شب بی پایان

بالاخره آخرین چراغ هم خاموش شد و خونه در سکوت و تاریکی شب فرو رفت. به ارومی بلند شدم و از پنجره اتاقم، به طبقه پایین نگاه کردم، چراغ های پایین هم خاموش شده بود ولی هنوز باید کمی صبر میکردم که تا خواب به چشم اهالی خونه بیاد و این صبر کردن واقعا کلافه کننده بود. از شدت هیجان میتونستم صدای قلبمو بشنوم…
وقتی مطمئن شدم همه به خواب رفتن، با احتیاط در اتاق رو که همیشه نسبت به روغن کاری و سرویسش اهمیت میدادم رو بدون صدا باز کردم و وارد حال شدم…کسی اونجا نبود. مینا و سعیده تو اتاق خودشون که درست مقابل اتاق من بود به خواب رفته بودن. خیلی طبیعی از جلوی اتاقشون رد شدم . حتی اگر بیدار هم بودن مشکوک نمیشدن…چون به بهانه درس خوندن میتونستم تا نزدیک صبح بیدار باشم. از اتاقشون صدای نمیومد. خیالم راحت شد. یک لحظه وسواس به ذهنم افتاد که کمی از پله های پایین برم تا ببینم مامان و بابا هم خواب هستن یا نه…هم اینکه دلم نمیخواست وسط کار غافلگیر بشم و هم اینکه خود این مقدمات به شدت برام هیجان آور بود. کیرم چنان شق بود که هنوز شروع نکرده، تقریبا تمام شلوارمو خیس کرده بود و من از این لزجی که توش شناور بودم در حالی که مقدمات کار رو فراهم میکردم لذت میبردم. از قبل شرتمو در آورده بودم و تو این شلوار گشاد به راحتی میتونستم دستمو به کیر و خایه هام برسونم و وضعیتشونو چک کنم ولی فعلا زود بود. باید تمام جوانب احتیاط اول سنجیده میشد و بعد.
همه خواب بودن. پاورچین پاورچین از تو اشپزخونه روغن سیاه دانه رو برداشتم و چند قطره کف دست چپم ریختم. همین چند قطره برای جلوگیری از اصطکاک و زخم شدن کافی بود…اگه زیاد چرب میشد نمیشد کنترلش کرد و ممکن بود زودتر از موعد ارضا بشم. با احتیاط بدون اینکه خیلی کیرمو تحریک کنم روغن رو روی سطح پوستش کشیدم…از شدت لذت پاهام لرزید، بیضه هامو تو دستم گرفتم و همونطور که ایستاده بودم تو مشتم فشار دادم و چند بار کشیدم، رخوت لذت بخشی تمام وجودمو گرفت و حجم زیادی از پیش آب از سر کیرم جاری شد…انگشتمو مالیدم بهش و تو دهنم گذاشتم….
همه چیز آماده بود. وارد اتاقم شدم،‌ دستگیره در رو که از قبل شل کرده بودم برداشتم، این آخرین تدبیر برای غافلگیر نشدن بود. وارد اتاق شدم و در رو بستم. به موقعیت میز و کامپیوتر دوباره نگاه کردم. کاملا مقابل در بود و اگر در باز میشد فرصت کافی برای عکس العمل وجود داشت. به پنجره نگاه کردم . از پنجره کسی نمیتونست تو مانیتور رو نگاه کنه.
شلوارمو تا نیمه کشیدم پایین و کیرم که در شق ترین حالت بود با فنریت زیاد آزاد شد و مقداری از ابش لزج و کشسانشو به اطراف پاشید…از این کار خیلی لذت بردم. خایه هامو تو مشتم گرفتم و کمی مالیدم و فشار دادم و نشستم پشت میز. کتاب حساب دیفرانسیل پیش دانشگاهی رو که از صبح حتی یک صفحه شو هم نتونسته بودم بخونم رو بستم و جلوی سیستم رو خالی کردم.
فیلتر شکن رو روشن کردم و مستقیم رفتم سراغ داستانهای سایت شهوانی. امیدوار بودم برای این حجم از شهوت داستان مناسبی پیدا کنم. خیلی وقت بود که دیگه دیدن عکسها و فیلم های سکس برام عادی شده بود.
