شکار خانم مهندس (۲)
…قسمت قبل
بعد از اینکه خودم رو کاملاً شستم اومدم اتاق و دیدم محسن رو تخت من دراز کشیده و داره با کیرش ور میره.یه جور احساس حقارت کردم.چهره ی فاتح گرفته بود و درحالیکه با یه دست کیرش رو داشت میمالید اومد سمت من تا دستم رو بگیره منو ببره سمت تخت.دستش رو پس زدم و رفتم شرتم رو از روی زمین بردارم تا بپوشم که اومد از پشت منو بغل کرد و کیرش رو به کونم چسبوند.خواستم خودم رو ازش جدا کنم که محکم منو گرفت .کیرش هنوز کاملاً خواب نبود که تعجب برانگیز بود.بهش گفتم ولم کن وگرنه داد میزنم.گفت نه عزیزم تو داد نمیزنی چون تو هم دوست داری که به من بدی.بهش گفتم ولم کن بیشرف مگه من جنده ام؟ . با خنده گفت نه عزیزم تو فقط مال منی.بلندتر گفتم ولم کن وگرنه داد میزنم که این دفعه گفت اگه داد بزنی آبروی خودت میره.همین ها رو که می گفت کیرش سفت تر میشد و داشت بیشتر تو کونم فشار میداد جوری که سر کیرش دیگه تو کونم رفته بود،گفتم بیشعور کونم پاره شد درش بیار .انگار داشتم با دیوار حرف میزدم و نمیگذاشت خودم رو ازش جدا کنم .بازم بهش گفتم درش بیار مگه الان خالی نشدی؟ چرا کیرت نخوابیده؟ گفت عزیزم من کیرم همیشه برای تو راسته.اگه قول بدی که بذاری بازم بکنمت منم کیرم رو از تو کونت درمیارم. گفتم بیشعور دربیارش. هنوز حرفم تموم نشده بود که منو به سمت تخت هدایت کرد درحالیکه هنوز کیرش توی کونم بود وبه حالت داگی روی تخت نگه داشت .من از شدت درد چشمام پر از اشک شده بود و دیگه به جای حالت دستوری بهش التماس کردم که درش بیاره چون از درد داشتم می سوختم.گفت هر کاری بگم میکنی؟از شدت درد چاره ای نداشتم و قبول کردم.کیرش رو آروم از کونم بیرون کشید و منو برگردوند.بهم گفت آفرین دختر خوب ،حالا بیا برام ساک بزن.گفتم من ساک نمیزنم که در جوابم گفت پس خودت خواستی ،این دفعه کونت که جر خورد بهت میگم ساک زدن یعنی چی؟ . از شدت ترس کیرش رو با دستم گرفتم و آروم آروم سمت دهنم بردم و شروع به ساک زدن کردم البته خیلی آروم این کار رو انجام میدادم . محسن یهو با دستاش سرم رو محکم گرفت و به زور همه ی کیرش رو تو دهنم جا کرد داشتم خفه میشدم ولی اون می گفت ساک زدن اینجوریه. داشتم خفه میشدم که کیرش رو از دهنم بیرون کشید و بهم گفت اگه خودت خوب ساک بزنی من مجبور نمیشم اینجوری بکنم، پس دختر خوبی باش و خودت برام درست و حسابی ساک بزن.شدت حرکتم رو بالاتر بردم ولی بازم میگفت محکمتر،جنده خانوم محکمتر.کیرش رو یهویی از دهنم درآورد و منو بلند کرد خودش روی تخت دراز کشید و به گفت به حالت 69 روش دراز بکشم و کارم رو ادامه بدم.بازم کیرش رو تو دهنم کردم ،اون هم شروع به لیس زدن کس و کونم از پشت کرد .با اینکه خیلی این حالت رو دوست داشتم ولی امشب اصلأ برام لذتی نداشت ،بعد چند دقیقه بازم منو به حالت داگی خوابوند و کیرش رو از پشت تو کسم کرد و شروع به تلمبه زدن کرد.