شبنم، دختری سبزه
سلام وقت همگی بخیر
تمام اتفاقات زندگیم از سن خیلی کم شروع شد، متاسفانه یا خوشبختانه از جایی شروع شد که بابام ماشینشو در اختیار من گذاشت، یادمه بعد از اینکه برای اولین بار سویچ رو گذاشت دستم، گفت : علی، این رو آویزون گوشت کن که ماشین قراره تو رو خراب کنه.
شاید داستان کمی طولانی باشه و این اولین داستانه منه، پس اگر مشتاق توضیحات زندگیم نیستی و دوس داری به لحظات سکس برسی برو پایین تر.
من سعی میکنم اسامی شخصیت هارو تو داستان عوض کنم، حالا بنا به دلایل شخصی، قبل از شروع داستان یه توضیحات مختصری میدم راجب خودم، علی هستم اصالتا عرب اهل جنوب _اهوازم، پسری چهارشونه قد 178 موهای بور و برعکس بقیه جنوبی ها سبزه نیستم. در حال حاضر 27 سال سن دارم و متاهل هستم یه دختر دارم که یک سال و نیم سن داره. اتفاقایی که رخ داد در سال حدودا 95 یا 96 بود ولی خب از سن 16 سالگی به اصرار خودم مادرم رانندگی رو بهم آموزش داد تا سال 95 من هم معاف شدم هم اینکه گواهینامه گرفتم، بعدشم مستقیم رفتم دانشگاه، یعنی تو یک سال من ده هیچ از همه جلوتر افتادم و سال 95 وارد دانشگاه شدم.
پدرم، بازنشسته آموزش و پرورش هست و کاملا انسان قانونی هست و به گفته خودش : تا گواهینامه نگیری به صورت کامل ماشین رو در اختیارت نمیذارم.
بگذریم و بریم سر اصل داستان____________________________
دانشگاه ما دختر نداشت و انگار وارد دبیرستان پسرانه شدی، دانشگاه چمران فنی حرفه ای اهواز، ترم اول کاملا پاک گذشت ولی خب سیگاری بودم چون قبلش با ماشین همیشه بیرون بودم کم کم سیگاری شدم و با ماشین کار میکردم یه چند باری با چندتا دختر لاس زدم، ناگفته نمونه که دوست دختر مجازی زیاد داشتم ولی خب هیچ وقت به صورت حضوری ندیدمشون و فقط وقتمو الکی تلف میکردم ( تا به اینجا سکس واقعی نداشتم )
ترم دوم کم کم جو کلاس دوستانه شد و به درخواست یکی از دوستام گفت بعد از دانشگاه برو اسنپ کار کن، شرایطشو سوال کردم و رفتم اسنپ ثبت نام کردم و شروع کردم به کار کردن.
همون ترم دوم یه پسری به اسم علی تازه فهمید عرب هستم، و وقتی فهمید خیلی خوشحال شد، گفت علی ما ترم پیش همش فکر میکردم تو فارس هستی و من اصلا بلد نیستم فارسی صحبت کنم تازه متوجه شدم که رفیقمون ساکن روستاهای اطراف اهوازه.
کار من این بود ساعت 7 صبح با ماشین میرفتم بیرون یه سرویس مدرسه دبستانی داشتم بعدشم مستقیم میرفتم دانشگاه ساعت حدودا 11 کلاسام تموم میشه و ساعت 1 دوباره کلاس داشتم، تو همین تایم یه سرویس دیگه داشتم تو همون مدرسه، سرویسی که صبح رسوندم رو باید برگردونم و بعدشم دوباره برم دانشگاه که 4 بعد از ظهر تموم میکردم و مستقیم میرفتم مدرسه ای که پدرم ناظم اونه سرویس رو میاوردم، بعدا وقتم خالی بود و میرفتم اسنپ کار میکردم.
این بود برنامه زندگیم و حسابی وقتم پر بود.
کم کم رفاقتم با علی گرم شد، و چند باری ما رفتیم دهاتشون و اونجا مهمون نوازی کردن، بار بعدی با دو سه تا از بچه های دانشگاه باز رفتیم دهات رفیقمون که قرار بود مشروب بخوریم تو جنگل و جای همگی خالی رفتیم جنگل و یک روز بارونی بود که کلی مشروب خوردیم.
