شوق رسیدن به اندام بلورین ندا

سلام دوستان من سامان هستم 25 ساله. داستانم کاملا واقعیه ولی اسامی مستعار هستن پس خواهشا توهین نکنین. یکم طولانیه ولی قول میدم ارزش وقتتونو داره. بابای من تو بازار تهران چند غرفه فرش فروشی داره و من از بچگی از لحاظ مالی تامین بودم و هرچی میخواستم داشتم. خیلی از دخترا به طمع پولم با من دوست میشدن و من هم حال میکردم باهاشون و یه پولی هم بهشون میدادم که برن حال کنن. داستان من تو دانشگاه اتفاق افتاد. اول بگم من دانشگاه آزاد تهران ترم 3 بودم که با دوستم علی و زیدش مریم و زید خودم سمیرا که باهاش قصد ازدواج داشتم، داشتیم حرف میزدیم. من و علی خیلی از دخترای دانشگاهو مخ کرده بودیم و سکس کرده بودیم. بار اول ندا رو اونجا دیدم. یه زن متاهل و چادری و سی و اندی ساله که خیلی اندام بزرگش از رو چادر قابل ملاحظه بود. ولی حقیقتش اون موقع تخمم هم نبود و گفتم اینم یه زن دهاتی و امله دیگه. گذشت تا چند بار دیگه هم دیدمش. از یه دانشگاه دیگه انتقالی گرفته بود و هم ترم ما بود. همیشه خدا با چادر بود و اصلا بدون چادر ندیده بودمش. تو حضور غیابا فهمیدم اسمش ندا کریمیه. من هیچ حسی روش نداشتم چون طرف شوهردار نمیرفتم کلا چه برسه به چادریش.
خیلی مذهبی نشون میداد و چند بار منو با دخترای دیگه دیده بود و تیکه انداختتنامو دیده بود و فقظ یه چیش گفته بود و سر تکون داده بود بهم. گذشت تا یه روز که سمیرا تربیت بدنی داشت و من آخر ساعت رفتم نزدیک محل فوتبال بانوان. از لای در یه صحنه دیدم که خشکم زد. ندا با یه تاب و شلوارک اسپرت آبی کمرنگ… با اینکه کلا 2 ثانیه طول کشید ولی دیوونم کرد. سینه های سایز 90 کون و رون بی انداره بزرگ که سوپر سکسی بود… سریع رفتم کنار از اونجا و زنگ زدم سمیرا و گفتم خودت بیا و من باید برم جایی. اندامش داشت روانیم میکرد. کی فکرشو میکرد زیر چادر همچین چیزی داشته باشه؟ فکرشم روانیم میکرد. علی اگه اندام اینو میدید به یه روز نکشیده کرده بودش چون خیلی بهتر از من مخ میزنه و منم قصد نداشتم بزارم بفهمه. باید مخشو میزدم. کلاس بعدی با هم داشتیم. با چادر همیشه گیش اومد. بعد کلاس رفتم پیشش سلام کردم گفتم سلام خانوم کریمی و یه لبخند زدم. چادرشو درست کرد و گفت بفرمایین گفتم امکان داره به عنوان هم کلاسی شمارتونو داشته باشم؟ خیلی با جدیت گفت نه و رفت بیرون. رید بهم…
سریع رفتم بیرون تو پارکینگ. میدونستم میره خونه منم با ماشین گرونم (بی ام و ایکس 3) رفتم بیرون منتظرش تا بیاد. ماشینو میدید شک نداشتم اکی میده خونه هم خالی بود همیشه. میتونستم دل سیر بکنمش. سمیرا هم میدونست من با خیلیا هستم و میکنم هر چی گیرم بیاد و چون منو دوست داشت تحمل میکرد. ندا اومد دم دانشگاه با چادر همیشگیش. بوق زدم متوجه نشد چند بار زدم تا برگشت نگاه کرد با چشمای گردش. با لبخند گفتم تشریف میارین خانوم کریمی کارتون دارم. با عصبانیت اومد سمت ماشین و گفت ببین آقا پسر من میدونم چه آدمی هستی جنست رو خوب میشناسم. همش دنبال دخترای دانشگاهی. یبار دیگه سر راه من در بیای بیچارت میکنم اینو گفت و رفت منتظر اتوبوس شد. من روشن کردم رفتم. خیلی بهم برخورده بود خیلی. تا حالا کسی اینجوری خرابم نکرده بود. ماشینم هم براش اهمیتی نداشت اصلا. رفتم دوش گرفتم. تا حالا شوهردار نکرده بودم. ولی بچرخ تا بچرخیم ندا خانوم. اومدم بیرون دیدم سمیرا زنگ زده. دم خونه بود. بالا اومد یه لب ازم گرفت و گفت چی شده منم براش تعریف کردم همه چی رو. چون باهام راحت بود. گفت سامان بازم؟ این بار شوهردار؟ دفعه قبل کمکت کردم مخ ساناز رو زدی یادته؟ گفتم آره ولی این فرق داره. خیلی داغم باید بدستش بیارم توام باید کمک کنی بهم. قول میدم آخریش باشه به جون تو. بعدش فقط تو. اینو که گفتم خوشحال شد. گفت باشه عشقم قولتو یادت نره فقط. از فردا طرف تو نمیام اصلا تا شک نکنه ندا. از فرداشم هدف من از دانشگاه فقط ندا بود و بس. صبح سر کلاس اندیشه دیدمش اونم منو دید ولی محل نداد و سریع سرشو برگردوند. از رو چادر هم هیچی معلوم نبود والا. ولی سمیرا پیشش نشسته بود و با یه چشمک فهموند داره وارد عمل میشه. اون شب سمیرا اومد خونه و یه سکس تخمی کردیم کیرم واسه هیچکش جز ندا راست نمیشد دیگه. اونم میدوست و بعدش گفت آمارشو دراوردم 37 سالشه و یه پسر 14 ساله داره و روستاهای اطراف تهران سکونت دارن.
