رفتیم تا روی مبلها. حالا الان نخور کی بخور. یه دستم و آهسته آهسته بردم سمت ممه های درشت و تماشایی و دوست داشتنیش. چنگ میزدم و میمالیدم و فشار میدادم. چند ماه بود زندگی خیلی کیری میگذشت و اومدن ماندانا خون تازه ای توی رگهای زندگی من جریان داده بود. اون دستم رو هم از پشت گردنش بیرون کشیدم و شروع کردم به در اوردن لباسهاش . ماندانا دیگه تقریبا از حال رفته بود از همین اولش. چشاشو بسته بود و مشخصا توی فضاهایی بود که هنوز ناسا هم بهش نرسیده و تسلکوپ جیمزوب هم هیچوقت نمیتونه ببیندش. لباساش و در اوردم و حرارت بدنش منو دیوونه تر کرد. دستم و گذاشتم روی ممه هاش و تو همون حالی که لب تو لب بودیم یه آهی کشید که برای خالی کردن کمر من کافی بود. (اما من شب قبلش با ستاره دو راند رفته بودم تا امروز به این زودیا کمرم خالی نشه. یه باز اول شب و یکی هم 5 و 6 صبح. از روی تجربه پزشکی دارو مصرف نمیکنم)

آروم آروم لب از روی لبش برداشتم و رفتم سمت ممه هاش . ای خاااااااااااارتو گاییدم تو این همه ممه رو از کجا میاری آخه؟ اینا ممه ست یا ایربگ؟ یکی از لذت بخش ترین لحظات زندگی من خوابیدن روی اون ممه ها بود. با زبون و دندون و چنگ و نوازش ، به هر روش ممکن از خجالت اون سینه های هندونه ای در اومدم و صدای و آه و اوه ماندانا هم لحظه به لحظه منو وحشی تر میکرد. تو همین هین آروم آروم لباسای خودمم داشتم در میووردم . فقط رکابیم تنم مونده بود. اونم چون باید از روی هیکل عالی و داغش دهنم رو بر میداشتم دلم نمیومد در بیارم باز برگشتم بالا و یه لب اساسی گرفتم و دست چپ رو بردم رو چوچوله ش و دست راست روی سینه راست و لب هم روی لبش . بااااااور کنید اصلا مالیدن نمیخواست خیییییییییییس خیییییییییییییس بود . یه جوری که دیدم ممکنه مبل خیس بشه و بغلش کردم و گذاشتم روی زمین . یه دستم و بردم لای کونش و یه دستم رو از روی سینه برداشتم و بردم پشت گردنش و اما لبم رو برنداشتم و بغلش کردم و گذاشتم زمین و دوباره رفتم سراغ خوردن ممه چپ و مالش ممه راست و مالیدن چوچول. دستم که خسته شد یواش از روش رد شدم و پوزشن رو عوض کردم. و مشغول خوردن ممه راست شدم و مالیدن ممه چپ و دست راست هم روی چچول و کص خیییییییییییس خیییییییییییییسش.

