سکس پانزده سال پیش زنم با دکتر (۲)

…قسمت قبل

بعد از اینکه ازش پرسیدم که باز هم این کارو با تو کرد ، همسرم یه نگاه عمیقی به من کرد و باعث شد که من از سوالم پشیمون بشم . و چون هر دو از سکسمون لذت کافی برده بودیم با بوسیدن همدیگه خوابیدیم .
صبح دوش گرفتم و به محل کارم رفتم . در واقع کل روز فقط به گفته های میترا فکر میکردم . گاهی به خودم نهیب میزدم که چرا اسرار کردم تا ناگفته های زندگیشو به زبون بیاره . گاهی هم خوشحال میشدم که تونستم اعتمادشو بدست بیارم و از شنیدن حرفاش احساس رضایت میکردم . در واقع یه حس دوگانگی پیدا کرده بودم و با مرور حرفاش یه لذت عجیب در من ایجاد میشد . در این زندگی مشترکمون که پانزده سال در کنار هم با سختی‌ها و اتفاقات جور و واجور تونسته بودیم با کمک همدیگه بگذرونیم و با وجود دو بچه یه خانواده تشکیل بدیم . پس باید کاری میکردم که احساس حقارت و پشیمانی نداشته باشه . خوشبختانه تونستم با رفتارهای ارامش بخش وابستگی و احترام به همدیگر را نرمال نگه دارم .
میترا یه زن بسیار جذاب و زیبا با اندام متناسب و چهره ای مهربان با پوست سفید همه جا زبانزد دیگران بود . من هم با ۱۸۰ قد و چهره ای قابل تحمل در کنارش احساس خوبی داشتم .لازم میدونم که اشاره به یک مسأله داشته باشم ، که در پانزده سال گذشته کوچکترین حرکتی از میترا ندیده بودم و خودم هم هیچگاه به این فکر نکردم که با دید زدن همسرم از غریبه ها لذت ببرم .ولی مدتی بود که از گفته های گذشته میترا فقط هنگام سکس غرق در لذت وصف نشدنی میشدم .پس از مدتی تلاش و با حرفایی که هر شب میگفتم بالاخره تونستم به باور میترا برسونم که هدف فقط لذت برده نه چیز دیگه . از تعریف خاطره های سکسیش من هم به مرحله ای می‌رسیدم که می‌توانستم میترارو به نهایت لذت برسونم .
ادامه خاطراتش :
بعد از اینکه برای بار دوم آبش اومد هر دو با عجله لباس پوشیدیم . دکتر گفت که شما برو قبل از اینکه برادرم بیاد و دوست ندارم که برادرم سکس با شما داشته باشه .
به میترا گفتم متوجه نشده بودی که این دوتا برادر برای تو نقشه ریخته بودن . جواب داد حقیقتش اینقدر به من لذت داده بود که دوست داشتم برادرش هم بیاد و دوباره امتحان کنم … آخه تو.در اون موقع بیشتر از پنج ثانیه نمیتونستی منو به حسی برسونی . .و این اولین باری بود که که من طعم واقعی سکس را چشیده بودم . خود دکتر هم گفته بود که کاری میکنم که هرگز شوهرت نتوانسته با تو بکنه و همیشه تو ذهنت میمونه . گفتم درست میگی آخه من هم کم تجربه بودم بعد از چهار پنج سال تونستم راه دیر آب اومدن رو پیدا کنم .
ادامه بده بعدش چی شد برادرش هم تو رو گایید .
نه ، دکتر اجازه نداد . همون موقع که داشتم کفشهامو میپوشیدم که از منزلش خارج بشم برادرش رسید با تعجب به من گفت تشریف میبرید ؟ دکتر گفت آره میخواد بره . برادرش گفت قرارمون این نبود تو تو خونه من کارتو به انجام رسوندی ، نوبت من که شد میفرستیش بره . دکتر وقتی به برادرش توضیح میداد با دستش به من اشاره میکرد که من خارج بشم . من هم سریع آمدم بیرون و با حس خوبی به طرف خونه راه افتادم . گفتم پس برادرش سرش بی کلاه موند .
وقتی رسیدم خونه رفتم حموم کلی گریه کردم و احساس خیانت در حق تو باعث شده بود که از خودم بدم بیاد . تو دلم به دکتر نفرین میکردم و تصمیم گرفتم که دیگه مطب نرم . ولی از این ترسیدم که اگه یک دفعه مطب نرم شاید تو شک کتی . فردا صبح مثل هر روز لباس پوشیدم و رفتم مطب . مثل همیشه مریض‌ها منتظر من بودن . دکتر آمد و سلام کرد ولی جواب ندادم . حتی یک چای هم براش نبردم . ساعت دوازده از پشت درب مطب گفتم ، من رفتم .یک هفته ای گذشت ساعت یازده گفت مریض بعدی بفرست ، گفتم نداریم . صدایم زد و گفت لطفا بشین کار دارم .با حالت طلبکارانه گفتم بفرمایید . گفت من برای ادامه تحصیل قراره برم آمریکا منتظر جواب از دبی هستم فک کنم یک ماه و نیم دیگه جواب بدن . پیشنهاد من اینه که طلاق بگیری و با من برای تحصیل به آمریکا بیایی . مطمئنم که موفق میشی . از پشت میز بلند شد و رفت تو سالن انتظار و بلافاصله برگشت . من هم بخاطر پیشنهادش کنترل افکارم به هم ریخته بود . آمد کنارم دستمو گرفت و به سمت تخت معاینه برد گفتم دکتر ، دوباره من هنوز نتونستم سری قبل را هضم کنم نکن در مطب بازه یکی میاد گفت رفتم بستم . بخاطر لذت سری قبل و نیاز جنسی زمانی که ۱۹ سالم بود مخالفت نکردم . روپوش سفیدشو درآورد و شلوار منو هم کشید پایین . بلندم کرد و روی تخت نشوند و کامل شلوارمو در آورد دو پای منو بالا برد و خودش ایستاده دوباره کیرشو تو کوسم کرد . تعجب کرده بودم مگه این مدلی هم میشه ؟ آخه تو از مدلی ها با من نکرده بودی و من خبر نداشتم اصلا نمیتونستی خودتو ده ثانیه نگه داری ولی دکتر دوباره دو بار و هر بار بیست دقیقه همه کار میکرد .گفتم پس دوباره تورو کرد ، کلا چند بار گفت یک بار تو منزل برادرش ، شش بار هم تو مطب . دو بار اول خود دکتر درب مطب را بست و سراغم آمد ولی از سومین بار خودم درب مطب را می بستم و سراغش میرفتم . با یه حس حسادت گفتم بد نگذره . گفت خودت ازم میخوای که تعریف کنم پریدم وسط حرفش گفتم آره خودم می‌خوام. حقیقتا از شنیدنش خیلی حال میکنم . راستش جدیدا بیشتر به سکسمون تمرکز دارم و خودت کاملا متوجه شدی . همه اینا مال گذشته ها هستش و نمیتونه تاثیر گذار در ادامه زندگیمون داشته باشه . از طرفی هم من ضعیف عمل میکردم و تو هم حق داشتی پس فکر بد نکن و فقط به حال و آینده و علاقه ای که نسبت به هم داریم تمرکز کن .
ادامه دارد

نوشته: اماده

دکمه بازگشت به بالا