همینطور روزا میگذشت تا اینکه رفیقم علی گفت :
+یکی از فامیلا داره اصرار میکنه که بریم شرکتشون کار کنیم
_شرکت چی؟
+نمیدونم علی من سر در نمیارم ولی میگه باید جنس بفروشی به فامیلات
_علی این کار چرت و پرت هست پولاتو میخورن و میرن (حالا منی که خیلی امار این شرکت های هرمی رو دارم )
+نهههه علی، دختر خاله منه و خیلی بهش اعتماد دارم تو اهواز ساکنه و خیلی حرفا حالیشه، اصن گول نمیخوره که بخواد پا بذاره تو این شرکت.
_علی خود دانی خواستی میریم ولی من بهت میگم که دروغه ( قبل از رفتن به جلسه مصاحبه حضوری بردمش چندجا و براش ثابت کردم )
ما اینجا تو ماشین خودم داشتیم داخل شهر میگشتیم و دو ساعت بعدش کلاس داشتیم، پشت فرمون بودم که همون لحظه بهم گفت علی گوشیتو بده من زنگ بزنم دختر خاله خودم من شارژ ندارم، منم بدون تعجب یا ریکشنی گوشیمو داد و تماس گرفت ولی جواب نداد، روز بعدش که از تلفن خودش با دختر خاله اش صحبت کرد ماجرا را براش توضیح داد و گفت من شماره ناشناس جواب نمیدم معمولا، از علی لابه لای حرفاش شنیدم که دختر خاله اش دختری با سن پایین حدودا 23 سال طلاق گرفته ولی هیچ اهمیتی برای من نداشت.
روز بعد قرار گذاشتیم و رفتیم سمت گلستان شرکتشون اونجا بود، باز علی گفت گوشیتو بده زنگ بزنم و زنگ زد که جواب داد گفت بیا تو باهاش حرف بزن آدرس بگیر ببین کجاست.
برعکس رفیقم علی زبان فارسیم خوبه و صحبت کردم کمی خودشیرینی کردم و متوجه شدم دختره خیلی پشت خط میخنده و آدرس رو داد که من مجبور شدم دوتا کوچه پایین تر ماشینمو پارک کنم اون هم اومد سمتمون.
کلی تحویل گرفت و از تیپش فهمیدم که کاملا دختر با شخصیت و باکلاسی هست و در طول مسیر تا شرکت گفتیم و خندیدیم و خیلی چشم چرونی کردیم من و دختره همش به همدیگه نگاه میکردیم و دقیقا تو عمق چشای همدیگه میرفتیم وقتی صحبت می کردیم، ولی علی مات و مبهوت بود، خلاصه رسیدیم شرکت و جلسه شروع شد و مشاور کلی توضیح داد که من در طول جلسه همش مسخره میکردم مشاور رو چون میدونستم همش چرت و پرت هست.
جلسه تموم شد خواستیم بریم که دختر خاله رفیقم گفت اگه میشه منو برسونید نادری مرکز شهر کار دارم، سوار شد منم مثل همیشه آهنگ ملایمی میذارم معمولا، تو مسیر شبنم ( دختر خاله علی) بهم گفت اهنگات خیلی قشنگن میشه بفرستی واسم چندتاشون رو منم اوکی رو دادم گفتم برسم خونه میفرستم واست.
رسیدیم مرکز شهر پیاده شد منم بعدش علی رو رسوندم سه راه خرمشهر که باید بره روستاشون. برگشتنی به سمت خونه شبنم پیام داد که :
سلام شبنم هستم اهنگ هایی که گفتم رو بی زحمت بفرست، منم چندتایی فرستادم.
((از شبنم بگم دختری تقریبا لاغر و هم قد منه پوستی تقریبا سبزه ای داشت چشای گنده مشکی رنگ داشت که دماغش عملی بود و موهای خییییییلی نرمی داشت، خوب بود در کل.))
_گفت مرسی واقعا خوش گذشت تو مسیر
+خواهش میکنم وظیفه بود
_خیلی فرق میکنی با علی
+چطور؟
_با کلاس تری، زبون بازی، اصلا من فکر میکردم که شما هم اهل دهاتی،،،
+هههه مرسی نظر لطفته،
خلاصه اون شب همینطور گذشت و کلی پیام ردوبدل شد و بیشتر آشنا شدیم و فهمیدم خونه شون به خونه ما خیلی نزدیکه، طبق معمول روزا میگذشت تا یه روزی ظهر حدودا ساعتا 2، شبنم پیام داد:
_سلام علی خوبی
+متشکرم خودت چطوری
_مرسی فدا، یه درخواستی دارم و اورژانسیه
+بفرمایید
_اگه خونه هستی میتونی بیای دنبالم منو برسونی شرکت هرچقد هزینش شد پرداخت میکنم؟
+( خوشحال بودم) اره خونه ام من ده دقیقه دیگه اونجام
منم زودی اماده شدم رسیدم دم خونشون پیام دادم رسیدم!!
