سکس با فاطمه، زن چادری همسایه

رفقا سلام
من خاطرات سکسی زیادی دارم که میخوام یکیش رو براتون تعریف کنم، قبل از هرچیز بگم که این خاطره مربوط میشه به سکسم با یه زن شوهردار، شاید آخر داستانم اونجوری که دوست دارین تموم نشه و یه ضد حال اساسی باشه پس پیشنهاد میکنم اگه جنبشو نداری نخونی ، هیچ احتیاجی به تایید یا تکذیب کردن داستانم از طرف کسی ندارم، پس نظرتو برای خودت نگه دار حتی شما دوست عزیز
بیشتر خاطرات من با زنای شوهر داره و یه کشش خاصی به زنای متاهل دارم
داستان از جایی شروع شد که رفیقم در مورد زن همسایشون (فاطمه) که دوتا بچه هم داره صحبت کرد، گویا جدیدا اینستا نصب کرده بود و هر کس شعری که به دستش میرسید رو استوری میکرد حتی جوکای مثبت ۱۸، این برای من عجیب بود ، چون خانوادشون کامل مذهبی و سنتی بودن و روی این چیزا خیلی تعصب داشتن، ولی از یه طرفی هم مرداشون فقط فکر پول در آوردن بودن و محبت چندانی خرج زناشون نمیکردن، پیج دختره رو پیدا کردم و فالوش کردم
قشنگ معلوم بود یه آدمیه که تا امروز گوشی دستش نیومده و اصلا طرز استفادشو بلد نیست، و نمیدونه هر چیزی رو هر جایی نباید بذاره مخصوصا تو محلی که همه همدیگه رو میشناسن و اونم که ماشالا تمام محل رو فالو داشت، بهش پیام دادم و سر صحبت رو کاملا سکسی باز کردم، منظورم اینه که با اصطلاحات سکسی از جمله چطوری شاه کس و …
پیجم فیک بود و هیچ واهمه ای نداشتم
اوایل خیلی زور میزد جوابمو نده ولی من تو مخ زنی به درجه ی استادی رسیده بودم و اون بیچاره هیچ راهی جز پا دادن نداشت، سادگی اون و زرنگی من کار خودشو کرد، کمبود محبتایی که داشت باعث شد باهام راه بیاد و بهم اعتماد کنه، البته من خودمو شخص دیگه و از شهر دیگه معرفی کرده بودم و عکسای یکی از دوستام که مال یه شهر دیگه بود رو واسش میفرستادم، بعد چند روز که صمیمیتمون بیشتر شد شمارشو گرفتم و تلفنی صحبت میکردیم ، خیلی زن هاتی بود و چون بنای رابطه رو با حرفای سکسی گذاشته بودیم اونم روش باز شده بود و بی پروا از همه چیز میگفت حتی از سکساش با شوهرش، منم کمش نمیذاشتم وبا عکسای سکسی از کیرم و چتای مشتی و صحبتای تحریک کننده بهش حال میدادم، بعد یه مدتی که فهمیدم کاملا بهم وابسته شده خود واقعیمو بهش معرفی کردم، زبون بسته هنگ کرد، استرس بجونش افتاده بود و نمیدونست چیکار کنه ولی خب من بهش اطمینان دادم که نگرانیش بی مورده، چند روزی طول کشید که به روال سابق برگردیم چون با عکسایی که برای هم فرستاده بودیم و حرفای سکسی که بینمون رد و بدل شده بود بدجوری ازم خجالت میکشید ، ولی طولی نکشید که همه چی عادی شد، باهاش تو خیابون قرار گذاشتم ولی مشکل این بود که بچه هاش همه جا عین کنه دنبالش بودن، اولین باری که دیدمش و تو چشام زل زد واقعا دلم ریخت، چشمای شهلایی داشت، کلا فیسش خیلی خوشگل بود، اندامشو از زیر چادر نمیشد درست دید زد ولی مشخص بود تپله، بعد یه مدت کارکردن رو مخش و تحریک کردنش ازش خواستم یه روز بچه هاشو بذاره و بیاد، میدونست قراره بکنمش، دل تو دلش نبود که بیاد پیشم ولی ترسشم زیاد بود، بار اولی بود که میخواست خودشو دست کسی غیر شوهرش بسپاره، بهش اطمینان دادم که یه سکس فوق العاده در پیش رو داره و اونم قبول کرد، بچه هاشو گذاشت خونه مادرش و با اسنپ اومد جایی که من