در حین تلمبه زدن همش می گفت تو مهندس جنده ی خودمی و از این حرفها،ولی من فقط داشتم درد میکشیدم و میگفتم که تموم کن.منو بازم برگردوند ،این دفعه از جلو کیرش رو تو کسم کرد و شروع به تلمبه زدن کرد.یواش یواش لذتش داشت جای درد تنهایی رو میگرفت و من هم آه و اوه میکردم.قتی دید دارم لذت میبرم گفت بهت گفته بودم که یه جوری میکنمت که خودت التماس کنی که بازم بکنمت. همینجور که داشت تلمبه میزد می گفت کیرم چطوره؟بگو کیرم رو دوست داری.یالا جنده بگو. میگفت بگو جنده ی منی .منم تو یه حالت عجیبی بین لذت و خجالت بودم. شاید تو یه سکس معمولی با ابراز علاقه ی خودم اینارو میگفتم ولی الان کسی داشت منو میکرد که هم کارمندم بود و هم از من کوچکتر بود . وقتی دید من چیزی نمیگم گفت کاری میکنم که خودت بگی که جنده ی منی.همونجور که داشت منو میکرد سینه هامو خورد و اومد سمت گردنم و شروع به مکیدن و لیس زدن گردنم کرد.با این کارش من حشری تر شدم و اون بازم شروع به گفتن این حرفها که بگو جنده ی منی و…کرد.من تو اوج لذت بودم و با سرم به علامت تأیید حرفهای اون کردم .با تایید من سرعت تلمبه زدنش سریع تر شد من ارگاسم شدم و محسن هم دیگه داشت آبش میومد که کیرش رو درآورد و آبش رو روی سینه هام خالی کرد.یه غلتی زد و کنارم دراز کشید.مونده بودم چیکار کنم بهش بگم پاشه و گم بشه بیرون یا ازش لب بگیرم که خودش لبش رو گذاشت روی لبم و یه لب باحال بهش دادم.بازو خوابید پیشم و گفت زهرا جون بعد دو سال به آرزوم رسیدم.خیلی تو کف تو بودم.اینارو که میگفت من ساکت بودم و هیچ چیزی نمی گفتم چون واقعاً از اول هیچ حسی به اون نداشتم . ولی اون همینجور داشت به من ابراز علاقه میکرد.البته که ابراز علاقه هم نبود و همش درباره ی سکس با من بود تا علاقه به من.دیگه داشتم از حرفاش عاصی میشدم بلند شدم برم دستشویی و خودم رو بشورم که بهش گفتم تو هم برو سر جات بخواب ،منم میام بخوابم.رفتم دستشویی یه چند دقیقه هم طول دادم تا محسن از تخت بلند شه و بره تو پذیرایی ،ولی وقتی برگشتم ،دیدم هنوز روی تخت دراز کشیده.من شرت و شلوارم رو برداشتم تا بپوشم محسن گفت نپوش عزیزم بیا همینجوری لخت تو بغلم بخواب. بهش گفتم لباسهاتو بپوش برو بخواب که منم خوابم میاد.با یه دستش کیرش رو گرفت و گفت بیا سالار رو بوس کن با هم بخوابیم.ببین منتظر تو هستش.واقعا بهم برخورد با حالت عصبانی بهش گفتم پاشو از جای من گمشو و تیشرتم رو هم پوشیدم.بلند شد روی تخت نشست و گفت عزیزم بداخلاق نباش بیا با هم بخوابیم.تو که یکم پیش گفتی کیروم رو دوست داری . دیگه کفری شدم و از این همه بی جنبه بازی محسن حالم داشت به هم میخورد این دفعه خیلی جدی گفتم پاشو گمشو از خونه ی من بیرون.وقتی دید چقدر عصبانی شدم بدون هیچ حرفی شورتش رو پوشید و لباسش رو تو دستش گرفت و از اتاق بیرون رفت تا تو پذیرایی بخوابه ،ولی من گفتم اونجا نه ،برو دفتر بخواب.
