سکس با همکلاسی معلول

سلام به تمام دوستان شهوانی اسم من آرش و ۵۵سالمه این خاطره رو که میخوام تعریف کنم برمیگرده به دوران دانشجویی و سال‌های ۷۹ و ۸۰البته این رو هم بگم که بار اولم هست دارم می‌نویسم اگه از لحاظ جمله بندی ایرادی داره قبلا عذر خواهی میکنم خوب بریم سر اصل داستان
سال ۷۹ بود که دانشگاه قبول شدم تو ترم هایی که داشتم یکی از دانشجوها که از ناحیه پا معلول بود با گرفتن جزوه بنای دوستی رو ریخت و ما باهم دوست شدیم و هراز گاهی میرفتم خونشون یا ازش جزوه میگرفتم یا بهش جزوه میدادم یا باهم تست کار می کردیم با توجه به اینکه من کارمند دستگاه قضایی بودم خوب تو بحث حقوق و مسائل حقوقی وارد بودم
یه روز تو سال ۸۲ که هنوز دانشگاه بودم مهدی همین دوست معلولم به من زنگ زد گفت بیا خونه کارت دارم
وقتی رفتم دیدم که داره با پدر و خواهرش دعوا میکنه جریان رو پرسیدم گفت خواهرم تو عقده ولی میخواد جدا شه دلیل رو پرسیدم خیانت پسره مطرح شد راهنمایی شون کردم و یه وکیل خوب معرفی کردم تا کار طلاقش زودتر انجام بشه
این جریان گذشت و منم مشغول کارخود م و مدرک گرفتن و هراز گاهی یه سر به مهدی میزدم یا تلفنی باهاش در تماس بودم چند وقتی گذشت یه روز دیدم مهدی با ناراحتی زنگ زدو گفت بیا کارت دارم منم بعداز اداره سراسیمه رفتم خونشون دیدم چه واویلاست خونه شون باباش از یه طرف داد میکشه خواهرش از یک طرف وهرچه جمله رکیک و فحش بلدند این دختر و پدر دارن نثار هم میکنن تا منو دیدند یکم آروم شدند جریان رو پرسیدم گفتند از روزی که طلاق گرفته شده بلای جون ما الانم میخوایم ببریمش بیمارستان روانی گفتم صبر کنید من باهاش صحبت کنم جو که یخورده آروم شد درکنار برادر و پدرش باهاش صحبت کردم وبا اون فرمولهایی که بلد بودم آرومش کردم چند وقتی از این ماجرا گذشت که مهدی دوباره زنگ زدو گفت بیا کهدوباره روز از نو روزی از نو این دفعه گفتم شما بیایید دفتر با پدرش اومد و آرومش کردم ولی بازم قانع نمیشد قتی دیدم اینجوریه گفتم هفته ای یکبار بیاید تا مشاوره بگیرید از اونجایی که به من اعتماد داشتن بعداز چند هفته دختره خودش تنها اومد و مشاوره گرفت ورفت تا اینکه تو یکی از این رفت وامدها دختره گفت میخوام باهات تنها باشم گفتم ساعت ۱۳ بیا دفتر من زودتر رفتم و دفتر و آماده کردم دیدم ساعت ۱۳ اومد دفتر بعداز خوش آمد گویی و نشست ومن مشاوره رو شروع کردم یدفعه متوجه شدم حواسش نیست پرسیدم مشکلیه تو چشام زل زدو گفت میتونم دستاتو بگیرم منم گفتم شاید با گرفتن دستام آرامش بگیره گفتم ایرادی نداره تا دستام و گرفت انگاری یک کوره آتیش بود صورتش سرخ شد تو چشام نگاه کردو صورتش رو آورد جلو شروع کرد لب گرفتن من شوکه شده بودم که یک دفعه گفت چیه ترسیدی ؟گفتم راستش رو بگو جریان چیه گفت من تو اون خونه محبت نمی بینم ولی تو با آرامش و مهربونی بامن صحبت میکنی عاشقت شدم و دوست دارم بهش گفتم ببین اینجا که نمیشه می خوای قرار بذاریم بریم بیرون قبول کرد روز پنجشنبه باهاش قرار گذاشتم اومد سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت شاندیز یه دوستی دارم تو شاندیز که خونه اجاره میده یه خونه ازش اجاره کردم و رفتیم تو تا اون لحظه به چشم یک مدد جو نگاههش میکردم که نیاز به مشاوره داشت وقتی رفتیم تو خونه دیدم وای خدا عجب لعبتی وزن ۷۰ بدون شکم سینه سایز ۸۰ باسن بزرگ افتادم به جونش ویه شکم سیر کردمش الان حدودا ده ساله هرپنجشنبه باهم میریم شاندیز کلی کیف میکنیم میشه گفت زن دومم شده این خانم البته منم صیغش کردم
از اینکه طولانی شد ببخشید پایان

نوشته: آرش

دکمه بازگشت به بالا