بهش آدرس داده بودم، یه واحد تو یه آپارتمان اجاره کرده بودم، بردمش تو و اولین کاری که کردم چادرشو برداشتم، بدن تپلی داشت ولی فیسش خیلی خوشگلتر از اندامش بود، یه شلوار لی ، یه مانتو قهوه ای و بوت به رنگ مانتوش، از پشت بغلش کردم نشستم رو مبل اونم نشست رو پاهام، کونش صاف رو کیر شقم بود، بدنش بدجوری تپل بود ، حس کردم برای منی که خودم یه آدم هیکلی ام یه مقدار بزرگه، خلاصه شروع کردم به مالیدنش و اونم مثل بید میلرزید، هی میگفت پشیمون شدم ادامه نده و از این حرفا، ولی خب من دیگه حالیم نبود ، سوتینش رو باز کردم، سینه های بزرگش افتادن بیرون ، تو همون لحظه اول خورد تو ذوقم، سینه هاش مو داشت و جاکش شیو نکرده بود، حتی رو انگشتای پاهاشم مو بود، باهم که تلفنی صحبت کرده بودیم بهش گفته بودم تموم بدنتو میخورم و الان که تو موقعیتش بودم و بعد کلی ناز کردن حشرش زده بود بالا و انتظار داشت بخورمش نمیتونستم، بغلش کردم و از زمین بلندش کردم، تازه اونموقع بود که واقعا فهمیدم غول برره اس، بردمش تو اتاق انداختمش رو تخت، لخت شدم و کیرمو در آوردم، کیر زبون بسته تو ذوقش خورده بود، از نیم خیز فراتر نمیرفت، گذاشتم رو لباش و گفتم بخور، امتناع کرد و گفت تو قرار بود منو بخوری، خدایی دیدم راست میگه اصرار نکردم، لباسشو در آوردم لخت لخت که شد تازه سوپرایز شدم، تموم شکمش ترکای وحشتناک بارداری داشت،بهش گفتم آخه کصکش یه درصد چیزی که به بالات میرسی رو برای پایینتم خرج کن،رو کمر خوابوندمش، فقط میخواستم بکنمش و برم، پاهاشو سفت فشار میداد و نمیذاشت کیرمو بذارم توش، مثلا میخواست ناز کنه، پاهاشو باز کردم و مجدد سوپرایز شدم، یه کص سیاه پشمالو جلو چشام بود، چشمامو بستمو گفتم هرچه باداباد، تا دسته زدم توش، شروع کردم به کردنش، اینم الکی خودشو اینور اونور میکرد جوری که یعنی من تمایل ندارم، همشم میگفت خدای بزرگ چه اشتباهی کردم،منم بهش میگفتم بخواب جنده اینقدر مفت نگو، یه نیم ساعتی تو همون پوزیشن کردمش ، دو بار ارضا شد، از روش پاشدم و بهش اشاره کردم بیاد پایین وایسه و دستاشو بذاره رو تخت، همینکارو کرد البته هیچی جون نداشت که رو پاهاش وایسه، رفتم پشتش و با دستم لا کونشو وا کردمو کیرمو از پشت گذاشتم تو کصش، شروع کردم محکم تلمبه زدن که آبم بیاد ولی بدجوری حسم پریده بود، اینم همش میگفت آبتو توش نریزی، وای خدا چه اشتباهی کردم، هنوزم بعد دوسال فازشو درک نکردم که چرا همچینه، هم حالشو میکنه هم پشیمونه، البته فرداش بهم گفت من اشتباه کردم که اینقدر سخت گرفتم، ما برای حال کردن پیش هم رفته بودیم و از این حرفا و من نباید خرابش میکردم، بهر حال من پهلوهاشو محکم گرفته بودم و با تمام توان تو کصش تقه میزدم، جوری که خایه هام درد گرفته بود و بالاخره بعد نیم ساعت تلمبه زدن بی وقفه آبم اومد، کیرمو کشیدم بیرون و گذاشتم در سوراخ کونش، فکر میکرد میخوام کونشو بکنم و نمیذاشت ، موهاشو از پشت کشیدم و گفتم ساکت باش، تو همون حین فشار دادم به سوراخش و آبمو ریختم تو کونش، بعدشم با بی میلی یه ساعت نشستم به صحبت کردن باهاش و بعد با یه اسنپ فرستادمش رفت خونه و دیگم محل آنچنانی به زنگ و پیامش ندادم و این ماجرا بطرز هیجان انگیزی ادامه داره البته بدون فاطمه

نوشته: کیر کلفت اصفهانی

دکمه بازگشت به بالا