سکس با دو زن چادری

سلام ;;من محسن هستم البته این نامه مستعارم و اسم خودم نیست ولی داستانی که میخام براتون تعریف کنم کاملا واقعیه حالا میخوایین باور کنید میخوایین باور نکنین.
اول اینو بهتون بگم که یه دوسالی هست که غید درس خوندنو زدم اما قبلاهم درس می خوندم هم تویه یه سوپر مارکت که ماله یکی از فامیلامون بود کار میکردم راستش فقط برجی 200 هزار تومن میگرفتم این کارو اصلا دوست نداشتم ولی کم کم هم بهش عادت کردم هم اینکه ازش خوشم اومد. چون خیلی زن و دختر میومد اونجا اخه اونجا روبرویه یه مدرسه ی دخترونه هم بود. یه دوسه ماهی که اونجابودم یواش یواش سر شو خی رو با خیلیاشون واکرده بودم اما خوب خیلی مودبانه نه با پوروئی واسه همینم احترامه خودمو حفظ کرده بودم.
خوب بریم سراغ اصل مطلب. گفتم که چون خوش سرو زبونم با اینکه هیکلم یهکم قناسه ویه کم ازافه وزن دارمو معمولا ریش میزارمو زیاد به خودم نمیرسمو خلاصه اصلا خوش تیپ نیستم .ولی تا دلتون بخواد اسمون ریسمون به هم میبا فم.اینو به اونایی میگم که عرضه یه مخ زدن ندارن.
بله ;خلاصه یه خانومی بود که با اینکه خونشون چنتا کوچه پایین تر از مغازه یه مابودو سر کوچهی خودشونم بقالی داشت اما میومد ازما خرید میکرد .چادری بودو وقدشم متوسط بود .اقا چی بگم یه کونی داشت که خدایه کون بود.ارزوم بود که شیرجه بزنم روشوشو حسابی بگامش .خودم یه چن وقتی بود که رو مخش بودم اما این فامیلمون که صاحب مغازه هم بود روش کار میکرد. بماند البطه کارمنواسونترکرد.یهروز خانوم اومد تومغازه و بی سلامو الیک رفت سراغه یخچالو سه تانوشابه زرد برداشتو اومد جولوی پیش خونو گفت;خوبی.اینو حساب کن .منم گفتم مرسی معلومه مهمون دارینا,گفت نبابا خاهرشوهرم اینان.گفتم. مگه خار شوهر مهمون محصوب نمیشه .گفت چی بگم والا ماهمش مهمون داریم .
گفتم بیگیر بابا 3750تومن شد واسش گزاشتم تو پلاستیک.
اونم رفتو بعداز یه چندسانیه ای دوباره برگشت وگفت,یهروغن زیتونم بده .روغن زیتون پشت سرم تویه قفسه دوم از بالا بود .صندلی رو گزاشتم زیر پامو رفتم بالا و ورش داشتم . موقع پایین اومدن یهکم اشوه اومدمو ادا مدا دراوردم .بعد اومدم پایین که اونم یه کم لبخندی زدو گفت چقد شد منمدیدم چیزی نگفت خودم گفتم’خوشت اومد داشتم میو فتادما اما اون بازم گفت ;چقدر شد منم دیگه چیزی نگفتم و دستمو گزاشتم زیره چونمو خیلی اروم گفتم 6500 .اونم پولودادو رفت .
بعداز ظهر که شد دوباره اومد منم تو مغازه تنها بودم .گفت سلام گفتم الیک سلام .مهموناتون رفتن گفت اره .خیلی جدی گفتش .راستش از رفتارش اصلا تعجب نمیکردم چون خیلی مذهبی بودن.ولی خاستن توانستن است . تعریف از خود نباشه ولی موخ هر زنی رو که اراده کردم زدم جز چند مورد که اونم دیگه راه نداشت.بعدش منم خیلی جدی گفتم بفرمایین گفت یه بسته هل بده .منم دادمو گفتم دوتومن گفت;اینو بزن به حساب . سرمو تکون دادمو گفتم باشه .