خواست چیزی بگه ولی نذاشتم و گفتم گمشو .وقتی دید که چقدر عصبانی ام پوشید و رفت .ساعت ۴و نیم شده بود. از پنجره دیدم که سوار ماشین شد و رفت.گریه ام گرفته بود.از دست خودم شاکی بودم که چرا شب گفتم تو خونه بمونه.چرا اجازه دادم انقدر جلو بره که نتونم نه خودم ونه اون رو کنترل کنم.از این به بعد تو دفتر باید چیکار کنم؟ یکی دو ساعت همش به اینا فکر میکردم و گریه میکردم.نمیدونم کی خوابم برد که با صدای زنگ موبایلم بیدار شدم.مامانم بود زنگ میزد.ساعت ۱۰و نیم بود.زنگ زده بود که بگه ناهار برم خونه اش.بهش گفتم که کار دارم و باید روی نقشه ی یه مشتری کار کنم و نمی تونم برم.قطع که کردم ویسکی محسن رو دیدم که اونجا مونده و یه ورق قرص که روی زمین افتاده بود.ترامادول بود.حالا علت سفتی کیر محسن رو فهمیدم.نگو آقا برنامه ی قبلی داشته و مجهز اومده بود.تا شب بیحال بودم و تو فکر این بودم که چجوری باید تو دفتر با اون رو در رو بشم.پیش خودم گفتم اخراجش کنم ولی با چه بهونه ای؟ به شرکام چی بگم؟ کل جمعه رو با همین فکر و خیالات گذروندم.شنبه سر کار نرفتم.مریم زنگ زد که گفتم یک کم مریضم.عصر شنبه محسن هم دوبار زنگ زد که جواب ندادم. یکشنبه هر جور بود خودم رو راضی کردم که برم چون بالاخره که نمیتونستم تا آخر عمر خونه بمونم.به دفتر که رسیدم محسن اونجا نبود. مریم جویای احوالم شد که گفتم بهترم.ظهر بود که محسن برگشت. استرس گرفته بودم.سلام داد ولی من جواب ندادم.یه دو سه روزی تو همین منوال ادامه داشت و من بی اعتنا به محسن میرفتم و میومدم.یه روز بعد از ظهر که مریم و بهرام داشتند می رفتند که من هم خواستم بلند بشم و همزمان با اونها برم ولی اونا در اومدند و قبل از اینکه من دربیام محسن خودش رو دم در رسوند و گفت خانم مهندس ۵دقیقه به حرف من گوش بدید.گفتم برو کنار کار دارم.قسم داد که فقط ۵ دقیقه به حرفش گوش کنم و شروع کرد که منو ببخشید بخدا اون شب مست بودم و نمیدونستم چی میگم و چیکار میکنم و این که نمیتونه بی اعتنایی منو تحمل کنه.گفت اگه بودنش باعث اذیت منه،دیگه اونجا نمیمونه و میره.یه چند دقیقه حرف زد که در آخر من بهش گفتم به یک شرط می بخشمت که اون شب رو فراموش کنه و دیگه هیچ چیزی راجع به اون شب نگه.انگار اصلاً اون شب خونه ی من نبوده و از این حرفها.یکی دو ماه بود که از اون شب گذشته بود و من تازه با محسن طبیعی شده بودم. اواخر اسفند بود. خبر بچه دار شدن شوهر قبلی ام رو شنیدم.خیلی حالم گرفته بود. نمی دونم اون دو سه روز رو چجوری تموم کردم و چهار شنبه سوری شد.مامانم یه هفته قبل تهران رفته بود و با داداشم اینا قرار بود عید رو به قشم و کیش برن.وقتی به همه زنگ زدم و تبریک گفتم یاد ویسکی محسن افتادم که تقریباً نصفش مونده بود.گفتم بیارم و بخورم شاید بهتر بشم.حدود ۳ پیک خوردم و دیگه مست مست بودم.محسن زنگ زد که چهارشنبهسوری رو تبریک بگه.