اومد و عقب نشست حرکت کردیم، گفت :
+ببخشید جلو نشستم، نمیخواستم خونواده ام بفهمن
_نه موردی نیست، حق داری
+دفعه بعد یه کاریش میکنم ک جلو بشینم
_فرقی نمیکنه حالا هرطور که راحتی
اینجا دیگه کم کم میرسیدیم به شرکت و تقریبا طول مسیر زیاد صحبت نکردیم، خداحافظی کرد و پیاده شد.
منم دیگه رفتم اسنپ اون روز کلاس نداشتم تو دانشگاه و اسنپ رو فعال کردم کلی کار کردم حدودا شب ساعتا 9 بود که پیام داد دوباره :
+سلام علی جان خوبی؟
_مرسی لطف کردین تو خوبی؟ ( متوجه کلامش بودم اینکه کلماتی مثل عزیزم و علی جان و فدات استفاده میکرد، ولی همیشه سعی میکردم خودمو سنگین نشون بدم.)
+کجایی؟
_من اسنپ هستم الان مسافر ندارم و اتفاقا نزدیکای شرکتتون هستم.
+عه، میشه بیای دنبالم من کارم تموم شد، البته اگه بیکاری! هم یه دوری بزنیم هم منو برسونی خونه.
_اوکی پس 5 دقیقه دیگه بیا پایین
_اوکی فدات
بعد از حدودا 10 دقیقه منتظر موندن اومد و جلو سوار شد!! من ته دلم خوشحال بودم، دست داد و سلام کردیم، خوشم اومد از حرکتش فهمیدم که کاملا راحته با من منم سلام کردم و تو مسیر کلی دور زدیم گفتیم و خندیدیم ساعتا حدودا 10 دیگه وقتش بود برگرده خونه منم رسوندم.
همون شب کلی پیام دادیم به هم که یهو گفت :
+علی یه چیزی بگم؟
_جان بگو
+خیلی دوست داشتم بغلت کنم امشب ولی خجالت میکشیدم
( دلو زدم به دریا و گفتم کیون لقش بسه این سنگین بازی دختره داره پا میده شروع کن دیگه اه، از یه سمتی به فکر رفیقم بودم که نهههه زشته اگه علی بفهمه رفاقتمون باد هواس شاید بگه حالا یه روز بردمش بیرون زود مخ دختر خاله منو زد یا شاید دعوایی بشه )
_همممم، منم همینطور ولی خب منم خجالت میکشیدم گفتم شاید خوشت نیاد البته ناگفته نمونه دوست داشتم جوری فشارت بدم ته بغلم که دنده سینه ات خورد بشه و بوست کنم
+وااای علی تا این حد؟
_اره، میدونی که من تا حالا با کسی نبودم واقعا و تو اولین کسی هستی که حضوری باهاش میرم بیرون ( واقعی بود)
+قربونت برم عزیزم، میشه فردا باز بریم بیرون حداقل همدیگرو بغل کنیم. ( فهمیدم شبنم خیلی حشرش زده بالا و پیش خودم فکر کردم اره الان وقتشه )
_اوکی ساعتا 7 میام دنبالت که یکی دو ساعتی بیرون باشیم و زودی برگردی خونه
+اوکی عزیزم
روز بعدش کلی کار داشتم و کلی کلاس داشتم طبق معمول سرویس مدرسه داشتم، عصر هم رفتم کلی اسنپ کار کردم حدودا ساعتا 7 یه سرویس اسنپ پیاده کردم گلستان نزدیکای شرکت شبنم. پیام دادم که من رسیدم الان پایینم ، انگار منتظرم بود همون لحظه اومد پایین و سلام علیک کردیم و راه افتادیم.
اصلا عادت نداشتم خرج دختر کنم یا اینکه ببرمش کافه ای شایدم چون با کسی نبودم، شایدم چون وضع مالیم نامساعد بود خلاصه گفتم پس کس چرخ بزنیم تو شهر دنبال یه مکان بگردم.
همینطور که رانندگی میکردم حرف میزدیم و میخندیدیم که دستشو گذاشت تو دستم و حس خوبی داشت و تنم داشت میلرزید همینطور که اونم متوجه شد گفت علی چته : گفتم که نمیدونم هم استرس دارم هم خوشحالم هم اینکه این اولین بارمه.
