سکس با دختر عموم تو خونه شون

سلام به همه من محمد حسین هستم همون که داستان دختر عموی چادری من رو نوشتم آمدم که سومین و آخرین داستانم رو هم بنویسم

مقدمه: از آخرین اتفاق بین منو فاطمه ۱ سال گذشته بود و فاطمه بعد تموم کردن دبیرستانش رفت برای کنکور اما هنوز نتایج کنکورش نیومده بود یروز که صبح امدم برم سرکار دیدم مادرم چادرش رو سر کرد گفتم کجا گفت محمد حسین مادر جان یه اسنپ میگیری میخوام برم خونه داداشت گفتم باشه به روی چشم الان میگیرم مادرم سوار شد رفتش منم راه افتادم سمت مغازه رسیدم دیدم رفیقم هم هست رفتم سر کارم بیشتر گوشی هارو تعمیر کردم حتی گوشی زن عموم رو که ۲ روز پیش بهم داده بود بعد اینکه دیدم کاری ندارم به فاطمه زنگ زدم گفت سلام فاطمه خوبی کجایی خونه ای گفت نه چطور گفتم گوشی زن عمو درست شد خواستم ببینم خونه هست بیا بدم بهش گفتم فکر کنم باشه منم دارم از کتابخونه برمیگردم گفتم باشه الان میام

داستان: خونه زن عموم یه ۲ تا محله از ما بالاتر بود راه افتادم نیم ساعت بعد رسیدم جلو درشون دیدم فاطمه داره کلید میندازه بره داخل باهاش سلام علیک کردم رفتیم تو درو فاطمه باز کرد رفتیم داخل فاطمه فاطمه صدا زد مامان کجایی محمد حسین گوشیت رو آورده منم چند بار صدا زدم زن عمو نیستی دیدیم نیست با فاطمه نشستیم رو مبل سرمو یکم چرخوندم تا خونه رو ببینم بعد به فاطمه گفت فاطمه موافقی گفت واسه چی گفتم با هم سکس کنیم گفت بیخیال شو محمد حسین احتمال داره مادرم یدفعه بیاد فاطمه همش نه می‌آورد اما منه حشری گوشام بدهکار این حرفا نبود فاطمه بلند شد بره کیفش رو بزاره تو اتاقش پشت سرش راه افتادم تا رفت تو اتاق سریع گرفتمش شروع کردم مالیدن بدنش ازش لب گرفتن فاطمه اولش جیغ زد بعدش با غر فحش و تقلا سعی می‌کرد از دست من فرار کنه اما گفتم که حشریت به من قلبه کرده بود چادرش رو از سرش درآوردم شالش رو هم از سرش درآوردم فاطمه که دید نمیتونه حریفم بشه گفت به جهنم هر غلطی میخوای بکنی بکن دیگه فاطمه وا داد جلوم کم آورد منم شروع کردم پیرهنش بالا دادن سینه شو از سوتینش درآوردن شروع کردم سینه های فاطمه رو جفتشون رو وحشیانه خوردن فاطمه آه و نالش درآمده بود بعد چند دیقه خوردن مالیدن سینه هاش پیرهنش دادم پایین رفتیم رو تختش فاطمه رو به شکم خوابوندم شلوارش رو تا رونش کشیدم پایین بعد شرتش رو زدم کنار کون کصش قشنگ تمیز بود بدون هیچ موی اضافی اصلاح کرده بود شروع کردم لیسیدن کون کص فاطمه اول کصش رو خوردن زبون میکشیدم روش زبون مینداختم توش بعد شروع کردم سوراخ کونش رو لیس زدن سوراخ کونش سفید صورتی بود شروع کردم زبون انداختن تو سوراخ کونش فاطمه دیگه تو آسمونا بود داشت ناله می‌کرد بعد چند دیقه لیسیدن دکمه های شلوارم رو باز کردم و کیرم درآوردم بعد اینکه کیرم رو خیس کردم با یه دستم شرت فاطمه رو کنار نگه داشته بودم با یه دستم هم کیرم میکردم تو کون فاطمه بعد اینکه سرش رفت تو فاطمه شروع کرد ناله کردن میگفت محمد حسین نه درش بیار دردم میگیره نمیتونم منم بی اهمیت به حرفش کیرم همینجوری هل می‌دادم بره داخل بعد اینکه کیرم رفت تو شروع کردم تلمبه زدن و فاطمه هم همچنان ناله میکرد میگفت درش بیار محمد حسین خیلی درد داره تو همون حالت که تلمبه میزدم فاطمه هم ناله می‌کرد پای راستش رو با دستم از زیر بغلم رد کردم جورابش رو از پاش درآوردم شروع کردم پای راست فاطمه رو لیس زدن انگشتاش دونه به دونه مزه عرق پاش با آب دهنم قاطی شده بود بعد چند دیقه خوردن پای فاطمه پاش ول کردم شروع کردم به تند تند تلمبه زدن همزمان به لپای کون بزرگ فاطمه چک هم میزدم فاطمه آه و ناله اش کل اتاق رو پر کرده بود بعد چند دیقه تو همون حالت خم شدم رو کمرش همزمان که تلمبه میزدم گردن فاطمه رو هم میخوردم بعد چند دیقه آبم امد خالی کردمش تو کون فاطمه ولو شدم رو فاطمه تو همون حین فاطمه منو هل و میخواست بندازه اونطرف بهم گفت خدا لعنتت کنه محمد حسین کونم پاره شد چرا آبتو ریختی تو نمیگی یدفعه مامانم میاد میبینه فاطمه پاشد رفت دستشویی خودش تمیز کنه منم کیرم کردم تو شلوارم زیپش بستم بعد اینکه فاطمه از دستشویی امد بیرون پشت بندش من رفتم بعد امدم از دستشویی بیرون به فاطمه از گونه فاطمه بوس کردم گفتم ببخشید اونجوری وحشی بازی درآوردم اونم گفت اشکال نداره به خر بازی هات عادت دارم بهش گفتم زن عمو‌ که نیومد بهش بگو آوردم گوشی رو دادم گفت هزینش چی گفت خجالت بکش این چه حرفیه فحش بده اما این حرف نزن گفتم از فاطمه خداحافظی کردم رفتم بعد ۲ و ۳ ماه جواب کنکور فاطمه امد افتاده اصفهان خوشحال بودن گفتن هم به خواهرت نزدیکیم من هم خوشحال بودم هم ناراحت که فاطمه داره میره یروز بیرون با هم قرار گذاشتیم جفتمون همو بغل کردیم گریه کردیم که دلمون برای هم تنگ میشه بهم گفت تو هم بیا بریم اصفهان گفتم نمیتونم بیام که بعدش فاطمه رفت من فقط سالی ۱ بار اونم فقط عید میدیدمش خیلی سعی کردم فراموشش کنم اولاش سخت بود بعدش کم کم تونستم فراموشش کنم و تونستم یه دوست دختر پیدا کنم خب دوستان این از آخرین داستان من امیدوارم با حرفام داستان هام سرتون رو درد نیاورده باشم مرسی خداحافظ.

نوشته: محمد حسین

دکمه بازگشت به بالا