اون هم تو دفتر تنها بود. بهش گفتم بیاد خونه ی من تا هر دومون از تنهایی دربیام.راستش این دفعه خودم میخواستم بهش بدم تا هم به خودم ثابت کنم که حتی اگر بچه دار نمیشم ایرادی ندارم و هم به نوعی خودم رو آروم کنم.آخه با بچه دار شدن شوهر سابقم واقعا افسرده شده بودم. محسن هم بعد از اون روز واقعاً جنبه ی خودش رو نشون داد و بی جنبگی اون شب رو جبران کرده بود.تلفن رو که قطع کردم رفتم و ست سوتین و شرت قرمز گیپوری ام رو پوشیدم و یه پیراهن کوتاه نارنجی که بالای زانو بود رو پوشیدم تا محسن برسه.تقریبا نیم ساعت بعد در زنگ زده شد. در آپارتمان رو که باز کردم چشماش از تعجب گرد شد .دستم رو دراز کردم و دست دادیم و دعوتش کردم که بیاد داخل.بردمش سمت میز که آماده کرده بودم و براش ویسکی ریختم و چند پیک خورد.شام رو هم خوردیم. دو پیک از مشروب مونده بود که نفری یه پیک هم خوردیم.من دیگه رو پام بند نبودم.به محسن گفتم که ترامادول آوردی؟ سرخ شد و به من من افتاد.یه بار دیگه پرسیدم که با خجالت گفت نه خانم مهندس.بهش گفتم برو بخر بیا که امشب میخوام دامادت کنم .از تعجب داشت شاخ درمیآورد و گفت آخه خانم مهندس که حرفش رو قطع کردم و گفتم امشب به من فقط بگو زهرا.میخوام امشب حالی بهت بدم که تا عمر داری فراموش نکنی ولی باید کیرت مثل اون شب بشه.باورش نمی شد و یه کم شک داشت.گفتم الان پیش خودت میگی که این چه اش شده؟ جواب داد موندم چی بگم نه به اون دفعه که یه ماه طول کشید که باهام حرف بزنید نه به الان. شاید هم دارید منو امتحان میکنید؟ گفتم تو که دیده بودی تو این چند روز دمغ بودم.راستش وقتی شوهرم منو بخاطر بچه دار نشدن طلاق داد اونقدر ناراحت نشدم که الان با بچه دار شدن اون ناراحت شدم.یه جور احساس ضعف دارم و میخوام به خودم ثابت کنم که یه زن ناقص نیستم.حالا فکر نکن چون دم دستم بودی بهت گفتم بیایی.پرسید پس چرا به من گفتید؟ گفتم اولاً که میدونی من با هیچ کس رابطه ندارم و نمیخوام هم رابطه داشته باشم ولی تو با اینکه اون شب حرفهایی زدی که منو ناراحت کرد ولی چون هم بعدش ازم عذرخواهی کردی و هم بی جنبه بازی درنیاوردی برای همین به جز تو به کسی اعتماد ندارم.در ثانی با اینکه تو منو اون شب کردی ولی نه تو کاملاً از من لذت بردی و نه من از تو لذت بردم.البته این رو هم بهش گفتم که فکر نکنه که این قضیه ادامه دار خواهد بود.محسن گفت خانم مهندس که بهش گفتم بگه زهرا ،اونم گفت زهرا جان هر چی بگی دربست نوکرتم.منم میخوام یه چیزی بگم که حتی اگه دلم هم بخواد نمیتونم ادامه بدم چون قرار شده تو تعطیلات به خواستگاری دختر عمه ام بریم ولی اگه میدونستم که تو برای همیشه برای منی ،بخدا کنسلش میکنم ولی همونجوری که خودت گفتی فکر نمیکنم این قضیه ادامه دار باشه.اومد یه بوس از گونه ام کردبعدش هم گفت من با اجازه برم و برگردم و در رو بست و رفت.احساس کردم که دیگه نمیاد .
نوشته: زهرا