فرو رفتن یک کیر تو کس شاید برای یک لحظه تحریک کننده باشه…ولی برای من که ساعتها صرف فراهم کردن مقدمات یک جق وقت میذاشتم لذت کافی نداشت. برای همین کشیده شده بودم به داستان و از یک زمانی به بعد مراجعه من به این داستانها حالت حیاتی برام پیدا کرد. شاید بخاطر استرس زیاد کنکور بود. کنکوری که قبول شدن یا رد شدن در اون میتونست باعث ویرانی یا آبادی آینده من بشه. چه آزمون مسخره ای. چه استرس وحشتناکی. شاید تنها جایی که میشد کمی از حجم این استرس کم کرد پناه بردن به جق زدن بود. اون هم برای جوانی که در اوج نیازهای جنسی هست. …
قدم قدم تا اینجا رسیده بودم. هیچ وقت اولین عکس سکسی رو فراموش نمیکنم. یک دختر مو بور با چشمای آبی بود. نیمه لخت، و تنها . اون موقع اونقدر پاک بودم که اولین فکر ذهنم ازدواج با چنین کیسی بود. دوس نداشتم دختر این عکسو با مرد دیگه ای ببینم برای همین عکسها بعدی شو دانلود نکردم. یک مدتی با تصور ازدواج و سکس با اون خودمو تخلیه میکردم تا اینکه کم کم عادی شد و قدم بعدی رو برداشتم و اون دیدن عکس یک رابطه جنسی بود. دیدن اولین کیر هم برام جالب بود، بزرگ و سیاه که داشت یک دختر رو میکرد. شاید جذاب ترین چیزی که هیچ وقت عوض نشد برام ساک زدن بود. چنان جذب ساک زدن شده بودم که اونو به کردن ترجیح میدادم. از اینجا به بعد سرعت قدمها بیشتر شد. قبح کار ریخته بود برام و البت استرس و نیاز شدید جنسی هم بی تاثیر نبود. عبور از دیدن عکسها و جمع آوری کلکسیون عکسهای جنسی زمان زیادی نبرد که به دیدن فیلم رو اوردم. فیلم هیجان زیادی داشت. میتونسی بجای دیدن 50 فریم عکس،‌ یک فیلم ببینی. اما برای منی که دنبال هیجان زیاد بودم فیلم خیلی زود هیجانشو از دست داد. صرف اینکه یک نفر کیرشو تو کس یکی دیگه فرو میکرد بعد از یک مدت ملال آور میشد. خوب مگه سکس چیزی به غیر از کردن هست؟ نه…حالا تو این صحنه رو هزاران بار بخوای ببینی خسته کننده میشه و میگردی دنبال یک چیز جدید. بعلاوه که این فیلم ها خیلی غیر واقعی بودن،‌ دخترهای زیبا،‌ مردای هیکلی با اندام موزون،‌ کیرهای بزرگ،‌ کمرهای سفتی که نیم ساعت تلمبه میزد…اب کیرهای پر حجم و در نهایت وقتی با خودم مقایسه میکردم جز خجالت چیزی برام نداشت. هیچ چیز واقعی در این فیلم ها نبود. همش نمایش مسخره ای بود که حتی یک جق ساده رو هم نمیتونست هیجان انگیز کنه. اینجا بود که وارد دنیای داستان شدم. داستان واقعا عجیب بود. اگر فیلمهای سکسی یک داستان جذاب داشتن شاید دیدنشون راحت تر میشد. بوجود اومدن موقعیت های جالب داستانی واقعا خون تازه ای به رگهای کیرم وارد میکرد. خوندن داستان اجازه میداد همه چیز رو تخیل کنم. میتونستم سناریو رو عوض کنم. یا کاراکترها رو جایگزین کنم. میتونستم دوست دختری که میخواستم باهاش سکس کنم رو به میل خودم بسازم و موقعیت هایی رو بوجود بیارم که برام جذاب بود. میتونستم قهرمان باشم و ساعتها تلمبه بزنم و ساعتها راجع بهش تخیل کنم. برام جذاب بود که داستان یک نفر رو بخونم که اون هم حسی شبیه به من داشته و از شدت شهوت دست به قلم شده. شاید تنها مشکل این وضع، کنکور بود. کنکوری که ناخواسته تبدیل به یکی از بزرگترین مشکلات برای همه دانش آموزان و هم خانواده ها شده بود. کنکوری که یک جوان مثل من رو در اوج نیازهای جنسی و جوانی مجبور به خواندن دروسی میکرد که در نهایت فایده ای هم برایم نداشت و از این چرخ دنده بزرگ و خرد کننده تعداد اندکی جان سالم به در میبردند. خلاصه که دراین تضاد عجیب همه چیز خوب بود بجز اینکه نمیدونستم ناخواسته دارم وارد فضایی میشم که ممکن بود تا آخر عمر دست از سرم بر ندارد.

شروع کردم به بالا و پایین کردن داستانها…دنبال یک داستان خوب بودم که با خوندنش و هم زمان دیدن چندتا عکس و یا فیلم بتونم خودمو خالی کنم. اما از شانسم هر چی بیشتر داستانها رو بالا و پایین میکردم، کیرم بی حس تر و درد بیضه هام بیشتر میشد. انگار داستانها هم مثل فیلم ها شده بودن و داشتن هیجانشونو از دست میدادند. یک پسر که به دوس دخترش میرسه و با هم سکس میکنن. یا یک مدیر با یکی از همکارش سکس میکرد…یا یک معلم خصوصی با شاگردش… چند وقت بود که متوجه شده بودم این داستانها برای من دست نیافتنی هستند برای همین کم کم حسمو از خوندنشون از دست میدادم. میدونستم که نمیتونم یک د وس دختر داشته باشم و حتی اگه می داشتم نمیتونستم باهاش سکس کنم و دوس دختری که نمیشه باهاش سکس کرد به چه دردی میخورد؟ بقیه پوزیشن ها هم همینطور… من اصولا در موقعیتی نبودم که بتونم هیچ کدوم از اینها رو تجربه کنم. پس همشون غیر واقعی بودن برام.