فردا تربیت بدنی داشتن ازش خواستم بعد ورزش چادرشو برداره تا ندا بدون چادر بیاد بیرون. قبول کرد. فرداش یه عکس دسته جمعی هم گرفت از همه چون ندا عکس تکی نمیگرفت باهاش. با سمیرا صمیمی شده بود نسبتا. موقع برگشتن از تو رختکن چادرشو برداشته بود و گم و گور کرده بود. عشق منه سمیرا خدایی. منم بیرون منتظر بودم تا دیدم ندا با هزار ناراحتی و شک از در سالن اومد بیرون. وای چی میدیدم. یه مانتو چسبون قهوه ای داشت که داشت منفجر میشد تو تنش. سینه ها و کون عجیب زده بود بیرون. سریع زنگ زدم به پسر سرایدارمون گفتم بیاد ماشینشو بیاره و ماشین منو ببره خونه. باید با ماشینی تعقیبش میکردم که شک نکنه. ندا چون مطمئن بود چادر همیشه سرشه مانتو به شدت کوتاه و چسب پوشیده بود چون میدونست دیده نمیشه. به سرعت میرفت از دانشگاه بیرون منم میرفتم دنبالش و کون خوش فرمشو دید میزدم. به خودم قول دادم فتحش کنم هرجور شده. گوشیم زنگ خورد سمیرا بود. گفت الوعده وفا. چقدر ناراحت بود چادرش گم شده میگفت لباسش مناسب نیست. میره خونه چادر بیاره. گفتم عشق منی سمیرا. دوست دارم. میرم دنبالش و قطع کردم. از گشت چند تا عکس ازش گرفتم چون شاید حالا حالاها نشه این کونو و اندام سکسی رو دید. بیرون دانشگاه سوویچ ماشین محمد رو که یه پراید لگن بود رو ازش گرفتم و سوییچ بی ام و رو دادم بهش با کلی سفارش که سالم برسونه به خونه. ندا در بست گرفت تا خونه. منم رفتم دنبالش. دیگه قضیه رو کم کنی بود. رفت یکی از روستاهای اطراف تهران که خیلی جای داغونی بود و دم یه خونه پیاده شد و رفت تو. آدرسو یادداشت کردم. یه پسر کوچیکی داشت بازی میکرد اون دوروبر. فکری بسرم زد. صداش کردم اومد سمت ماشین. گفتم آقا پسر بیا سوار شو چند تا سوال دارم. قبول نکرد که چند تا 10 تومنی بهش دادم تا اومد. گفتم خب اعضا این خونه رو میشناسی گفت آره. گفتم هرکی اومد بیرون بگو اسمش چیه. ندا سریع با یه چادر اومد بیرون. گفت این زن آقا حسینه، ندا خانوم. ندا رفت ولی من موندم تا آشنا بشم با بقیه. پسرش هم اومد بیرون بعدش که دیدمش. گفت اینم پسر آقا حسین و ندا خانومه. گفتم آقا حسین چیکارس؟ گفت مغازه داره مغازشم یکم فاصله داره. گفتم بریم گفت آدرس میدم خودت برو. براش یه بستی خریدم و 50 دیگه بهش دادم. گفتم بعدا بازم میام ازت سوال میپرسم. گفت بیا من همیشه اینجا بازی میکنم. 10 دقیقه رفتیم تا رسیدیم به بنگاهش. به عنوان مشتری رفتم تو. پشت صندلی یه آدم 50 یا 55 ساله بود که بهش نمیاد اصلا همچین زن جوونی داشته باشه. گفتم سلام گفت بفرمایین. گفتم دنبال خرید یه زمین بزرگ هستم. اونم مورداشو داشت نشون میداد. اسمش حسین اکبری بود و تریاکی بنظر میرسید. ازش کارت مغازه رو گرفتم و گفتم میام دوباره و رفتم خونه. وقتی عکشی که سمیرا از ندا گرفت رو دیدم نابود شدم. چه اندامی اوووف. باید میکردمش.
فردا صبح زود رفتم دانشگاه. ندا هم با چادر همیشگی اومد. سمیرا هم پیشش نشست. استا کسشعر گفت و آخر کلاس هم گفت گروههای 2 یا سه نفره بشین واسه پروژه. من دیدم که به ها خودشوم اسم مینوشتن. ظاهرا ندا و سمیرا میخواستن با هم باشن تو یه گروه که لحظه آخر سمیرا اسم من رو هم مینویسه و میده استاد. عاشق سمیرا و این کاراش بودم. تو یه موقیت خوب کلید خونه ندا رو برداشت داد بمن و از رو همش یدک ردم و بعدش اصلش رو دادم سمیرا و اونم داد به ندا که کلی خوشحال شد گم نشده. از اونور هم یه روز رفیقمو که نصاب دوربین بود رو با خودم بردم دم خونه ندا. ندا که دانشگاه بود شوهرشم مغازه بود. پسرشم مدرسه بود. رفتیم تو خونه و دوربین خیلی ریزی رو تو دریچه کولر نصب کرد که مشرف به تخت خواب ندا و شوهرش بود. کوفتش بشه این زن. بعد سریع دوربینو تست کردیم و زدیم بیرون. تو ماشین محمد مانیتورشو کار گذاشتیم که تصویر آینه داد. واسه همین کار 5 میلیون دادم به رفیقم. شب اومدم دم خونه ندا. مانیتورو روشن کردم خبری نبود. حدود 30 دقیق بعد ندا و شوهرش کنار هم خوابیدن و فقط لب بازی کردن. ولی لخت ندا بینهایت دیدنی بود. این اتفاق روزای بعد هم افتاد و سکس نکردن. ولی یه روز ندا اومد حسین رو لخت کرد خودشم لخت شد. چی میدیدم … لخت ندا واقعا محشر بود. اوووف. حسین روش خوابید و چند تا تلمبه زد و بعد بغل کردن هم رو و خوابیدن. طرف نمیتونست بکنه واقعا. گفتم ببین من چیکارش میکنم.
