سکس با همکارم مژگان (۲)

…قسمت قبل

با سلام خدمت دوستان عزیز
من سعید هستم قدم 183 و وزنم 78 هست پوستم سفید.این داستان کاملا واقعی هست و تو سال 92 اتفاق افتاده تو قسمت قبل گفتم که تو محل کارم با مژگان آشنا شدم .ادامه داستان رو بگم که اون شب با مژگان مست کردیم و یه سکس توپ کردیم بعدش نزدیکای صبح بود که گفت باید برم خونه منم دیدم هنوز مسته با ماشینش رسوندمش تا در خونشون بعد با آژانس برگشتم .فرداش جمعه بود پیام دادم جواب نداد تا شنبه چون تو خونه باباش زندگی میکرد زنگ نزدم ، بعد دوباره پیام دادم بهش گفتم چی شده جواب نمیدی گفت حس بدی دارم اولین بار بود با کسی بجز شوهرم بودم و عذاب وجدان دارم من گفتم تو که جدا شدی و این حرفا برا متاهل هاس ،دیگه جواب نداد شب دوباره پیام دادم گفتم دوشنبه تعطیله اگه میتونی ردیف کن شب قبلش بیا گفت بذار خبرت میدم .فرداش گفت باشه میام گفتم من میخوام یه هدیه بگیرم و خودت الان بگو چی دوس داری گفت اصلا حرفشو نزن که نمیام منم کلی اصرار کردم و گفتم تعارف ندارم و دوس دارم یه هدیه بدم گفت حالا که دوس داری برو از خیابون وزرا یه ادکلن هرمس برام بگیر گفتم چشم .عصرش رفتم خیابون وزرا براش عکسشو فرستادم گفت مرسی همینه.(شاید بعضی دوستان بگن طرف تیغ زن بوده یا یکی از دوستان تو داستان قبل کامنت گذاشته مژگان رفته دبی بده و این چرت و پرتا ،هر کسی توی رابطه هست میفهمه هدیه دادن وظیفه نیست ولی باعث میشه دوستی پایدار بمونه).بالاخره روز دوشنبه رسید قرار شد صبح ساعت 9 بیاد.خونه من یه آپارتمان 75 متری تک خواب هست و اگه ترافیک نباشه یه ربع با خونه مژگان فاصله داره ، من قلیون آماده کردم و شراب رو تو سفره با مزه گذاشتم ، حدودا نه و نیم بود امد مانتو و شلوارش در آورد و با یه تاپ و شلوارک رو مبل نشست منم هدیه رو با یه شاخه گل بهش دادم یه لب گرفتیم و نشستیم پای مشروب چند پیک خوردیم، قلیون کشیدن مژگان پشت مشروب باعث شد اونو زودتر بگیره منم که سیگار مژگان رو میکشیدم و از روزایی که همکار بودیم تعریف میکردیم و خاطرات محل کار بعضی خاطرات خنده میورد رو لبش و کلی میخندید توی این حال و هوا بغلش کردم و یه لب اساسی گرفتم اونم لب منو طوری میخورد که بیحس شدن بعدش دستشو گرفتم رفتیم تو اتاق و لباسای همو در اوردیم.بدن خوش فرم و بدون یه ذره شکم و پوست سفید و شفافی داشت ممه های 75 که از خوردنش سیر نمیشدم، حیف بازم نذاشت کصشو بخورم و متاسفانه اونم ساک زدن دوس نداشت همونجور که روش بودم خودش کیرمو گذاشت تو کصش که از بس تنگ بود به زور میرفت یه ناله کرد بعد پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و منم شروع کردم تلمبه زدن صدای آه و ناله اش بلند شد ایقد محکم زدم یه جیغی کشید ارضا شد و بازم مث دفعه قبل دمر خوابید و بالش گذاشت زیر شکمش طوری که کوصش امد بالا ، اصرار داشت اینجوری بکن تو این حالت ،گفتم چرا این مدلی گفت اینجوری زودتر ارضا میشی منم دوس نداشتم بشم ولی دیدم اذیته تاته کردم توش باچنتا تلمبه محکم آبمو ریختم تو کصش همونجور که داشت ابم میومد گفت زود بلند نشو و یه کم بیشتر روم بخواب تا وقتی که دیگه کیرم خوابیده بود بلند شدم .