خداییش اینو میدو نستم که هر ادم خری که بود میدونست من بهش نظر دارم ولی نمیدونستم چرا ایجوری میکنه .این شکم توم بود که اینم یه چیزی میخاد وگرنه چرا بین این همه سوپر میاومد ازما خرید میکرد.از اورو ز به بعد روم بیشتر به روش باز شده بود . اما تورفتارم باهاش خیلی احتیاط میکردم فقط واسه اینکه اونجا محل کسب بودو منم خاسته ناخاسته کاسب . خلا صه اقا یه روز که از دانشگاه اومدم مغازه دیدم زری خانوم واقا مهدی صاحب مغازه پشت پیش خون دارن پچ پچ مکنن . تامنو دیدن زری خانوم که حسابی هول شده بود گفت ;خوب من دیگه میرم راستی یه کیلو قندم بهم بده ماهم که دیدیم تنور داقه سریع چسبوندمو گفتم میتی جون یه کلو قندم به ما بده بیام پشت پیش خونو بعدم یه خنده معنی دار کردم . بعدشم گفتم بماند .زری خانومم سریع پیچوندو رفت .میتیم از اون ماجرا دیگه حرف نزد .ولی من گفتم .با با تنها خوری گفت ’ چیو گفتم;خودت میدونی .اون روز گذشت و ما دیگه هروز راجع بهش حرف میزدیم مهدیم که دیده بود دیگه دستش رو شده پنهون نمیکرد ولی همش میگفت زنه تک پره منم اصرار میکردم که ردیف کنه و مارم یه جورایی راهی کنه .
راستشو بخایین من با مهدی خیلی ندار بودم و واسم حسابی مرام میزاشت اخه ما فامیلم بودیم . اما اون موقع مهدی میگفت منم خیلی دوست دارم باهم بگائیمش اما باور کن نمیده .منم که قبول داشتم مهدی بهم دروغ نمیگه کم کم از فکرش داشتم میو مدم بیرون که یه روز مهدی خیلی بی مقدمه خدا واست خاسته گفتم .چطور گفت دیروز روکار بودم . اما فکر توهم بودم .گفتم بگو دیگه چیکار کردی گفت;شنبه باهم میریم. شنبه تعطیلی رسمی بودو ما جون شما از جا پریدیم.
شنبه شدو دمه رفتنیه ما به مهدی گفتیم حاجی امروز تعطیله مگه شوهرش خونه نیست. گفت ;نه رفته ماموریت …
گفتم ;بچه هاش چی گفت برده خونهی مادرش اینا .
اقا ما تادر خونه ی خانو دل تو دلمون نبودو همش به این فکر میکردم که چه جوری این زری خانومو بگامش .تو همین فکرا بودم که رسیدیم .
درو زدیم خودش گوشی اف اف و رو بر داشت رفتیم بال وو مناز زچیزی که دیدم خیلی تعجب کردم زری خانوم یه لباس خواب خیلی شیک پوشیده بودو بیشتر بدنشم معلوم بود . اما تازه تنهاهم نبود یه خانوم دیگم اونجا بود که اینکی بودو خداییش از خوده زری چیزی کم نداشت .اقا ما تا این صحنه ها رو دیدیم حسابی دستو پا مونو گم کردیمو مثل کس خلا همش لبخند میزدیمو اصلا یادمون رفت سلام کنیم و فقط رفتیم تو اول مهدی سلام کرد بعدشم با زری دست داد منم به خودم اومدمو سلام کردم زری به منم دست داد .بعدم با اون خانومه مهترمه خیلی کس سلامو احوال پرسی کردیمو نشستیم .زری هم نشست وگفت’این خانوم از دوستانه من هستن وگفتم امروز بیان باهم اشنا شیم .من که گفتم خدایی یه قدم تو تیپ با هرچی ارازل او باشه فاصله دارم ولی از حق نگذریم مدی خیلی خوش تیپو مودب بودو .از تمام رفیقام یه سرو گردن بالا تر بود زری هم فقط بخاطر مهدی بود که قبول کرده بود به ما حال بده . او خانوم که اسمش سلماز بودو اصالت ترکم بودن همین طور .
