سکس من و فریبا زن همسایه مون

درود به همه ی دوستان

اولین باره دارم این راز رو به اشتراک میزارم
ولی واقعیتی که ناخودآگاه برام اتفاق افتاد رو میخوام بگم
این موضوع برمیگرده به سال ۹۷ که حدود ۴۴ سال داشتم
مستعار اسمم محمد هست .قد 1/85 چشم رنگی و چهارشونه
خیلی خلاصه میرم سراغ خاطره سکسم
تابستون بود که توی خونه خودم که در روستایی اطراف شهرستان شيراز ساخته بودم استراحت میکردم . که یه وقت صدای جیغ و دعوا و فحاشی شنیدم . سراسیمه به طرف حیاط رفتم . که دیدم صدا از همسایه ی بغل دستی منزلم هست
آخه تازه اومده بودن توی اون خونه و اجاره نشین بودن .
اسم خانوم همسایه فریبا بود یه خانوم فوق العاده سفید چشم مشکی و زال و بور بود زیبا و جوان حدود ۳۸ سال داشت
بعدمتوجه شدم شوهرش معتاده و دست بزن داره وخیلی بددهنی
یه دختر کوچولوی ناز داشت که اسمش هستی بود .
مدتها گذشت و شاهد صدای کتک و جر و دعوای هرروز شون بودم.
تا اینکه همسرم و فرزندم برای یک ماهی رفتند منزل پدرش مسافرت
منزل پدرخانومم تا منزل من حدود ۸۵ کیلومتر فاصله داره.
ومن سرکار میرفتم و خونه تنها بودم .
من استاد کار رنگ کوره ای و تولید ورقهای آردواز هستم . که برای آلاچیق های ویلایی وغیره استفاده میشه
رابطه فریبا با خانوم من خیلی صمیمی بود.
جوری که میومد منزل من و خانومم گاهی وقتی بهش پول یا غذا یا لباس میداد . گاهی غذا که زیاد درست می‌کرد توی ظرف میزاشت و به من میداد تا به برم و بهشون بدم.
متاسفانه مشعل کوره کارگاه خراب شد و یک هفته ای بیکار توی خونه بودم
یه روز عصر که حوصله ام سر رفت دم در منزل اومدم وزیر درخت
اوکالیپتوس تکیه دادم .
که فریبا بیرون اومد و تامن رو دید سلام کرد و احوال خانومم پرسید گفتم برای مدتی رفتن منزل پدرشون و برگردن
و فعلا تنهام . گفت بسلامتی و برگشت که بره سمت منزل
چادرش چسبیده بود به قمبلش و فوق العاده آدم و حشری می‌کرد
همینجور توی فکرش بودم و اصلا باورم نمیشد که اینقدر جذب اندامش شدم.
باز هم روز بعد درمنزلم بودم که دیدم از نانوایی نان گرفته بود و با دختر کوچولوش هستی داره سمت منزلش میاد.
سلام و احوالپرسی کرد . گفتم کاش گفته بودین خودم میرفتم برات میگرفتم . تشکر کرد و دوباره احوال خانومم پرسید
گفتم کو تا دو سه هفته دیگه که بیان .
راستی دست پختتون چطوره ؟؟
گفت چطور مگه ؟ گفتم والا من آشپزی بلد نیستم . توی یخچال همه چیز هست ولی نمیدونم چی درست کنم . گفت از اینترنت بگیر گفتم متاسفانه اینجا خوب آنتن نمیده ونت ضعیفه .
گفت خودم برات غذا میارم . گفتم نه اصلا . گفت پس چی
گفتم میشه خواهش کنم یه کم برام آشپزی کنی
گفت باشه میام چیزی نگذشت که دیدم با همون چادر اومد منزل من
ومن درب رو بستم .
گفتم هستی کجاست گفت توی خونه گذاشتمش پیش بابای معتادش
دیدم یه تیشرت نارنجی ولی خیلی کهنه تن کرده بود . وازبس شوهره یقه این بیچاره رو کشیده بود و کتک زده بود که کاملا گشاد شده بود
ومن سینه های مرمری و خوشگلش رو که چسبیده بود بهم میدیدم
و شق درد گرفته بودم .
رفتم سراغ یخچال و گوجه و تخم مرغ. گذاشتم روی کابینت .
رفت که مشغول بشه دوباره چشمم به قمبل های بزرگ و گلدونی و نازش افتاد نتونستم طاقت بیارم .
آروم آروم رفتم واز پشت سر چسبیدم بهش
که یه دفعه جا خورد . و خیلی ترسید صورتش ازترس قرمز شده بود
گفتم عذر میخوام دست خودم نبود ولی اندامتون خیلی جذابه
گفت بقیه شو خودت درست کن من میرم
جلوش گرفتم . و تا اومد مقاومت کنه گرفتمش توبغل .
توست به بازوش زدم یه جیغ کوتاهی زد گفت دست نزن گفتم چرا
گفت به تو ربطی نداره .
