شوهر خاله بچه باز و خاطره جنده شدنم
من از بچگی اضافه وزن شدید داشتم خیلی چاق بودم طوری که از همون ۷ . ۸ سالگی سینه و باسن گنده داشتم دبیرستان بودم یه شوهر خاله داشتم هرجا منو میدید میبرد یه گوشه دستشو میکرد تو شلوارم من اونموقع خیلی احساس ترس و شرم داشتم اما در کنار اینا لذت هم میبردم کم کم برام عادی شد بعد ها یه انگشتشو کامل میبرد داخلم یه بار که خالم مریض شد منو مامانم رفتیم چندروز رفتیم موندیم خونشون تا کارای خالم رو انجام بدیم تو اون چندروز مدام منو میکشید تو اتاقش به بهانه درس یا خوراکی لختم میکرد سینه هام میمالید یه چیز دراز کلفت که اونجاش بود میکرد داخلم و عقب جلو میکرد البته قبلش دهنم میبست که صدام در نیاد به حدی رسیده بود که منم دیگه از این کار هیچ حس ترس یا شرم نداشتم برعکس دوست داشتم بیشتر انجام بدیم چندسال گذشت من شدم سال اول دانشگاه سینه و باسنم خیلی بزرگتر شده بود طوری که تو اون سن سینه ۸۵ داشتم البته بخاطر اضافه وزن و یه روز من این جریان رو برای دوست صمیمیم تعریف کردم و اون گفت کار خیلی اشتباهی کردی باید بریم تست بکارت بدی اگه سالم نباشی تو آینده نمیتونی ازدواج کنی و من تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده یه روز با دوستم رفتیم دکتر زنان برای بکارت دکتر گفت که بکارت نداری انگار یه تشت آب داغ ریختن روم تا یه مدت هیجا نمیرفتم از همه دوری میکردم شوهرم خالم هی میومد خونمون اما من در اتاقم قفل میکردم و نمیذاشتم بیاد داخل خودارضایی رو شروع کرده بودم به معنای کامل افسرده شدم حتی چندکیلو وزن کم کردم حتی به خودکشی هم فکرمیکردم الان چندسال گذشته و من شدم ۲۵ ساله تو یه مغازه لباس فروشی کار میکنم که صاحبش مرده و در ازای حقوق بیشتر هفته ای یه بار به خودش و دوستاش میدم شوهرم خالم هم خیلی وقته ندیدم چون بخاطر بیماری خالم به خارج از کشور رفتن اما ببینمش خودم بهش درخواست سکس میدم چون فقط اون میتونست منو به اوج لذت برسونه
نوشته: سانیا