تا جایی که یادمه دور اطراف دانشگاه خودم اون ساعتا خیلی خلوته، رفتم تو یه کوچه ای پارک کردم پشت ماشینی که پشت من تقریبا درختی بود که دقیقا از حجمش شاخه هاش مثل خیمه شدن رو ماشین گفتم این مناسبه.
( جای فرار نگه داشتم که موقع اضطراری بتونم فرار کنم )
ایستادم و ماشینو خاموش کردم سویچ رو باز نگه داشتم، زل زدیم تو چشای همدیگه و نیشامون وا شد، شبنم گفت :
+خب
_خوب به جمالت
+خب میخواستی بغلم کنی
_اررره ولی دلشو ندارم خجالت میکشم
+اون نزدیکم شد و بغلم کرد
تو بغل هم بودیم که واااااای چقققققد من میلرزیدم و دستام یخ بودن، حس بسیار عالی داشتم، یهو دم گوشم گفت علی خیلی بهت حس خوبی دارم پسر خوبی هستی.
بعد جدا شدیم تو فاصله 3 سانتی صورتامون روبه رو هم بود تو چشمای همدیگه نگاه میکردیم که لبامون به همدیگه بدون دلیل قفل شد و شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه، طعم خوبی داشت لباش.
شاید چون کلی فیلم پورن دیده بودم و کلی فیلم خارجی دیده بودم یه پا آدم حرفه ای بودم برا خودم و بلد بودم، دقیقا با ولع میخوردم لباشو و صدا ملچ ملوچ لبامون داخل ماشین میچرخید، دستمو از کنار گوشش انداختم لای موهاش و دست دومم دور کمرش و فشار میدادم سمت خودم و میخوردیم لبای همو، تقریبا تا 5 دقیقه در همین حالت بودیم که دیدم چاره ای نیست و نیاز دارم جا بزرگتر باشه چون دنده داشت فرو می رفت تو پام و اذیت بودم. گفتمش که سرتو بزار رو پام، یه هودی داشتم پشت ماشین گذاشتم زیر کمرش که دنده و ترمز دستی کمرشو اذیت نکنن و رو به کمر دراز کشید.
ماشینم دودی بود و خیالم بابت این مورد راحت بود که از بیرون کسی نمیبینه، شبنم اون شب یه مانتو جلو باز مشکی و یه شلوار جین آبی رنگ همراه یه تیشرت مشکی پوشیده بود. مانتو رو در اورد و انداخت عقب، و دراز کشید رو پام منم شروع کردم به خوردن لباش، زبونمو میکردم داخل دهنش و زبونشو میمکیدم، آروم آروم دستم رو بردم سمت شکمش از پایین اروم دستم رو بردم سمت سینه هاش و توی دستم جا گرفتن، یه سین های 75 داشت که دقیقا اندازه کف دست من بود و فشار میدادم از رو سوتین، همراهش گردن و لباشو میخوردم، کم کم متوجه نفس های تندش شدم و آه و ناله اش بلند شد، خیلی حشری شده بود و متوجه شدم که آماده همه چیزه، همچنان من کیرم دقیقا زیر سرش داشت میترکید و تقریبا شلوارم رو جر داده بود.
فانتزیم اینه که اول خوب حال کنیم بعد سکس کنیم پس خیلی زمان گذاشتم برای سکس و فقط سعی میکردم که دیوونه اش کنم، و خیلی خودمو کنترل کرده بودم که مثل هول نپرم و مستقیم نکنم توش.
تو همین حالت بودیم کم کم دستم بردم سمت کصش و از رو شلوار داشتم میمالیدم که صداش بلند شد : آآآآآآه، آآآآییی علییییی، آآآههه و هر بار صداش بلندتر میشد آروم دکمه شلوارشو وا کردم و دست بردم زیر شورتش، اول نذاشت و گفت علییییی نهههه منم گفتم کاری نمیکنم نگران نباش فقط دستمو نگه میدارم همینجا، به دو سه تا اصرار موفق شدم،،،
با اون دست سردم وقتی رسیدم به کصش، یعنی انگار یه تیکه گوشتی رو تازه از تنور ذغالی در آوردی که آبدار و چررررربه، اولش فک کردم شاشیده نگو که این همه آب کوصش بود، کوص خییییلی داغی داشت و دستم که رسید بهش یه آآآییییی با صدای بلندی گفت، این اه و ناله هاش منو دیوونه کرده بود و هربار که ناله میکرد من حشری تر میشیدم و لباشو محکم تر میک میزدم، با چوچولش بازی میکردم و اروم دستم رو بردم سمت سوراخ کوصش، کاملا اینجا دستم لزج و پر آب کوص بود و اصلا چندشم نمیشد از این چیزا تازشم خیلی حال میکنم، با یه انگشت اروم کردم داخل کوصش و کاملا فهمیدم شبنم تو یه فضای دیگه ای هست و چشماش خمار خمار بود، همزمان انگشتمو با دستش از روی شلوار فشار میداد داخل، دو سه بار این کارو انجام دادم که پاهاشو محکم قفل کرد رو انگشتام و لرزید، حس میکردم انگشتام خورد شدن واقعا دردم اومد.
