سکس در ویلای شمال
سلام من امین هستم میخوام یه داستان براتون تعریف کنم امیدوارم که همتون از شنیدن این داستان واقعی خشنود بشید…
تو جاده چالوس بودیم و داشتیم به سمت شمال حرکت میکردیم دوتا ماشین بودیم یکی ماشین ما و دیگری ماشین پسر عمه ام که کلا میشدیم 9 نفر من تو راه هدفون توی گوشم بود و مدام به دختر خالم فکر میکردم اخه من خیلی دوستش داشتم هم خوشگل بود هم اخلاقش خیلی خوب بود اما من واقعا پسر خجالتی هستم و هیچ وقت نتونستم از شدت علاقه ام به اون چیزی بگم و همیشه این عشق در دلم بود شب بود که به شمال(چالوس_نمک ابرود)رسیدیم انقدر خسته بودیم که هممون زود خوابیدیم صبح که بیدار شدیم تازه دیدیم شوهر خالم اقا سعید چه ویلای بزرگ و قشنگی اجاره کرده مادر و خالم مشغول درست کردن صبحانه بودن منم داشتم باگوشیم ور میرفتم بعد هم حدود ساعت 11:30 بود که رفتیم بیرون برای خرید و تفریح هر جا که میرفتیم من پشت کون دختر خالم الناز راه میافتادم کارمون که تموم شد ساعت 3 برگشتیم خونه از بیرون غذا گرفته بودیم جاتون خالی چون گرسنه بودیم خیلی بهمون چسبید بعد هم همه تا ساعت 5-6 خوابیدن اما منو الناز بیدار بودیم منم برای اینکه خودم را نشان بدم از برنامه های گوشیم براش چیز های باهال فرستادم اونم از برنامه ها بدش نیامد راستش اینطوری که من با الناز صحبت میکنم با بابام صحبت نمیکنم
ساعت 6 که همه بیدار شدم داداشم حمید پاسور اورد منم که تو حکم خدا…جلوی الناز هم بود و داشت بازی را نگاه میکرد منم میخواستم خودمو نشون بدم منو داداشم باهم و بابام و شوهر خالم هم با هم بودن خلاصه سرتون را درد نیارم 7-4 بردیم فکر میکردم دارم خودمو به الناز اثبات میکنم ساعت 9 بود که منو الناز با خانوم پسر عمه ام رفتیم لب دریا فضای رمانتیکی میشد اگه زن اسکل پسر عمه ام میرفت که خدارا شکر شوهرش صداش زد و رفتن بعد سعی کردم یه کم سر صحبت را باز کنم یه کم درباره ی درسا صحبت کردم بعد به طور کاملا حرفه ای صحبت را به سمت سکس کشیدم من قبلا که بچه بودم میدیدم که دختر خالم با پسر خاله ی بزرگم سکس میکنن و به خاطر همین از پسر خالم متنفر بودم بهش گفتم تو قبلا با شاهین سکس کردی من خیلی ناراحت شدم اونم گفت اگه تو هم میخوای اعتماد به نفس داشته باش و پاپیش بزار من که هول شده بودم من من کردم و گفتم باید چکا…ر کنم گفت هیچی خودم خبرت میکنم من که تو کونم عروسی بود میخواستم برای اولین بار سکس کنم رفتیم توی ویلا و نمیدونم چطوری شام خوردم و منتظر شدم تا شب بشه خودمو با تلویزیون و گوشیم سرگرم کردم شب شد ساعت 1 بود و مرد ها و زنها داشتن کم کم میخوابیدن.راستش خالم خیلی حساس بود و بخاطر حساسیت های اون مرد ها پایین تو حال خوابیدن در صورتی که بالا 3 تا اتاق خوب داشت خانوم همه تو اتاق بزرگه یعنی اتاق اولی بودن و اتاق دوم درش کلا قفل بود و سومی هم که خالی بود و دو تا تخت تک نفره داشت الناز متولد سال1371 و من 1374 بودم ساعت 1:45 بود که اس ام اس داد بیا بالا اتاق اخر داشت حلقم از تو کونم میزد بیرون.با خودم میگفتم دارم میرسم و یکی یکی پله ها را بالا میرفتم تا به اتاق رسیدم در تا نیمه باز بود رفتم تو دیدم الناز دو تا تخت هارو بهم چسبونده بود و با یه تاپه زیر نافی خوابیده بود و یه شلوارک هم پاش بود منو که دید با انگشت بهم اشاره کرد اروم و بدون هیچ مکسی منو گرفت و چسبوند به دیوار و شروع کرد به لب گرفتن وای این من بودم که داشتم با یه دخی لب میدادم باورش برام سخت بود راستش من خیلی خجالتی هستم ولی کم کم روم باز شد و لباسشو زدم بالا وای سوتین تنش نبود مثل دیوونه ها داشتم سینه هاشو میخوردم وای که چقدر خوشمزه بود و او…م او…م میکردم بد بردمش رو تخت و بازم سینه هاشو خوردم قول داده بودیم که پای خودمونو از گلیم دراز تر نکنیم اما خودش اینقدر حشری شده بود که شرتمو در اورد و چند ثانیه دیگه شورت خودشو هم در اورد و کیرمو با دستاش گرفت یه کمی جلق زد و بعد گذاشت توی کسش و گفت بکن عزیزم داشتم از خوشحالی میترکیدم یه دستم رو پستونای خوب و تو دست بیافتش بود و یه دستم روی کونش داشتم میکردم که دیدم داره نفس نفس میزنه و میگه ای…ای …ای بسه پاره شدم منم نا مردی نکردم و تا جایی که میتونستم کردم بعد هم افتادیم رو هم و شروع کردیم به لب گرفتن من ترسیده بودم و گفتم جیگرم یهو حامله نشی این وسط… گفت نه قرص میخورم تو نگران نباش نیم ساعتی خوابمون برد بعدش سریع پاشدیم و لباش بوسیدم و رفتیم پایین و خوابیدم راستشو بخوای خیلی حال کردم یه حال اساسی. امیدوارم شما هم در تمامی مراحل زندگی به هر چی که دوست دارید برسید
باتشکر از اینکه وقت خودتونو در اختیار من گزاشتید…
نظر یادتون نره دوستان…
نوشته: امین