گفتم چرا اینقدر کتکت میزنه ؟؟
تا اینو گفتم زد زیر گریه و خیلی اشک ریخت . که همش ازبی کسی و بی صاحبی هست. گفتم برادرت کجاست گفت برادرم کوچیکه
گفتم خواهر مگه نداری گفت اون سر خونه و زندگیشه نمیخوام چیزی بدونه گفتم پدر مادرت چی گفت شهرستان هستن
و یه نگاهی کرد گفت همه اینارو من قبلا به خانومت گفتم نگو که نمیدونی .
و باز خواست که بره دستشو گرفتم گفتم اینبار اگر دست بلند کرد
به خدا میام دوستش رو میشکنم
گفت نه خواهش میکنم دخالت نکن چون اوضاع بدتر میشه
روز اول معتاد نبود رفیق بد خرابش کرد.
دست بر م بازوش رو نگاه کنم دیدم باز یه کم مقاومت کرد
خوابوندمش رو زمین با شکم افتادم روی شکمش و شروع کردم سینه هاش رو مالیدن . یه دستم روی کس تپل و نازش بود یه دستم سینه هاش رو میچرخوندم
دیدم دستش گذاشته روی چشمش و دیگه هیچ حرکتی نمیکنه
آروم تی شرتش رو اومدم بالا بزنم با دستش مچ دستم گرفت مانع شد
منم دستم رو از زیر تیشرت بالا بردم و از زیر سوتین سینه هاش گرفتم
سینه های سفت و سفید و عالی داشت.
یواش یواش تی شرت رو که زدم بالا شکم تخت و صاف و سفید
ولی چشمم که به کبودی جای کمربند روی بدنش افتاد خیلی دلم براش سوخت روی کبودی که دستم می‌خورد ناله می‌کرد میگفت اینجاست نزار
شروع کردم به زور از لب هاش بوسه گرفتن .
و باشلوار روی کصش بازی کردن
دیدم بدنش شل شده نفسش به شماره افتاده .
یواش یواش دستم رو از زیرشلواری رسوندم به آلتش و شروع کردم
به بازی کردن با چاک کصش و چوچوله
بعد از اینکه با سینه و آلت و لب و گوش و گردن بازی کردم
کامل لباس هارو از تنش درآوردم و خودمم لخت شدم
چشمم به باسنش که افتاد اصلا نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم
یه کم باسنش رو باب دهنم خیس کردم و شروع کردم با چاک باسنش
بازی کردن. و سرکارم رو روی چاک کصش بازی میدادم
دیگه صدای ناله و آه و اوفش دراومده بود
که گفت خواهش میکنم زودتر تمومش کن هستی الان بهانه منو میگیره و شوهرم رو که میشناسی برام جهنم درست میکنه
گفتم باشه پس برو روحانی سجده
همش میگفت به خانومت میگم باهام چیکار کردی
گفتم اگر گفتی منم میدونم چی به شوهرت بگم
و از کلمات سکسی استفاده می‌کردم.
گفتم عجب کصی داری فریبا جون
توجنده خودمی عشقم و آروم فرو کردم تو کصش
وای چه کسی بود . تنگ و نرم و کاملا داغ
یه آه سکسی کشید
منم موهاش رو گرفتم توی دستم و شروع کردم به تلمبه زدن
واون آه آه میگفت
روی کمر برش گردوندم و خوابیدم روش و شروع کردم به تقه زدن
نفسش به گوش هام می‌خورد و من گردنش رو می مکیدم
چیزی نگذشت دیدم چندتا تکون خورد و شکمش بالا و پائین شد
متوجه شدم ارضاء شده
گفت اومد گفتم نه وشروع کردم تقه زدن
همش میگفت تورو خدا زود بریزش باید برم
گفتم دست خودم نیست
چیزی نگذشت که ارضاء شدم . و یه ناله بلند کردم
و فریبا زد زیر خنده
گفتم چرا میخندی
گفت هیچی ناله کردی خندم گرفت
کلی گونه هاش بوسیدم اصلا دلم نمیخواست
از روش بلند شم
ولی بلند شدم . و کمکش کردم لباس هاش رو پوشید و کلیپس موهاش رو درست کرد و چادر سر کرد رفت
چندین بار دیگه با فریبا رابطه برقرار کردیم
ولی احساس کردیم دیگه خیلی خیلی داریم وابسته میشیم
خانومم هم هربار که مسافرت میرفت من و فریبا باهم بودیم.
تا اینکه به خاطر عدم استطاعت مالی و وضعیت مستاجری
از اون خونه رفتن .
فریبا با گریه از هم خداحافظی کردیم .
وازم خواهش کرد وقسم داد که دنبالم نیا و تماس هم نگیر
گفت قدر زندگیت و خانومت رو خیلی بدون
و رفت .
باز هم خاطراتم رو باهاتون به اشتراک میزارم
دوستتون دارم. یا حق.

نوشته: محمد

دکمه بازگشت به بالا