چند هفته گذشت و ندا اصلا محلی بمن نمیداد و اصلا آدم حسابم نمیکرد. این بیشتر منو کلافه میکرد. سمیرا هم واسه مچ شدن بیشتر با ندا چادر سرش میکرد. منم با عکسای لخت ندا از دوربین و عکسهای مانتو تنگش خومو سرگرم میکردم و گفتم کسی رو نمیکنم تا ندا رو بکنم. یروز سر کلاس استاد گفت خب گروهها رو میخونم و بهشون موضوع تحقیق میدم. همه رو خوند تا رسید بما. گفت خانوم ندا کریمی، خانوم سمیرا احمدی و آقای سامان رفیعی در مورد … تحقیق میکنن که چشمای ندا از تعجب گرد شد. گفت استاد اشتباه شده من و خانوم احمدی با همیم فقط. استاد گفت خودتون اسم دادین خانوم از خودم نمیگم که ندا با عصبانیت گفت نخیر اشتباه شده و استاد گفت خواهشا وقت کلاس رو نگیرین دوست ندارین برین حذف کنین الان این آقا با کی برن تو یه گروه؟ مسخره شما نیستیم که. سمیرا هم گفت اشکال نداره ندا ایشونم بزار باشه و ندا هیچی نگفت دیگه. کلاس که تموم شد ندا رفت پیش استاد باهاش خصوصی حرف زد ولی موفق نبود انگار. من رفتم پیشش و گفتم خانوم کریمی سلام خوبین؟ اونم چادرشو درست کرد و گفت آقای رفیعی میشه با استاد صحبت کنین اینجوری هم شما موذب هستین هم ما. شما برین تو گروه آقایون. گفتم سعی ام رو میکنم و الکی رفتم اتاق اساتید و بعد 5 دقیقه اومدم بیرون و ندا اومد طرفم گفتم رضایت نداد و تهدید به حذف کرد. انگار باید منو حمل کنین هیچی نگفت و رفت. فرداش ندا رو دیدم و رفتم پیشش و گفتم سلام باز چپ چپ نگاه کرد و گفت امرتون گفتم مگه من با شما چیگار کردم آخه گفت شما چشم و دل ناپاکی و بدون آرزوتو بگور میبری. تحقیق رو هم از اینترنت یه چیزی میگیریم و به اسم کار گروهی میدیم استاد که نبینیم همو و رفت. خشکم زد زنگ زدم سمیرا و همه چی رو بهش گفتم. اون گفت درستش میکنه و شروع کرد رو مخش کار کردن ولی ندا اصلا رضایت نمیداد. باید خودم یکاری میکردم. یه فکری بسرم زد.
رفتم پیش حسین یه روز و بهش گفتم زمیناشو نشون بده اونم شروع کرد به نشون دادن زمینای اطراف. یه زمین انتخاب کردم و گفتم خوبه اینجا یه ویلا میسازم واسه خودم نظر حسینم جلب میکنم اونم که بدجور تو کف پول بود سعی داشت معامله رو سریع جوش بده. داشتیم قرارداد رو مینوشتیم که یهو ندا اومد تو بنگاه منو که دید خشکش زد. منم همینطور. با صدای بلند گفت شما اینجا چیکار داری؟؟؟؟ گفتم زمین میخرم. شما اینجا چیکار داری؟ هیچی نگفت و رفت بیرون. حسین همینجوری نگاه میکرد. بهم گفت شما زن منو از کجا میشناسی؟ قضیه رو براش تعریف کردم که هم دانشگاهی هستیم و تحقیق مشترک داریم و ایشون از من بدش میاد و … اونم گفت چی بگم والا زن من به همه بدبینه شما ببخشین. زمونه هم بد شده. قرار شد فردا بریم واسه بستن قرارداد. منم بیکار نشستم و به یکی از اعضا اونجا 2 میلیون پول دادم که بگه فامیلشم. فردا که رفتم بنگاه حسین پاشد اومد یقمو گرفت و داد زد مردتیکه بیناموس… چشم به ناموس مردم داری؟ نگو ندا پرش کرده که این بمن نظر داره. منم گفتم چی میگین شما این چه حرفیه و دستشو ول کردم از لباسم. اون مرتب داد میزد چی شد یهو اومدی بنگاه من؟ هان؟ یهو احمد آقا اومد گفت نکن حسین آقا زشته. ایشون پسرخاله منه و از تهران اومده اینجا زمین بخره بنده خدا. به موقع اومد خدایی. منم با عصبانیت رفتم بیرون و داد زدم شکایت میکنم ازتون و رفتم خونه احمد طبق قرار. نقشه گرفته بود. شب احمد 2 تومن دیگه تیغم زد. ولی مهم نبود. قرار شد چند شب پیش اححد بمونم و نقشمو بهش گفتم. اونم گفت بمن مربوط نیست بکنی زنشو فقط پول همکاریشو باید بدم.
