سکس تلخ
با سلام اول به همه ي استقلالي هاي عزيز تسليت عرض ميكنم بابت فوت ناصر خان حجازي،اميدوارم كه روحش تو اون دنيا شاد باشه
خاطره من مربوط به سال 84 هستش،من حسين هستم يه پسره نسبتا خوش اندام و خوش هيكل،سال 84 تازه دانشگاه قبول شده بودمو چون رشت قبول شده بودم و اونجا فاميلي يا آشنايي نداشتم مجبور شدم خونه اجاره كنم،تو دانشگاه كم كم داشتم با بچه ها گرم ميگرفتم و شر كلاس بوديم ما،دخترا از دست ما آسي بودن،يه دختري بود به اسم زهرا مال رضوانشهر بود دختر ريزه ميزه اي بود چشاي سبزي داشت،تو كلاس بدجوري با نگاهش منو ميخورد :دي منم ديدم بابا اين كه داره چراغ سبز ميده چرا من باهاش دوست نشم ظمنا من تو دانشگاه اصلا دوست مونث نداشتم واسه همين كم كم منم بهش ميخنديدمو اين حرفا تا اينكه يه روز تو كارگاه كامپيوتر شمارشو گرفتمو باهاش ارتباط تلفنيمو شروع كردم صداش خيلي ناز بود تا اينكه امتحانات ترم شروع شد و اونم از ترس مشروط شدن ارتباطشو كم كرد،امتحانات تموم شد و بنده راهي تهران شدم تا اين يك هفته كه تعطيليم تا ترم بعدي برم خوش باشم،زهرا يه چند باري اس با زنگ زد اما خوب چون تازه بكس قديمي رو پيدا كرده بودم حال جواب دادانش رو نداشتم تا اينكه داشتم بر ميگشتم رشت اعصابم خيلي داغون بود آخه لامسب باز دانشگاه داشت شروع شد به زهرا اس دادم كي مياي دانشگاه جواب نداد منم بي خيال شدم تا اينكه بعد 3 روز تو uni ديدمش بهش سلام دادم جواب نداد فهميدم ناراحته واسه همين يه كم تو اس نازشو كشيدم اونم خر كيف شد جوابمو داد،كم كم روم باز شده بود و حرفاي سكسي ميزديم با اينكه اون هيكل خوبي نداشت اما بهش كه ميگفتم تو كف سينه هاي درشتتم از خر كيفي ميخواست پرواز كنه،اونم تو كف كيرم بود با اين كه شلوار جين ميپوشم اما باز كيرم معلومه،كير بزرگي ندارم اما ميتونم هر دختريو آبشو بيارم،روزا داشت به خوبي و خوشي ميگذشت تا اينكه روز سه شنبه بود كه 2 تا كلاس داشتيم يكي ساعت 10 صبح يكي هم ساعت 4 بعد از ظهر كه از شانس ما اون ساعت 10 نيومدو بنده هم ديدم تا 4 خيلي وقته تصميم گرفتم برم خونه كه ديدم زهرا اس داد منم ميام،منم گفتم باشه رفتيم خونه لباسامو عوض كردمو رفتم پيش زهرا به اونم گفتم مانتوشو در بياره كه گفت راحته منم اسرار نكردمو بهش گفتم زحمت ناهار با شما و من برم لالا،اونم قبول كرد و منم رفتم اتاق خوابو خوابيدم كه با يه دفعه احساس كردم قلبم خوابيد واي خدا يه ليوان آب يخ رو ريخته بود رو صورتم قلبم داشت از ترس واي ميستاد ديدم داره ميخنده و خواستم جبران كارشو كنم و پريدم و تو بقلم محكم گرفتمش ميخواست فرار كنه اما نميتونست بهش گفتم حالا نشونت ميدم مانتوشو در آوردمو يه پيراهن هم تنش بود در آوردم سوتيينش صورتي بود :دي بازش كردم دستمو گذاشتم رو پستوناش،ميگفت حسين غلط كردم اذيت نكن،اما من داشتم هشري ميشدم سينه هاي گرد و كوچيكشو مينداختم دهنم در مياوردم،اون خودشو داشت كم كم شل ميكرد تو بغلم،بعد از 2،3 دقيقه خوردن سينه هاش دستمو گذاشتم رو كسش،خيلي داغ بود شلوارشو در آوردم و شرتشم از پاش كندم و افتادم رو كسش،زهرام كه خر كيف شده بود داشت حال ميكرد،بعد از چند مين خوردن پا شدم لباسامو در آوردم كيرمو دادم دستش تا واسم ساك بزنه اصلا قصد كردنش رو نداشتم تا اينكه بعد چند مين خوردن گفت بسه ديگه نميكني؟گفتم من با كون حال نميكنم كس هم كه تو بكارت داري نميزاري اول من من ميكرد تا اينكه گفت اگه قول بدي باهام تا آخرش باشي ميزارم از كس بكني منم كه فكر بعدش رو اون لحظه نميكردم از خدا خواسته گفتم باشه و بردمش حموم تا اتاق كثيف نشه،تا حالا پرده نزده بودم اما تو فيلما ديده بودم خوابوندمش رو زمين خودمم انداختم روش سره كيرمو اول مالوندم به كسش خيلي داغ بود بعد آروم آروم فشارش ميدادم زهرام كم كم دردش ميگرفت تا اينكه يه دفعه انداختم توش كه دادش رفت هوا،واي كيرمو كه در آوردم خوني بود بعد ديدم گريه ميكنه بغلش كردم نازش كردم كسشو واسش تميز شستم و يه سكس خفن بعد داشتيم،تازه سكس ما شروع شده بود كه من بعد چند وقت داشتم ازش سرد ميشدم اونم متوجه اين ماجرا شده بود و از ترس آبروش ماجراي ما رو واسه مادرش تعريف كرده بود،مادره هم به پدرش گفته بود و بله بدبختي ما تازه استارت خورد،داشتم بعد كلاس خونه ميرفتم كه يكي جلومو گرفت و گفت باباي زهراه باهام كار داره،يه كم جوك و شعر گفت به خاطر آبروشم شده بايد زهراو بگيرم منم ديدم شاهدي ندارن گفتم برو عمو جون من اصلا دخترتو نميشناسم كه بعد ازم شكايت كردن و با اس ام اس هايي كه به هم ديگه داده بوديم و پارتي باباش كه پزشك قانوني داشت بنده محكوم شدم به ازدواج با زهرا،به زور سره سفره عقد رفتيم و الان هم كه 5 سال از ازدواجمون ميگذره انگار نه انگار كه ما زن و شوهريم اميد منم فقط امير علي پسرمه كه عاشقشم
در كل به خاطر اينكه باباي زهرا جانباز بود و همه جا پارتي داشت ما محكوم شديم به شما هم نصيحت اگه فهميدين دوست دخترتون باباش يا داداشش بسيجي يا هر چيزه ديگه ان تا دير نشده باهاش بهم بزنيد
پايان
نوشته: حسن