یه کمی که گذشت آروم آروم دستام رو برداشتم و رفتم وسط پاهاش و از نوک سینه سمت راست با زبون رفتم وسط سینه و یه خط صااااااااااااااااااااف با زبون رفتم تا نافش و بعد هم رفتم تا پایین و یه بوووووووو کردم و یه آهی کشیدم که تا آهم بهش برخورد کرد سرش رو به عقب برد و ممه هاشو داد بالا و با دستاش سر منو محکم گرفت و چسبوند به خودش . سرم رو که بلند کردم یه کم کیرم رو مالیدم به کصش که بکنم تو یهو دیدم لرزید و آبش پاشید بیرون. میگم پاشید واقعا پاشیدا. هم رو من پاشید هم ریخت رو فرش. حالا من تو اون حال موندم تا شب این گند رو چجوری جمع کنم. همچنان داشت میلرزید برای اینکه صداش توی ساختمون نپیچه لباشو گاز گرفته بود و جیغای ریییییییییز میکشید. و دستای منو گرفته بود و محکم فشار میداد. با یه قدرتی فشار میداد که من ترسیده بودم. سری قبل اینجوری نشده بود. لرزشش که تموم شد به نفس نفس افتاد . دیدم نمیشه کردش این اینقدر حشرش بالاست که نکرده ارضا شد.
همونجوری خیس خوابیدم روش و به لب بازی ادامه دادم و کیرم روی کصش بود اما تو نکردم. هر دومون خیس و لیز شده بودیم. دستم و انداختم پشتش و چرخوندمش رو خودم و شروع کردم مالیدن پشت و کمر و کون تماشاییش. یه کم که اروم شد روی من بی حال افتاد. حالا من موندم یه کیر راست شده. گفتم خوبی؟ با صدای دلنشینش گفت آره. خوبم
گفتم بکنم؟
گفت بکن
بکن جر بده
همچین بکن که نتونم راه برم ( اینو من همش بهش میگفتم. میگفتم ایندفعه دستم بهت برسه یه جوری میکنمت که نتونی راه بری) شکمش رو یه کم از شکمم جدا کرد و رو زانوهاش بود و من میزون کردم و آهسته آهسته فرو کردم توش.
داااااااااااااااااغغغغغغغغغغغ خییییییییییییسسسسسسسسسسس لیییییییییییییییییییییییز اصلا نکرده بودم تا اون روز همچین کصی. یه کم صبر کردم و یواش و با ملایمت شروع کردم به کردنش. دیدم سخته و چرخونمش رو زمین و خودم خوابیدم روش و به کردنش سرعت دادم . چه صدااااااااااییی چه کصییییییییییی. صدای نازکش و شهوت فورانیش و صدای کوبیدن به کصش همه با هم منو برده بود جایی که تا حالا منم واقعا نرفته بودم. واقعا نمیشه تعریفش کرد. توی کلام نمیگنجه. چون فقط جسم و کیر من نبود که تو ماندانا بود خود ماندانا رو دلی دوست داشتم و دارم. واقعا ماندانا یه چیز دیگه بود. دلم بهش وصله. یه کم که گذشت برگردوندمش دست دراز کردم و کوسن مبل رو گذاشتم زیر شکمش و کوصش که اومد بالا فرو کردم و د بکن.
خیلی دوستش داشتم. دستام و گذاشته بودم زمین و روی زانو بودم و فقط شکم و کیرم بود که حرکت میدادم. عرق از سر و کله من روون شده بود. خوابیدم روش و دستم و قفش کردم بهش. کشیدمش عقب و حالت داگی شد. کشیدم بیرون و گفتم خوب عشقم؟ گفت از این بهتر نمیشه.گفتم یه کم تو حرکت کن باشه؟ گفت باشه رفتم زیرش خوابیدم و اون خودش رو به من میکوبید. بغلش کردم و سر و سینه ش رو کشیدم سمت خودم تا سینه هاش رو ی سینه هام باشه و ازش لب گرفتم. همچنان داشت خودش رو بالا و پایین میکرد. سرمو کردم لای ممه هاش و از تکون های ممه هاش لذت میبردم. دیدم داره سرعتش کم میشه . معلوم بود نا نداره. بلندش کردم و رفتم پشتش و تو همون حالت داگی که بود روی یه زانو نشستم پشتش و دوباره فرو کردم. مگه آبم میومد؟ میفهمیدم که اگر بکشم بیرون کیرم ممکنه از خستگی فوری بخوابه. برای همی فقط سرعت به کار میدادم تا زودتر بیاد. دیدم سرش رو بردپایین و داره باز جیغ ریز میزنه تو کوسن یهو دیدم کیرم داغ شد و انگار دارم فرو میکنم توی یه بادکنک پر از آب. کشیدم بیرون دوباره آبش پاشید رو من و فرش سریع دستم رو گرفتم زیرش و هر چی مونده بود جمع شد تو دستم و بی حال که افتاد زمین مالیدم به خودش. هیچ سکس من اینقدر پر از شهوت نبوده. دستم و گرفتم به کیرم که نخوابه و بهش ور میرفتم تا دیدم داره حالش درست میشه فرو کردم و شروع کردم تند تند تلمبه زدن.( کصش یه جوری شده بود هی باز و بسته میشد انگار ماهی داره آب آب میکنه) خودم خسته شده بودم و میخواستم زودتر آبم بیاد تا خونه زندگی رو خیس آب نکرده. هی کردن و سریعتر کردم و بعد چند دقیقه ( حدودا 3 دقیقه ) آبم داشت میومد و کشیدم بیرون و ریختم رو کمرش. و رو زمین دراز کشیدم و نفس نفس میزدم . چند دقیقه همونجوری افتاده بودیم. وااااااقعا نای حرکت نداشتیم. بعد چند دقیقه بلند شدیم و رفتم حموم و تو حموم گفتم عشقم این فرش رو چه کنم هر چی فکر کردیم نمیشد کاریش کرد. (تنها فکری به سرم زد این بود که موقعی که داشتیم از خونه میزدیم بیرون یه نصف پارچ آب خالی کردم روش و یه کم آبلیمو هم ریختم روش با شکر ، تا وقتی ستاره برگشت بگم میخواستم شربت آبلیمو برات درست کنم که پارچ ریخت و یه پارچ هم درست کردم گذاشتم یخچال ) بعد حمام نشستیم به صحبت کردن و حرف زدن و لب و ماچ و بوسه و عشق و حال.
بهش گفتم بازم بریم تو کارش؟ گفت میتونی؟ گفتم بریم ناهار و بزنیم و باز شروع میکنیم. زنگ زدم ناهار اوردن و خوردیم و یه کم که باکمون پر شد باز شروع کردیم . اینبار گفتم از کون میکنما گفت تو بکن ، تو جر بده ، این همه راه از مشهد اومدم تو جرم بدی دیگه. گفتم رفت دستشویی و روده هاش رو تمیز شست و اومد یه کم روغن بچه زدم به کیرم و خیییییییلییییییییی راحت کردم تو. چون با آب گرم شسته بود لبه هاش شل کرده بود و توشم تمیییییییز . اما اینبار رفتیم تو حموم تا باز گند کاری نشه. دوش رو باز کردمو یه دیوار رو گرم کردم و چسبوندمش به دیوار و حالا نکن کی بکن. اینبار هم بیش از 15 20 دقیقه طول کشید. هر جور میخواستیم تو حموم از به هفتاد و دو روش سامورایی از کون گاییدمش و مجدد دوش گرفتیم و وقتی خودمون رو خشک کردیم ساعت حدود 3 بود . به ماندانا گفتم دوباره بره همونجا که پیاده ش کردم و پیاده بره به فلان سمت تا من بیام مثل مسافر سوارش کنم. و بردم رسوندمش به ایستگاه قطار و یه کم اونجا موندیم تا موقع اون شد که من برم دنبال ستاره و باهاش خداحافظی کردم و برگشتم دنبال ستاره و رفتیم خونه یه پارچ شربت آبلیمو رو توی یخچال که دید باورش شد و فقط یه کم غر زد که الان این الان خشک میشه میچسبه رنگش عوض میشه و همون شب زنگ زدم قالیشویی اومد بردش و ایزی ایزی تامام تامام.

حیف که دیگه ماندانا نیست. و حسرتی شده برای همه عمر من. دهنتو گاییدم ستاره که پایه هیچی نیستی. نه مشروب نه عشق و حال نه سکس درست.

نوشته: دکتر مهدی

دکمه بازگشت به بالا