شعری برای مونا
یک شب نوشین و بخت / دلبر و من روی تخت
وصلت هم یافتیم / گرچه به سختی سخت
بوسه و آغوش باز / خنده¬ و چشمان ناز
من به جنون می¬شدم / دست به سویش دراز
البسه اش تند و زود / هر چه که بود و نبود
کَندم و بیخود شدم / رنگ رخم شد کبود
گفت شوم لختِ عور / تا بشویم جفت و جور
«این تن و مو خواهمی / چشم حسود باد کور»
کیر سترگم گرفت / شهوت من جان گرفت
چون بدن گرم او / دست زدم گُر گرفت
طالب نازش شدم / بوس و کنارش شدم
بعدِ کمی چندوچون / دست به کارش شدم
گفت مرا جانِ جان / تا بشود میدَران
بکر مرا پاره کن / با ذَکَر و خایگان
هوش من و طاقتم / عقل من و غایتم
جمله یکی دود شد / از هوسِ آن بُتم
لنگ چپ و راستش / نیک برافراشتش
بر سر دوشم نهاد / وه چه دلم خواستش
ناز لطیفش سپید / لرزه زدم همچو بید
کیر شق و راست شد / خون به سرش می¬دوید
سرخ ز خون سرش / راست، که کس در برش
قصد درون را نمود / چرب نمودم تنش
یار، نفس، دم به دم / نزد کُسش، بیش و کم
کیر که لغزنده شد / داخل کس کم به کم
درد مونا را گرفت / غصه دلم را گرفت
وقفه به کار آمدی / کیر شل و هم کرخت
بوسه به روی و برش / از نوک پا تا سرش
از دل و جان می¬زدم / تنگ گرفتم برش
گفت: «امیرم بس است / عشق مرا مرهم ست
چونکه دلم بسته بود / با تو ز روز الست»
راحت و آسوده من / حرف تو بشنوده من
در پی لعل لبش / از دل و جان بوده من
من تن او با فشار / او تن من با فشار
تنگ به بر کرده ایم / شکر تو ای روزگار
گاه کمی با سکوت / گاه به گفت¬وشنود
این همه ساعت گذشت / هیچ تو گفتی نبود
صبح پدید آمدی / خواب به چشم آمدی
آن شب نوشین ما / زود به سر آمدی
نوشته: امیررضا