یه چند دقیقه ای که گذشت مهدی سر شوخی رو با زکردو ما هم کم کم یخمون باز شدو شرو کردیم به مزه ریختنئ اما تمام هواسم به برو پاچه سفید زریو سلماز بود .مهدی جاشو عوض کردو رفت پیش زری نشست منم یه نگاه به این ور اونر کردمو خودمو به سلمازنزدیک تر کردم سلماز از این حرکت من خندش گرفت منم با پرویی یه لبخند زدمو رفتم نزدیک تر .خلاصه هرکاری مهدی از او ن به بعدانجام میداد منم تکرار میکردم . مهدی دستشو انداخت دور گردن زری و شروع کرد باانگشتاش بازویه زری رو لمس کردن منم همین کارو با سلماز میکردم مهدی صورتشو گذاشت کناره صورت زری بعد شروگرد زبون زدن به گوش زری اخ که نمی دونین من چقدر داغ شده بودمو کم کم داشتم راست میکردم که یهو سلماز که ازش معلوم بود اصلال خجالتی نیست دست انداخت دوره گردنمو یه نگاه توچشمام کرد .
اقا مارو می گین یه هواحساس کردم قلبم افتاد توشورتم .منم صورتمو بردم جلو و لب مو مالیدم به لب سلماز بازم حرکت بعدی رو سلماز انجام دادو منم تکرار کردم راستش دیگه عقل از سرم پری ده بودو نمیدونستم چیکار کنم .اما به دنبالش دستمو بردو لای پاایه سولمازو شروکردم به مالیدان خدا میدونه که لای پاش چقدر گرم بود یه دستمو او ردم بالا و باسینه هاشم بازی میکردم . دروغ چرا درسته مخ خوب میزدم ولی تا اون موقع جز چند تا جندهی پو لی با کس دیگه ای رابطه جنسی نداشتم.
برای همینم فشارم بجوری افتاده بود پائین.سلمازم که معلوم بود خیلی حشریه که حاضر شده بود با من سکس کنه .البته خودشم زیاد مثل زری خوشگل نبود اما الحق که خیلی گوشت بود. دستمو بردم لای پاشو شرو کردم نازشو مالیدم اونم معلوم بود از این کار راضیه .بعدم سی ناهاشو خوردو که خیلی خوش مزه بودو حسابی حال میداد زریو مهدیم که رو فضا بودن .کم کم شروع کردم بهدر اوردن لباساشو اونم خوش کمکم میکرد بعدم خودم لخت شدم که یه نیگاه کردم دیدم زریو مهدی خیلی جولوتراز مان.برایه همینم یه کم باعجله کارو شروع کردمو خابیدم روی سلمازو ازلب میگرفتم که سلماز شروکرد به بازی با کیرم که دیگه تقریبا راست شده بود وقتی سلماز دست زد به کیرمو دید که بزرگه خوش اومدو یکم دو دلیشم درباره سکس با من برطرف شد شورتمو دراوردم همونجور که خابیده بودم روی سلماز کیرمو محکم فشار میدادم به شکمش که یکم چربی هم داشت ولی بدنش از سفیدی با برف مو نمیزد .خلاصه یه کم تف زدم به دستمو گذاشتم سر کس سلماز خانوم اونم یه کم با تفه خودش اطراف کسشو مرطوب کرد بعدم کیرمو اروم گذاشتم سر سوراخ کسشو کم کم حولش دادم تو که یه اخ یواشم گفت .
شروع کردم به تلمه زدن و هرلحظه سرعتمو بیشتر میکردم سولمازم خوشش میومدواخ اخش شروع شده بود و بعدم میگفت ;افرین خوشم اومد اره بکن کسش خیلی داغ بودو حسابی تنگ طوری که تمام کیرمو گرفته بود احساس میکرردم با کسش داره کیرمو فشار میدده بعد از یکی دو دقیقه ازش خاستم برگرده تا از عقب بکنمش اونم برگشت دیگه لازم نبود به کسش تف بزنم چون با اب خودش خیسه خیس شده بود شروعکردم این دفعه از دفعهی قبل سریع تر میکردم.وکیرمو حول میدادم تا برسه زیره رهمش که احساس کردم ابم داره میادو سریع کیرمو در اوردمو تمام ابمو خالی کردم روی کسشو کونش اخ که چه حالی داد جای همتون خالی خدا میدونه که بعد از دوسال که این داستان یادم اومد براتون نوشتم راست کردم البته باید ببخشید چون که بعضی از جزئیاتشو یادم رفته خلاصه از اون به بعد دو سه بار با یاد اون سکس که تویه عمرم تک بود جلق زدم مرسی که این داستانو خوندید و خدا حافظ

نوشته: محسن

دکمه بازگشت به بالا