ناخودآگاه چشم خورد به داستانی که بازدید زیادی داشت. تا اون موقع هیچ وقت به داستانهای سکس با محارم توجه نمیکردم. داستان پسری بود که یکبار خواهرشو لخت دیده بود و حالا هوس سکس با اون به سرش زده بود…
داستان خیلی ساده بود…ولی نمیدونم چرا اینقدر برام باورپذیر بود. این اتفاق قابل رخ دادن بود…چرا تا بحال بهش فکر نکرده بودم؟
چرا همیشه دنبال دوس دختر بودم؟ دوست دختری که هیچ وقت به دست نمی اومد و اگر هم بدست میومد قطعا نمی شد باهاش سکس کرد….
ولی خواهر…کاملا در کنارم بود. تا بحال بهشون به این چشم نگاه نکرده بودم. شهوتم انقدر زیاد بود که اجازه نمی داد به خوبی یا بدی اون فکر کنم.
یک لحظه مینا رو تصور کردم…تپل و سفید…سعیده سبزه و خوش هیکل…هر دو مجرد…کیرم چنان شق شده بود که جرات نداشتم بهش دست بزنم…یعنی میشد من خواهرامو لخت ببینم؟؟…فکر کمی نیاز بود تا موقعیت هایی رو که میشد اونها رو لخت دید رو تصور کنم…شدنی بود و از شدت واقعی بودن بدنم میلرزید.
هر چی بیشتر فکر میکردم موقعیت های جدیدتری تو ذهنم شکل میگرفت. انگار در جدید تو مغزم باز شده بود. تصور اینکه پاهای مینا رو داده باشم بالا و کیرمو تو کس تپلش فرو میکنم نیاز به هیچ داستانی نداشت. همینجا تو همین اتاق میتونستم اینکارو بکنم…به سینه هاش فکر کردم…و اینکه ایا میتونم راضیش کنم کیرمو ساک بزنه؟
از شدت شهوت در حالی که شلوارم هنوز تا زانوم پایین بود از پشت میز بلند شدم ، تمام احتیاط ها رو کنار گذاشتم و در رو در همون حال باز کردم،‌ از حال گذشتم و جلوی اتاقشون ایستادم،‌ نور مهتاب ضعیفی از پنجره،‌ اتاقشونو روشن میکرد، مینا به شکم خوابیده بود و باسن بزرگش تو اون شلوار نازک جنان خودنمایی میکرد که دوست داشتم همونجا فرو کنم توش…پاچه شلوارش تا نزدیک زانوش بالا اومده بود و ساقهای تپلش خودنمایی میکرد…
چقدر جذاب بود بغل کردن چنین خواهری و لذت بردن از گاییدن اون…
کیرمو که حالا در اوج شقی و خیسی بود تو مشتم گرفتم ، چشمامو بستم و مینا رو لخت تصور کردم،‌ در حالی که در حالی سگی خوابیده بود و از عقب کیرمو فرو کرده بودم تو کصش و سینه هاشو تو مشتم چنگ میزدم ، با دو حرکت چنان ابم پاشید که تا اون روز سابقه نداشت….
با ارضا شدن ناگهان همه چیز تاریک شد، در کسری از ثانیه بدی این فکر چنان هجوم آورد که فرصت ملامت کردن بخاطر نادیده گرفتن مسائل امنیتی رو هم نداد…منی از سر کیرم سرازیر بود و بوی اون همه جا رو داشت میگرفت…از شانسم حداقل یک دستمال بود که جلوی کثافت کاری رو بگیره…
بدنم کوفته بود و ذهن مریضم خسته…عذاب وجدان تمام وجودمو گرفته بود ولی میدونستم این عذاب وجدان نمیتونه جلوی شدت و لذتی که تجربه کرده بودم رو بگیره. با خمیدگی و خستگی زیاد ناشی از یک فعالیت شدید به اتاقم رفتم …بدون توجه به مسائل امنیتی دستمال رو تو سطل اشغال انداختم و روی تخت بیهوش شدم…
هر چند فردای اون روز اتفاق خاصی نیفتاد و کسی به فعالیت شبانه من پی نبرد…ولی این شروع مسیری بود که هیچ انتهایی نداشت و قرار بود همه چیز رو با خودش به ته دره ای ببره که عمقش بیش از تصورم بود

نوشته: OLD

دکمه بازگشت به بالا