سگ ارباب هانی

هانی شاگرد مدرسه ای بود که اونجا حسابدار بودم، یک دختر مستقل و قوی و پر جذبه، چندباری به شکل های مختلف شده بود پاهاشو ببینم یا جایی تنها بودیم و دید زدم پاهاشو اما هیچوقت جرات نکردم بهش بگم که دوست دارم جلوت زانو بزنم و مطیعت بشم؛ من امیدم، الان 35 سالمه و تهران پیروزی زندگی میکنم
تو اینستا با یک آی دی ناشناس بهش پیام دادم، از رابطه ارباب برده بهش گفتم و چون از رفتارهاش متوجه شده بودم یک لزبین فاعل ه یا لااقل دوست داره باشه پس تونستم راضیش کنم یک ارباب باشه، بعد از دو ماه چت اولین بار بود که از لفظ توله سگ واسم استفاده میکرد و چون بیشتر لز بود علاقه ای به دیدنم نشون نمی‌داد و در حد چت پیش می رفت، منم با عکس و ویدئو و داستان و چیزای مختلف سعی میکردم بیشتر با این حس آشناش کنم و بهش چیزای جدید یاد بدم، اونم تقریبا با همه چیز موافق بود و بالاخره با هزار ترفند راضیش کردم عکس از پاهاش بهم بده و دیگه کار هر شبم شده بود نگاه کردن عکس پاهاش و التماس که بزاره سگش بشم، بعد از سه سال که به شکل های مختلف نتی تحقیرم کرد اجازه داد ببینمش، من تو این مدت متاهل شده بودم و همسرم هم هانی رو دورادور میشناخت هم اطرافیانش رو و میدونستم ممکنه با دیدنش زندگیم شاید خراب شه، ولی بهش اطمینان داشتم و دلو زدم به دریا، با پارتنر لز ش که همیشه با هم بودن اومد سر قرار، وقتی منو دید شکه شد و سکوت برقرار بود، از بین صندلی ها پاشو گذاشت روی ترمز دست، نیم بوت پاش بود و من با اینکه کفش لیسی لیمیت م بود داشتم له له میزدم دستور بده حتی کفشش رو بلیسم، از مسیری به مسیر دیگه ای رسوندمش و چند تا سوال کرد در مورد حس م تو مسیر و من که از دوستش خجالت می‌کشیدم جواب دادم و بعد هم پیاده شد، گفت فکرامو بکنم پیام میدم، وقت پیاده شد پشت دستش رو آورد جلو و بوسیدم و رفت…
بعد یک روز پیام دادم بانو چون آشنا هستم نمیخواد بردتون باشم ؟
گفت باید با احتیاط بیشتری جلوت عمل کنم، ولی بردم باش، فقط باید صحبت کنیم، در خصوص علایقت و شرایط، کل علایقت رو بنویس واسم میخونم، چیزایی که دوست نداری و محدودیت هست هم بنویس، فقط 5 تا بیشتر نشه، دو روز دیگه بیا فلان جا دنبالم حرف بزنیم.
رفتم دنبالشون و کلی با هم صحبت کردیم و از علایقم حضوری پرسیدن و پاهاشون رو دراز کردن دوباره جلو و اینبار دستور دادن کفششون رو بلیسم، با اینکه میدونستن جزو محدودیت هام هست اما با جون و دل لیسیدم کفششون رو و رسوندمشون مقصد و اون روز تموم شد، بعد اون چند بار دیگه مسیری رو با ماشین بردمشون و هر بار کفششون رو دراز میکردن و باید میلیسیدم و بهم گفتن باید مکان جور کنی، مکان اجاره ای نمیام، خونتون خالی شد بگو، مدتی گذشت و نشد و بهشون گفتم میشه یکبار توی ماشین بردتون بشم و پالیسی کنم براتون ؟
گفتن اوکی؛ هفته دیگه یکشنبه بیا و با جون و دل رفتم در خونشون، وقتی اومدن پیاده شدم و درو باز کردم و سوارشون کردم، دستشون رو بوسیدم و خودم نشستم پشت فرمون و اینبار اولین باری بود که تنها سوار ماشین شدن و بعد مدتی تنها دیدمشون، به دستورشون رفتم سمت یکجای خلوت و اونجا پیاده شدم و در سمت ایشون رو باز کردم و مجدد دستور دادن کفش لیسی کنم، روی کفششون رو لیسیدم و بعد هم کمی کف کفششون رو، با دستورشون زیپ نیم بوتشون رو باز کردم و در آوردم و داخلش رو بو کشیدم و بعد هم پاهاشون رو سمتم دراز کردن و پاهاشون رو با جوراب های مشکی شون حسابی بو کشیدم و بعد با دستورشون جوراب ها رو درآوردم و شروع کردم پالیسی کردن، حدود نیم ساعت چهل دقیقه پاهاشون رو حسابی لیسیدم و انگشت هاشون رو ساک زدم و لایق انگشت هاشون رو تمیز کردم و گاها با پاهاشون توی دهنم فشار میدادن، میزدن تو صورتم و … تا اینکه دستور دادن تموم و جوراب و کفش شون رو پاشون کردم و رفتیم دنبال دوستشون و رسوندمشون به مقصد و رفتم
بعد اون گفتن بد نبود، نسبتا خوشم اومد اما باید بریم مکان، مدتی محلم نذاشتن و منو به جایی رسانده بودن که حاضر بودم هرکاری بکنم مجدد بزارن بردشون بشم، یک روز گفتن حاضری چیکار کنی کدوم لیمیت ت رو بزاری کنار که بزارم مجدد بردم بشی ؟
من لیمیت هام کفش لیسی، عن خوری، خط و رد روی بدن، خونی شدن و سوزن بود، ارباب گفته بودن پنج تا لیمیت بیشتر نمیتونم داشته باشم.
گفتم بخدا نمیدونم، هر کدوم شما بگید، گفتن دوست ندارم سه تا لیمیت بیشتر داشته باشی، پنج تا زیاده، کفش لیسی رو که کنار گذاشتی، من دوست دارم انقدر شلاقت بزنم که ردش بمونه و خونی بشه و کبود، گفتم ارباب تو رو خدا، زنم میکشتم، طلاقم میده، گفت پس باید عنمو بخوری، دوست دارم دهنتو پر از عن کنم، گفتم نه تو رو خدا، گفت پس سوزن بازی رو باید انجام بدی، گفتم همون عن، گفتن مطمعنی؟ اگر کم بیاری میرم سراغ سوزن، گفتم مطمعنم، گفتن اوکی، هماهنگ میکنم کی و کجا همو ببینیم تا بردم بشی توله سگ
فعلا پیامی نبینم ازت
بای

منتظر ادامه داستان باشید به زودی میزارم

نوشته: امید برده

دکمه بازگشت به بالا