شب از دوربین دیدم حسین در حالی که داد میزنه و کمربند دستشه داره با ندا دعوا میکنه و هر چندوقت هم یدونه میزد پشتش. حسین میگفت: زنیکه روانی … قرارداد رو پروندی با دیوونه بازیات. طرف دیگه رفت تازه میخواد شکایت هم کنه. راحت شدی آبرو ریزی شد؟ من احمقو بگو گول تورو خوردم. ندا در حالی که گریه میکرد گفت: به زنت نظر داره بدبخت غیرتت کجاست اینا همش نقششه … حسین گفت چقدر ذهن تو بیماره زن. طرف به اون پولداری به تو نظر داره؟ همسن بچته اون. زودباش الان بهش زنگ میزنم باید ازش عذر خواهی کنی تا بدبخت نشدیم. یهو زنگ زد بهم.
منم کلاس گذاشتم دیر جواب دادم. الو سلام آقای رفیعی. اکبری هستم. زنگ زدم عذرخواهی کنم. تورو خدا ببخشین. اشتباه شده بود. منم گفتم نه خواهش میکنم ولی کارتون درست نبود اصلا. بله میدونم الان گوشی رو میدم خودش عذرخواهی کنه ازتون. تو دوربین میدیم گوشی رو نمیگرفت بزور داد بهش گوشی رو. ندا گفت: سلام آقای رفیعی منو ببخشین و زد زیر گریه. بعد شوهرش گرفت گوشی رو و گفت آقای رفیعی بازم ببخشین. منم که به چیزی که میخواستم رسیده بودم گفتم خواهش میکنم من فردا میام واسه امضا قرارداد. اینو که گفتم حال کرد و گفت حتما بیاین قدمتون رو چشم. بعد گفتم تا تنور داغه بچسبونم و با پررویی گفتم من فردا صبح میرم دانشگاه از اینجا اگه راضی هستین همسرتونم با من بیان تا با صحبت کدورتا رو کلا برطرف کنیم. اونم گفت بله حتما زحمتتون نشه. با نیشخند گفتم مراحمن ایشون. گفت پس لطفا ساعت 6:30 اینجا باشین. گفتم حتما و قطع کردم. کیرم سیخ شده بود. تو دوربین میدم ندا هنوز گریه میکرد. حسین گفت فردا میاد دنبالت آبرو ریزی نمیکنیا. باهاش مشکلاتتو حل کن. کاش نمیزاشتم بری دانشگاه اصلا. بعد ماچ کرد ندا رو و گفت مثبت فکر کن عزیزم. و رفت.
صبح حسابی بخودم رسیدمو رفتم دم خونه ندا. ندا کنار شوهرش اونجا بود با چادر همیشگیش. رفتم نزدیک اینبار ندا بهم سلام کرد شوهرشم اومد خوایه مالی. سلام آقای رفیعی ببخشیدا تو زحمت افتادین. در جلو رو واسه ندا باز کردم اونم اومد نشست. حسین جا خورده بود. من گفتم ببخشید من دیرم شده و سریع رفتم. تو راه ندا پای صحبتو باز کرد ببخشید منو آقای رفیعی. من در مورد شما قضاوت کردم منم گفتم خواهش میکنم. فراموشش کنین. و دیگه حرف نزدیم تا رسیدیم دانشگاه خواست پیاده بشه گفتم خانوم کریمی امروز در مورد تحقیق 3 تایی صحبت کنیم؟ با مکس و ناراحتی گفت حتما. بعد کلاس با سمیرا و ندا رفتیم کافی شاپ. من گفتم خب کجا بریم واسه تحقیق؟ ندا گقت همینجا عالیه. سمیرا با خنده گفت ندا جان اینجا که نمیشه. گفت شما جایی دارین آقای رفیعی؟ من گفتم بله میتونین بیاین منزل من که ندا با اعتراض گفت نه نمیشه. بعد سیمرا گفت چرا؟ ندا گفت درست نیست آخه بعد سمیرا گفت چه اشکالی داره مگه بروز باش ندا جان. بعد ندا منو نگاه کرد که ناراحت شدم یاد شوهرش افتاد و گفت باشه قبوله پس یه تاریخی هماهنگ کنین مزاحم میشیم. سمیرا با خنده گفت البته با یه جلسه تموم نمیشه چند جلسه لازمه و یه چشمک به من زد. من گفتم من پنجشنبه ساعت 4 منتظرتون هستم. و رفتم حساب کردم و رفتم بیرون. سمیرا بهم زنگ زد و گفت ندا گفته اگه بهمون نظر داشته باشه و بخواد کاری بکنه چی اونم کلی شستشو مغزیش داده و گفته نترسه چیزی نمیشه ما دوتاییمو و … فرداش رفتم پیش حسین و قرارداد رو بستم و بهش گفتم میخوام کلی قرارداد دیگه باهات ببندم واسه خرید ملک. تو کونش عروسسی شد و گفت حتما بعد گفت با خانوم مشکل که حل شد گفتم بله خانوم بسیار متین و زیبایی دارین. اونم گفت شما لطف دارین. تو دلم گفتم چنان زنتو بکنم این پولا یادت بره.