تازه نزدیک ساعت یک ظهربود مژگان رفت دوش بگیره منم رفتم ناهار بگیرم هنوز مست بودیم و وقتی شوخی میکردم باهاش صدای خنده هاش میپیچید تو آپارتمان ،ناهار خوردیم و به پیشنهاد مژگان قرار شد ورق بازی کنیم ولی شرطی ، گفتم چه شرط، گفت هر کی باخت یه تیکه از لباسشو در بیاره گفتم جون بیا پس،دست اول باخت با خنده تاپشو در اورد زیرش یه سوتین قرمز بود دست دوم باخت و بازم کلی خندید گفت تو تقلبی میکنی منم گفتم یالا در بیار، شلوارک در آورد و با شورت مشکی و سوتین نشسته بود روبروم هنوز آثار مستی تو چشمای خوشگلش بود ، میخندید و میگفت خجالت میکشه دست بعدی من باختم رکابیمو در اوردم دست بعد باخت گفت من دیگه چیزی رو در نمیارم گفتم دبه نداریم خودت شرط گذاشتی، دیگه با کلی جر زدن سوتینشو در اوردم گفتم دست زدن و خوردن آزاده ها گفت دست بزنی بازی تمومه منم همه تمرکزم به ممه هاش بود،دیگه مجبور بود بازی کنه دست بعدو من باختم شلوارکم در اوردم دست بعدی مژگان باخت باید شورتشو در میورد خندش گرفته بود یه دفه بلند شد فرار کنه گرفتمش و گفتم راه نداره چسبید بهم و لبامون قفل شد، تنها چیزی که از خوردنش سیر نمیشدم لباش بود خوابوندمش روش خوابیدم ، شورتشو خواستم در بیارم با خنده گفت بسه سعید دیگه بیخیال شو منم گفتم شرطو باختی گفت در میارم ولی کاری نمیکنما گفتم باشه تو در بیار ،شورتشو کشیدم پایین دستمو کشیدم رو کصش پر آب بود از روش بلند نشدم و همونجوری لب تو لب کیرمو مالیدم به کصش خیلی حشری شده بود این دفه خیلی عشق بازی کردیم تا راضیش کردم،یه دفه کیرمو کردم تو کصش یه آهی کشید و ناله هاش شروع شد.این دفه عجله نداشت برا ارضا شدنم و تا جون داشتم کردمش ولی بخاطر مستی و اینکه قبلش یه بار ارضا شده بودم دیر ارضا میشدم و اون زودتر شد قبلا گفته بود وقتی ارضا بشه زیاد نمیتونه بعدش ادامه بده بخاطر همین بازم همون مدلی دمر خوابید گفت دوس داره اینجوری بریزم تو کصش منم ایقد تلمبه زدم تا بالاخره آبم امد و بازم خالی کردم تو کص تنگ و داغش یه آهی کشید بوسش کردم و ازش کلی تشکر کردم .اون روز بهترین روز زندگیم بود کلی حرف زدیم ، خندیدیم و بازی کردیم تا ساعت 9شب پیشم موند،گفت دیگه باید برم لباساشو پوشید وقت رفتن بغلش کردم و یه لب طولانی گرفتیم و این دفه خودش رفت.باهم در تماس بودیم ولی دیگه بعد از اون شرایط جور نشد و چن ماه بعد مژگان پیام داد که خواستگار امده براش و داره ازدواج میکنه بعد یه مدت دیگه گفت که با همسرش و دخترش میرن آمریکا پیش داداشش.هنوزم بعضی وقتا تو تلگرام پیام میدیم و از حال همدیگه باخبریم،اون خاطرات هنوزم بهترین هستن برام. من تجربه دومم توی نوشتن داستان هست سعی کردم غلط املایی نداشته باشم چن بار داستان رو مرور کردم،امیدوارم دوس داشته باشین.سعی میکنم بازم از خاطراتم بنویسم.دوستتدار شما سعید

نوشته: سعید

دکمه بازگشت به بالا