وقتی شل کرد، گفت علی پاشو بریم پشت بشینیم کمرم داره رگ به رگ میشه و با این درخواستش خوشحال شدم منم از خدا خواسته زودی پریدم عقب ماشین و صندلی های جلویی رو روبه جلو کشیدم تا جایی که جک اجازه میداد رو به جلو خوابوندم که فضای عقب زیادتر شه.
خوابید زیر من و کاملا در اختیار من بود، پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و داشتیم مثل دوتا عاشق که سال ها همو ندیدن لبای همدیگرو میخوردیم، گردنشو میک میزدم، لاله گوششو میک میزدم و زبونم رو روی گوشش می چرخوندم، اینجا دیگه کاملا شهوتم به اوج رسید و می خواستم خودم مابقی ماجرا رو ادامه بدم، زبونم رو زیر گردنش تا لباش میکشوندم، از گردنش تا لپ و گوشش زبون میزدم و لیس میکردم.
تیرتشو سریعا در اوردم و سوتینشو همون لحظه وا کرد و انداخت مثل یه بچه ای که تشنه شیر مادرشه با ولع یکی از سینه هاشو خوردم و با دست دومم داخل شورتش با کوصش بازی میکردم.
همزمان با چنگ های وحشیانه کمرم رو جر میداد و هربار چنگ مینداخت، حس میکردم دارم با یه گربه وحشی دعوا میکنم و داره منو جر میده، و واقعا حس میکردم منو زخمی میکنه ولی خب نمیتونستم چون همه هوش و حواسم به لذت و شهوت بود.
دوباره دوتا انگشت وسطمو کردم داخل کوصش و همینطور داخل کوصش بالا پایین میکردم، همزمان لباشو میخوردم و محکم فشارش میدادم تو بغلم، بعد از 4 دقیقه حدودا دوباره ارضا شد، و باز پاهاشو رو دستم محکم قفل کرد، یه لحظه داد زدم ااااخ شبنم یواش انگشتام خورد شدن، اونم با صدای لرزان خندید و قربون صدقه ام رفت.
من هنوز سیر نشده بودم و منتظر بودم کوصلش رو بچشم و طعمشو حس کنم رو زبونم، شلوارشو از رو پاش کشیدم و شورتی که کاملا خیس بود رو در اوردم همون حالت پاهاشو به حالت هفتی دادم و از کنار های کوصش روی پاهاش بوسش کردم، دو دستام لرزش پاهاش رو حس میکردم، همه جا تاریک بود و نمیشد تشخیص داد که کوصش چه رنگی و چه شکلی بود ولی یک کوص تقریبا سبزه ای داشت، و کنار هاش دو تا گوشت خیلی کوچولو آویزون بود، معلوم بود به خودشم میرسید قبل از من.