روزی که براش اینهمه زحمت کشیدم و خرج کردم رسید. رفتم اصلاح کردم و قرص خوردم و تاخیری زدم. قرار این بود با هم بیان تو و سمیرا یهو بپیچونه بره تا من و ندا تنها بشیم. زنگ بصدا دراومد. شلوارک پام بود رفتم و درو باز کردم اول سمیرا اومد تو بعد ندا. از تیپ من خشکش زده بود. گفتم بفرمایین تو سمیرا اومد نشست و پشت سرش ندا اومد. خیلی استرش داشت منم همش بهش لبخند میزدم. سیمرا به ندا گفت عزیزم دربیار چادرتو گرمه و خودشم دراورد. ندا گفت من راحتم ولی سمیرا با پررویی چادرشو کشید و گفت تعارف نکن. وای چی میدیم یه مانتو تنگتر از اونموقع داشت که سینه هاش داشت پاره میکرد مانتوشو. ندا دیگه هیچی نگفت و به من نگاه کرد و فهمید چشمام 4 تا شده ولی بروش نیورد. من رفتم چایی اوردم و گفتم خب شروع کنیم؟ یکم گذشت و ما مشغول سرچ مقاله و مطلب دراوردن از کتب شدیم. یهو گوشی ندا زنگ خورد و ندا جواب داد سلام عزیزم بله خونه آقای رفیعی هستیم. سلام میرسونن همسرم آقای رفیعی. سلام برسونین بهشون. سمیرا پشت ندا هی اداهای سکسی درمیورد که من خندم گرفته بود. باشه عزیزم مراقبم. تا شب میام. خداحافظ.
نیم ساعتی گذشت و من از هر فرصتی واسه دید زدن اندام رویایی ندا استفاده میکردم. یه چشمک زدم به سیمرا که بره اونم یهو از پشت کامپیوتر بلند شد و چادرشو پوشید و گفت من برم چندتا نوشیدنی بگیرم و سریع رفت سمت در که ندا گفت کجا میری صبر کن منم بیام و پاشد بره که سمیرا گفت خودم میرم زود میام و سریع خارج شد و درو بست. ندا خشکش زده بود من همه چی رو عادی جلوه دادم و تکونی نخوردم. بعد 5 دقیقه ندا کم کم عادی شد حالش. گفتم ندا خانوم میشه کتاب ایکس رو بدین از رو میز گفت بله الان تا بلند شد بره سمت میز منم پشتش رفتم و منو ندید. به میز که رسید قنبل کرد چنان کیرمو فشار دادم لای دوتا لمبر کونش که یه تکون محکم خورد و کلفتیشو قشنگ احساس کرد. یهو جیغ کشید و خواست برگرده که محکم گرفتمش و نزاشتم تکون بخوره. جلوی دهنشو گرفتم و در گوشش گفتم ببین سکسی مقاومت نکن برا خودت سخت میشه 10 میلیون هزینه کردم 2 ماه وقت گذاشتم تا الان اینجام. مقاومت بکنی کشتمت. شوهر بی غیرتت بخاطر پول حرفتو باور نکرد. هنوز تکون میخورد و جیغ میکشید. چاقومو گذاشتم زیر گلوش. تا چاقو رو دید آروم شد. مقنعشو کندم از سرش و بردمش رو تخت. اندامش خیلی از من پرتر بود . مانتوشو کندم از تنش و بدن سفید توپرش خودنمایی میکرد. همش التماس میکرد با گریه میگفت تو رو خدا نکن اینکارو من شوهر دارم بی انصاف. منم حشری تر میشدم. سوتین قرمزشو باز کردم و سینه هاشو به دندون میگرفتم. اوووف حرف نداشت. دیگه رام شده بود خانوم دست نیافتنی. بعد چند دقیقه مالیدن سینه هاش بقدری سفت شده بود که تو دستم جا نمیشد. رفتم سراغ کسشو شروع کردم خوردن آهش اتاقو برداشته بود.کیرمو بردم سمت صورتش ولی نمیخورد هرکاری کردم. منم لجم گرفت چرخوندمش و سرکیرمو گذاشتم سر سوراخش. گفت تورو خدا پشت نه. کیرمم حسابش نکردم و ادامه دادم ولی مگه تو میرفت. خیلی تنگ بود لعنتی. معلومه از کون نداده تاحالا. به زور بازش کردم به دوطرفو بعد 5 دقیقه به اندازه تو رفتن باز شد. شروع کردم تو زدن وای چه لذتی داشت… بهترین کون کردن عمرم بود. ندا همش ناله میکرد و گریه. بعد 15 دقیقه آبمو تو کونش خالی کردم و چرخوندمش بعدش رفتم سراغ کس داغش. تا کیرم رفت تو ناله ش رفت هوا. چنگ میزد بدنمو. یهو سمیرا اومد تو و گفت به به چه صحنه ای … رفت بالا سر ندا اشکاش رو پاک کرد و گفت شل کن و لذت ببر ندا مقاومت نکن. یه عمر به شوهرت دادی یبارم به آقا سامان ما بده. البته بعید میدونم با سختی هایی که کشید به یبار راضی بشه و میخندید. صورتمو بردم طرف صورتش. خواستم لب بگیرم نمیداشت که با پررویی لباشو گرفتم و حین تلمبه زدن لب میگرفتم ازش. بلند شدم رو تخت دراز کشیدم و ندا رو خوابوندم روم و میزدم تو کسش. و سینه هاشو میخوردم. سمیرا هم فیلم میگرفت و هی به ندا میگفت شل کن عزیزم. چند دقیقه بعد حرکاتم تند شد و و کسش خالی کردم که ندا به شدت اعتراض کرد. با گریه گفت لعنتی حامله بشم چی قرص هم ندارم. گفتم مشکل خودته بهتره چیزی به شوهرت نگی چون یا باور نمیکنه یا باور کنه هم طلاقت میده. پس قرار بعدی رو بهت میگم کی هست که شوهرتم شک نکنه. یکم هم بخودت برس و آرایش کن و پشمای کست رو بزن بیشتر حال بده. نیای برات شر میشه. ندا با گریه گفت تا کی میخوای اینکارو بکنی؟ گفتم تا موقعی که بتونم و حال بده بهم. شوهر جاکشت هم که خودش تو رو سوار ماشین من میکنه. گوشیش رو دراورد و زنگ زد به حسین و زد رو اسپیکر. سلام آقا حسین خوبین؟ سلام آقای رفیعی حال شما. قربون شما خوبم. با زحمتای ما. همسرم اونجاس؟ با خنده گفتم بله ندا خانوم هم اینجاس و داشتیم با شدت رو تحقیق کار میکردیم. رفتم طرفش و محکم بغلش کردم و دستش رو انداختم دور کیرم و گفتم خانوم کریمی همسرتون هستن و گوشی رو گذاشتم رو میز. بعد شروع کردم خوردن سینه ها و گردنش. الو ندا جون خوبی عزیزم؟ ندا اشکش رو پاک کرد و در حالی که با یدست کیر منو میمالید و سینه هاشو میخوردم گفت سلام عزیزم تو خوبی؟ من خوبم. با خودم گفتم زنت زیر کیر منه کسکش. انقدر نوک سینه هاشو گاز میزدم که حین حرف ردن جیغ کوچیک میزد. به سیمرا گفته بودم از این صحنه فیلم بگیره اونم کلش رو میگرفت. حسین میگفت عزیزم کارت تموم شد زود بیا تا تاریک نشده. شخصی سوار نشیا. من خندم گرفته بود. ندا هم با صدای شهوتی گفت نه عزیزم. من باید برم. خداحافظ. من سریع قطع کردم گوشی رو و با زور نشوندمش زمین و کردم دهنش و محکم تو دهنش عقب جلو میکردم اونم بال بال میزد. میگفتم جون ندا تو بینظیری لعنتی. شوهرت چقدر ساده اس بدبخت. و همش قربون صدقه بدنش میرفتم. بعد هم آبم رو خالی کردم دهنش و جلوی دهنش رو گرفتم تا قورت داد. حالش بد شد و اعتراض کرد. منم بلندش کردم و انداختمش رو تخت و خوابیدم روش و شروع کردم لب گرفتن. ندا هم نه همراهی میکرد نه مقاومت. با گریه گفت بزار برم دیگه گفتم حالا یکم دیگه بمون سیر نمیشم ازت باور کن. بعد 10 دقیقه لب گرفتن گفت بزار برم خواهش میکنم ازت. بلند شدم و موهاشو گرفتم و گفتم ببین حرفامو فراموش نکن. شرت و سوتینتم میمونه پیش من یادگاری. برو خونه. اونم پاشد حاضر شد و چادرشو پوشید رفت. منم خوشحال از پیروزیم سمیرا هم اومد یه لب بهم داد و رفت.
فردای اون روز رفتم پیش حسین ببینم اوضاع چجوریه که دیدم ندا هیچی نگفته بهش. اونم گفت به به آقای رفیعی عزیز. خوبین قربان؟ منم گفتم بله. ممنونم. یه زمین دیگه اون روز خریدم و 4 میلیون سود کرد حسین اون روز. خوبه دیگه هم باهاش رفیق بودم هم زنشو میکردم. پس فردای اون روز بعد کلاس، طوفان شدیدی گرفت. هوا داشت تاریک میشد و بارون خیلی وحشتناکی اومد. حسین نمیزاشت ندا زیاد بیرون بمونه و مرتب زنگ میزد بهش. منم که تو دانشگاه با ندا اصلا حرف نمیزدم تابلو نشه. یه فکری بسرم زد. سریع رفتم تو پارکینگ و با ماشین رفتم جلوی در دانشگاه. به ندا زنگ زدم گفتم بیرون منتظرشم. گفت نه باید بره خونه و … گفتم خفه شو بیا سوار ماشین شو. طوفان وحشتناکی شده بود و تاکسی خیلی کم بود. یهو ندا با چند تا دختر دیگه اومدن بیرون. منو دید و دوستاش رو پیچوند و بعد 2 دقیقه اومد سوار ماشین شد. گفت کاری داشتی؟ راه افتادم رفتم یکم جلوتر که خلوت بود پارک کردم. صورتمو بردم یه لب ازش گرفتم که جا خورد و گفت چیکار میکنی؟ گفتم امشب میای پیش من میمونی. گفت دیوونه شدی؟ باید برم زود خونه. گفتم نگاه کن و یهو زنگ زدم به حسین. ندا خشکش زده بود. زدم رو اسپیکر گفتم سلام آقا حسین گل. خوبین؟ سلام آقای رفیعی با زحمتای ما. گفتم اختیار دارین. غرض از مزاحمت هوا به شدت اینجا بهم ریخته و تاکسی نیست اصلا. الان همسرتون تو ماشین پیش منه. زیر بارون داشت خیس میشد هوا طوفانی شده. حسین هم گفت بله اینجا هم همینجوریه متاسفانه. من گفتم حسین آقا هوا که ظاهرا خیلی بده منم تو مرامم نیست همسر شما رو ول کنم زیر بارون. من و همسرتون فردا 8 صبح کلاس داریم اگه اجازه میدین و مشکلی نیست با من بیان خونه ما. مادر و خواهر منم خونه هستن تا ایشون موذب نشن و استراحت بکنن. فردا هم از همینجا بریم دانشگاه. دیگه دوباره کار نشه که برن و برگردن تو این هوا. حالا باز امر امر شماس. ندا دهنش وا مونده بود حسین هم تته پته میکرد. – والا چه عرض کنم … مزاحم شما میشن آخه. ما راضی نیستیم تو زحمت بیفتین. منم گفتم اختیار دارین چه زحمتی ایشون مثل خواهر من هستن. حسین با اکراه قبول کرد با ابنکه معتاد بود و لنگ پول ولی بازم غیرت داشت. گفت گوشی رو میدین به همسرم. من دادم گوشی رو ندا و آروم بهش گفتم میدونی چی بگی دیگه؟” ندا شروع کرد صحبت کردن و گفت سلام عزیزم. سلام ندا خانوم. نمیتونی بیای خونه؟ دربست بگیر بیا. ندا بمن نگاه کرد و گفت عزیزم ماشین نیست اصلا. خب صبر کن میام دنبالت خودم مزاحم آقای رفیعی و خانواده نشو. ندا مونده بود چی بگه منم یه چشم غره بهش رفتم. ندا با بغض گفت عزیزم دیروقته اینجا هوا هم تاریکه تا برسی خیلی دیر میشه و من میترسم. اگه اجازه میدی من با آقای رفیعی برم توام بیا منزلشون دنبالم. آدرس رو برات میفرستم. حسین گفت آره این فکر خوبیه. گوشی رو بده آقای رفیعی. با عصبانیت گوشی رو گرفتم و گفتم بله حسین آقا. آقای رفیعی اگه زحمتی نیست همسر منو ببرین منزل تا من خودمو برسونم منزل شما. شرعا درست نیست ایشون پیش شما باشن. مزاحم هم میشن. آدرس رو بفرستین ممنون میشم. منم با عصبانیت گفتم باشه. خدانگهدار. رو کردم به ندا و گفتم چیکار کردی؟ ندا که فکر میکرد از زیر کیر من در رفته گفت چیکار میکردم؟ مگه ندیدی گفت واستا تا من بیام؟ گفتم فکر کردی در رفتی و کیرمو دراوردم و گفتم ساک بزن یالا. جا خورد و نگاه میکرد. گفتم دوست داری الان شوهرت میاد فیلما رو ببینه؟ ندا گفت تو رو خدا نکن این کارارو با من. کافیه دیگه به چیزی که میخواستی رسیدی و منم معذرت میخوام ازت. به زور سرشو اوردم رو کیرم و کردم دهنش. دستمم کردم توموهاش در حالی که ندا ساک میزد و منم میمالوندمش زنگ زدم حسین. سلام حسین آقا آدرس رو یاداشت کنین بعد حسین گفت من تا 1 ساعت دیگه میرسم. به ندا گفتم محکمتر ساک بزن. خیابون خلوت خلوت بود منم دستم رو کردم تو مانتو ندا و سینشو فشار میدادم. زنگ زدم به سمیرا و یکی دیگه از خانومای اینکاره که دوستم بود که بیان نقش مامان و خواهرم رو بازی کنن. آبمو ریختم دهنش که بالا اورد تو ماشین. سریع رفتم خونه که دیدم سمیرا و معصومه اومدن. معصومه بیوه بود و حدودا 45 ساله. داستان رو براشون تعریف کردم و به ندا هم گفتم وای بحالت نقشه رو خراب کنی. بعد چون وقت کم بود و هر لحظه امکان داشت حسین سر برسه نکردمش و گفتم بیا بغلم بشین. با کلافگی اومد رو پام نشست و منم شروع کردم لب گرفتن یه ربعی باهاش ور رفتم تا زنگ خورد. رفتم درو باز کردم دیدم حسینه. گفتم بفرمایین تو.
کاش تو زحمت نمیفتادین تا اینجا بیاین. یهو معصومه اومد و گفت خیلی خوش اومدین آقای اکبری. پسرم تعریف شما رو میکنه خیلی. یهو ندا و سمیرا هم با هم اومدن و سمیرا گفت آقای اکبری خوش اومدین. حسین سلام کرد و گفت ببخشید مزاحم شدیم. با ندا دست داد و گفت عزیزم خاحافظی کن بریم. یهو معصومه گفت آقای اکبری بزارین ندا جون بمونن دیگه کجا میبریدش. سمیرا هم گفت ما رو قابل نمیدونین. اصلا خودتونم بمونن. حسین گفت نه بچه خونه تنهاس نمیشه ایشالا بعدا مزاحم میشیم که معصومه گفت ندا جون قول داده بمن کوفته تبریزی یاد بده بزارین بمونه فردا پسرم میرسونش خونه. حسین مونده بود تو رودروایسی. رو کرد به ندا گفت عزیزم تو چجوری راحتی؟ ندا با من من گفت نمیدونم برای من فرقی نداره تو اجازه بدی و راضی باشی میمونم. حسین گفت والا انقدر خانواده خوبی داره آقا حسین آدم خیالش راحته. الان نمیشه به هر کسی اعتماد کرد. رو کرد بمن و گفت پس آقای رفیعی همسرمو سپردم دست شما. منم تو دلم گفت سپردیش به کیرم دیگه و گفتم خیالتون راحت آقای اکبری. و حسین در گوش ندا سفارشات لازمو کرد و رفت. تا از پنجره دیدم رفت 500 هزار به معصومه دادمو رفت و گفتم در تماس باشه و سمیرا هم یه لب گرفت ازم و رفت. من موندم و ندا. ندا بلند شد و با ناراحتی گفت خیلی پستی. آروم رفتم بسمتش و گفتم میدونم و چادرشو کندم از سرش و دکمه های مانتوشو باز میکردم. هیچ مقاومتی نمیکرد هیچی هم نمیگفت. لخت لختش کردم و گفتم دیگه مقاومت نمیکنی؟ گفت شوهر بیغیرتم هر چی بهش گفتم تو بمن نظر داری حرفمو باور نکرد حتی منو میزد. شاید گناهش اینه ساده اس ولی من دوسش دارم و بهش وفادار بودم اما چون حرفمو باور نکرد و بخاطر معامله منو قربانی کرد باید تاوانشو بده. ولی اینم دلیل نمیشه با تو راحت باشم. تو یه آدم پستی که هرکاری کردی تا به بدن من برسی. حال کن موفق شدی. گفتم هرچی گفتی درسته پس همراهی کن. گفت همراهی نمیکنم حتی اگه بکشی منو هرکاری دوست داری باهام بکن و تمومش کن. گفتم چشم بردمش سمت تخت و کونش رو قنبل کردم. کیرمو یکم چرب کردم و یواش فشار میدادم. خیلی سخت میرفت جلو. نا هم هیچی نمیگفت و ناله میکرد فقط. کونشو باز کردم به دو طرف و با فشار تمام کامل کردم تو و شروع کردم عقب جلو کردن. لذتش قابل وصف نبود. انقدر کونش توپ بود که بدنم توش گم میشد. کونش یکم گشاد شد بعد چند دقیقه. آبمو خالی کردم تو کونش و خودمو انداختم روش و لباشو میخوردم. سینه هاش رو هرچی میخوردی تشنه تر میشدی. بعد شروع کردم تو کسش زدن خسته نمیشدم از کردنش. صدای شالاپ شولوپ و ناله ندا اتاقو برداشته بود. 10 دقیقع بعد ریختم تو کسش دوباره ولی اعتراض نکرد چون قرص خورده بود .نمیدونم تا صبح چندبار کردمش اصلا باهام حرف نمیزد ولی هرکاری میگفتم میکرد. منم فقط تنش برام مهم بود. تا صبح فقط لبمیگرفتم ازش و دستش به کیرم بود. صبح تو بغل هم از خواب بلند شدیم و رفتیم دانشگاه. غروب هم بردم رسوندمش. چند روز گذشت. شوهرش خیلی گیر شده بود و ندا گفت بهم گفته زیاد دیگه با آقای رفیعی معاشرت دوستانه هم نکن. واسه زن متاهل خوب نیست. فقط 4 بار دیگه به بهونه تحقیق اومد خونه و من دل سیر کردمش. انواع روش های سکس رو پیاده میکردم روش. اصلا از کردنش خسته نمیشدم. ندا مشکلی نداشت ولی شوهرش گیرش زیاد شده بود. زنگ میزد، میومد دانشگاه و … ترم هنوز تموم نشده بود که ندا دیگه نیومد دانشگاه. خطشم خاموش بود همش. از بچه ها شنیدم رفته انصراف داده. به حسین زنگ زدم خیلی سرد جواب داد ندا خودش گفته دیگه نمیخواد بیاد دانشگاه و حسین هم گفته بمونی خونه و به زندگیت برسی بهتره. یبار که بچش مدرسه بود شوهرشم دانشگاه رفتم درخونش. زنگ زدم تا منو دید خیلی عصبانی شد و گفت چی میخوای؟ گفتم بیا تو ماشین کارت دارم گفت نمیام برو گمشو. گفتم نیای میرم مستقیم پیش حسین. گفت یکم صبر کن. حاضر شد و اومد گفتم به حسین زنگ بزن بگو داری میری با دوستات خرید میخواستم ببرمش خونه یه دل سیر بکنمش. یکم که رفتیم گفت ماشینو نگه دار. گفتم چرا داد زد گفت نگهدار ماشین لعنتی رو. نگه داشتم ماشینو با عصبانیت گفت بس نیست؟ هان؟ زندگیمو تباه کردی. همش عذاب وجدان دارم با هزار امید رفتم دانشگاه تا کار گیر بیارم و کمک خرج خانوادم باشم. کاری باهام کردی دانشگامو ول کردم و افسردگی گرفتم. شوهرم چون معتاده باید زنش تاوان بده؟ هان؟ کاری کردی شوهرم بهم شک کرده و نمیزاره زیاد بیرون برم. دیگه نمیخوام ببینمت ببین ولم نکنی و دست از سرم برنداری خودمو آتیش میزنم. جدی میگم دیگه تحمل ندارم آبروی توام میبرم و پیاده شد و رفت. من واقعا جاخورده بودم. اولین بار بود عذاب وجدان میگرفتم. رفتم دنبالش و گفتم ندا واستاد نگاه کرد. گفتم تو دریچه کولر اتاق خوابت دوربینو بردار. منو ببخش و گاز دادم و رفتم.
از اینکه به تن ندا رسیدم ناراحت نیستم ولی کاش انقدر کشش نمیدادم تا اونم اینجوری نشه. ولی میتونست از اینم بدتر بشه. الان 4 ماه میگذره از اون موقع و من قول دادم تا زنده ام سمت شوهردار نرم. شرش خیلی زیاده. ولی حیف همه دافای شاخ متاهل ان. من ماه دیگه با سمیرا ازدواج میکنم و از این مملکت خراب شده میریم واسه همیشه. منم چند روز قبل فهمیدم سمیرا هم داره به من خیانت میکنه یواشکی. شاید نفرین نداس. ولی چون سمیرا رو دوسش دارم به روش نمیارم. ولی هنوز تو کف ندام ول جرات ندارم اونورا آفتابی بشم حتی زمینایی رو هم که اونجا خریدم زیر قیمت دادم رفت که فراموش بشه این قضیه.
ولی مگه میشه ندا رو فراموش کرد…

نوشته: King saman
سل

دکمه بازگشت به بالا