سکس من و همسر جناب سرهنگ
سلام.
مرداد ۱۳۹۲ رفتم خدمت سربازی و راننده یک جناب سرهنگ بودم. ۲ تا پسر و یک دختر داشتند که ازدواج نموده بودند و جناب سرهنگ و همسرشان نیز در خانه های سازمانی سپاه زندگی می کردند و در حد متعارف و معمولی با همسرشان،سلام و احوالپرسی داشتم.
گاهی اوقات بعد از پایان ساعت خدمت نیز به درخواست جناب سرهنگ، از پادگان به منزل شان میرفتم تا مثلا در شستشوی قالی و تعمیر ماشین شان و…کمک شان دهم و بنده خدا پولی هم به عنوان کمک خرج بابت اینکه کمک شان می کردم به من می دادند. اما اردیبهشت ۱۳۹۳ ایشان در زمان انجام ماموریت برون استانی و در بازرسی از مرزهای سیستان و بلوچستان، در راه ماشین شان با یک کامیون تصادف و خودشان و همراهان شان به شهادت می رسند.
البته یک نفر زخمی وخیم بودند که در بیمارستان شهید شد. خلاصه اینکه همسرشان بعد از شهادت جناب سرهنگ از خانه های سازمانی نقل مکان کردند و من نیز به رسم ادب و احترام به همراه پسرهایشان و دامادشان در اسباب کشی منزل کمکشون کردم. چون شوهرشان تا زمانی در قید حیات بودند، بخاطر اینکه وضعیت مالی خانوادگی ام ضعیف بود،به من کمک مالی می کردند تا در شهر غریب حیران نباشم و من هم بی معرفتی می دانستم که بعد از شهادتشان، به خانواده شان در اسباب کشی کمک نکنم.
خلاصه اینکه از این ماجرا حدود ۳ ماهی گذشت و یک بار که در پادگان توی افکار خودم پیرامون ازدواج در آینده و برنامه ریزی بعد از خدمتم بودم، به یکباره به ذهنم رسید که همسر جناب سرهنگ مجرد شدند و من هم که مجرد هستم و بروم به ایشان پیشنهاد بدهم که صیغه موقت کنیم.
من حدود ۲۳ سال داشتم و همسر جناب سرهنگ حدود ۵۶ سال داشتند،ولی همسرشان خوشگل بودند و جوانتر از سن شان بودند و به خانم های حدود ۴۰ سال سرحال شبیه بودند.
خلاصه دل را زدم به دریا و یک روز از راه پادگان رفتم درب منزل شان و زنگ زدم و ایشان آمدند درب خانه و پس از سلام و احوالپرسی، با حفظ ادب و احترام با یک مقدمه از ثواب ازدواج موقت صحبتم را آغاز و سپس پیشنهادم را مطرح نمودم. ایشان هم دلایلی آوردند که پاسخ شان منفی هست و همانجا موضوع تمام شد.
اما حدود دو هفته بعد ایشان با موبایل من که شماره اش را قبلا به واسطه اینکه راننده شوهرشان بودم داشتند،با من تماس گرفتند و گفتند ساعت ۴ عصر بروم منزل شان و من رفتم آنجا و ایشان گفتند که روی پیشنهاد ازدواج موقتم فکر کردند و برای اینکه ثواب ببرند و به جوانی مثل من هم کمک کنند که به گناه نیفتم، حاضرند ازدواج موقت کنند و خلاصه اینکه رفتیم پیش یک روحانی دفترخانه و صیغه عقد موقت خواندیم و در چند ماهی که تا پایان خدمت سربازی داشتم، با ایشان در خانه شان و مواقعی که بچه هایشان خانه خودشان بودند رابطه جنسی داشتیم و خداییش مرا کامل ارضاء می کردند و من هم ایشان را کامل ارضاء می کردم و از هم لذت میبردیم و بنده خدا خانم خوب و مهربانی بودند و هر بار که می رفتم خانه شان و بعد از انجام سکس و رابطه جنسی و موقع بازگشت به پادگان،میوه و شیرینی و تنقلات همراهم می کردند یا گاهی اوقات پیراهنی برایم می خریدند و یا مثل همسرشان پولی به عنوان کمک خرج به من می دادند تا در شهر غریب که سرباز هستم به مشکل مالی برخورد نکنم.
نوشته: میلاد