اروم یه زبونی کشیدم رو کوصش و تقریبا شور و تلخی داشت، برای اولین بار بود که کص میلیسیدم، و باید بگم بدم نیومد، و شروع کردم مثل فیلم های پورن لیسیدن، با زبونم بالا پایین میکردم و میمکیدم چوچولشو، همزمان از عمد صدای ملچ ملوچ در میوردم و این صدا منو حشری میکرد، سرعت زبونم رو روی کوصش بالا بردم و همزمان آه و اومممم میکردم، با زبونم سعی میکردم فرو کنم داخل کوصش، کم کم پایین تر رفتم و سوراخ کونش رو لیس زدم و کاملا خیس بود، با زبون لوله میکردم داخلش و انگار از شدت ارضا شدن و خیس شدن کمی وا شده و انگار اماده بود برای کردن ولی من فانتزیم عقب نبود، دستام رو بردم سمت سینه هاش و نوک سینه هاشو گرفتم و زبونم داخل کوصش میچرخوندم سرمو بالا پایین یا چپ و راست میکردم و اون تنها کاری ک میکرد ااااااه میکشید،تا اینجا فک و دور لبام و لپام کاملا از کوصش خیس شده بودن یه لحظه حس کردم داره با پاهاش فشار میاره به سرم و اره برای بار سوم ارضا شد و یه علییییی همراه جیغ کشید و انگار داشت جمجمه منو میشکوند، ی لحظه حس کردم از هوش رفت واقعا و خیلی ترسیدم از بغلش جدا شدم و داشتم نگاهش میکردم چشاش بسته بود و دقیقا حرکت نمیکرد فقط نفس نفس میکشید. ازش پرسیدم شبنم حالت خوبه؟
+با صدای آروم و لرزان گفت علی ادامه بده
_شبنم حالت خوب نیست و الان بیهوشی تو
+علی بکن تووووووش دیگههههه
_منم واقعا پشمام ریخته بود شلوارم رو کشیدم پایین و سر کیرمو در اوردم میزدم رو کوصش، بالا پایین میکردم یهو دیدم اشکاش جاری شد، واقعا دلم سوخت و ترس گرفت کل تنمو، ازش خواستم که پاشه و بس کنیم، بغلش کردم و بوسش کردم رو پیشونیش.
محکم بغلم کرد و قربون صدقم رفت، گفت دوست دارم علی خیلی خوب حال کردم، داشت حالش جا میومد منم لبشو بوس کردم و گفتم فداتشم که، ترسوندی منو واقعا ترسیدم از هوش رفتی که در جواب گفت :
+علی تا امشب نکنی توش ول نمیکنم
_شبنم مرگ من بیخیالش همین الان حالت بد شد و سکته کردم
+علی یا سکس رو کامل کنیم یا همین الان میرم و پشت سرمو نگاه نمیکنم
_شبنممممم اذیت نکن،
داشتم به این فکر میکردم که تنها فرصتیه که نباید از دستش بدم و کمی به اصرارش قبول کردم، دوباره برگشتیم به همون پوزیشن و سر کیرمو دوباره مالیدم به کوسش خیس شد، و اروم فشار دادم داخل، کوص تقریبا تنگی داشت و با فشار اولیه آهش بلند شد و دست گذاشت رو شکمم داشت هل میداد منو، ازش خواستم که اگه درد داشت بگه که تمومش کنم، ولی اون اصرار میکرد مه نه ادامه بده، اروم اروم فشار میدادم داخل که تا خایه رفت تو و وقتی اروم اروم میکشیدم بیرون یه اووووووف بلندی ازش بلند میشد، حس میکردم کوصش از داخل جهنمه و داره منو میمکه.
با دستم پاهاشو دادم بالا تا نزدیک کتف هاش رسید و وزنمو انداختم روش و سرعت و فشار تلمبه هامو محکم تر میزدم توش، وقتی کیرم تا ته میرسید یه چیزی حس میکردم، حس میکردم به یه چیزی برخورد میکرد و اونم صداش بلند شده بود.
صدای شلپ شلوپ برخورد کیر و خایه و شکمم همراه خیسی کوصش هیجان سکس رو بیشتر کرده بود و من کمی محکمتر تلمبه میزدم چون حس میکردم وقتشه که آبم داره میاد، با یه دستم از گردن گرفتمش و فشار دادم و میگفتم که داد بزن ( از این حالت خیلی خوشم میاد و دیوونه میکنه منو.)
یهو حس کردم تمام وجودم داره از کیرم خالی میشه، کیرم رو کشیدم بیرون و با فشار پاشیدم روش که فشار آبم رسوند تا صورتش،،،
تند تند نفس میکشیدیم، نشستیم جفت هم و همو بغل کردیم، خیلی تشکر کردیم از هم دیگه، نگاه ساعت کرد و متوجه شد که ساعت یک شب هست و کلی تماس از خونوادش اومده گفت علی تا میتونی منو زودتر برسون به خونه، ما هم سریع خودمونو جمع و جور کردیم و گازشو گرفتم تا خونشون، تا رسیدیم اونجا پشت فرمون بودم که گردنمو مکید و جای کبودی موند، که بعدنا خانوادم فهمیدن یکی گردنمو مکیده و کلی غر زدن سر من و من به هر صورتی که شده پیچوندم، بعدنا کلی داستان پیش اومد و از هم جدا شدیم، این اولین و آخرین سکسمون بود.
نوشته: علی_عرب