شکاف

من یه فریب خورده ام…خودم اینو میدونم . یعنی انقدر خوب میدونم که لازم نیست هر روز موقع بیدار شدن از خواب به جای سیاه شده ی قاب نقاشی تو روی دیوار روبه روم و اون میخ خالی لعنتی نگاه کنم . لازم نیست حتما با دست چپم کورمال کورمال دنبال تو بغل دستم بگردم و چشمامو برگردونم اون سمت و ببینم نیستی . حتی لازم نیست با ندیدن مسواکت کنار مسواکم تو دستشویی یادم بیاد که یه فریب خورده ی بدبختم . میدونی ، البته یه خوبیایی هم داره ، مثلا دیگه مسواکتو اشتباه بر نمیدارم و کسی نیس که به خاطرش سرم داد بکشه و جیغ و داد راه بندازه . موقع صبحونه هم فقط یه تخم مرغ درست میکنم ، میدونی که ، صرفه جویی و این داستانا . خیلی وضعم خوب نیست ، البته فکر نکنم اینو بدونی ، چون خیلی وقته نیستی و آدرست الان به جای کوچه پسکوچه های میدون انقلاب شده طرفای فرمانیه ، دست راست . خیلی مطمعن نیستم دقیقش کجاست ، همون دست راست رو ترجیح میدم . ولی خب ، دروغ چرا ، خوب میدونم کجاست ، نه که تو گفته باشیا ، انقد گشتم ، یه دو هفته ای طول کشید که بالاخره ببینمت ، از یکی ازین برج های نما رومی کوفتی اومدی بیرون و دست تو دست اون مرتیکه سوار یه ماشین لعنتی گنده سیاه ( مدلش رو نمیدونم ، ازونایی که شبیه نعش کش میمونن ) شدی و رفتی . میدونی نازی خانم ، نامردی بود ، نبود ؟ بیخیالش ولی واقعن مگه میشه؟ مگه میتونی بری همون رستورانی که همیشه میرفتیم و مرغ سوخاری میخوردیم و یارو یه جوری مثل اینکه شئونات اسلامی کوفتی که دم در مغازش نوشته رو رعایت نمیکنیم نگاهمون میکرد و تو هم به تخمت نبود که روسریت تا شونه ت اومده پایین و اون حلقه های خرمایی موهات دارن بدجوری دلبری میکنن…ای وای ، نازی …نازی…دلم برات تنگ شده لعنتی . کاش حداقل میگفتی چرا . خوشحال بودیم که ، نبودیم ؟ ولیعصر از تجریش تا چهار راه تئاتر شهر مال بود ، دو تایی با هم از بالا تا پایین گز کرده بودیم عین خیالمونم نبود که دنیا دست کیه ، دست ما بود خب ! حالا منم و پاکت سیگار و پارک دانشجو تو غروب و بغض و گاهی بارون و البته دروغ چرا ، گاهی یه سری ازین هم جنس بازام میان یه نخ هایی میدن و میرن . تنهام دیگه . نمیدونن من به طرزوحشیانه ای فقط دگر جنس گرام و البته از بین همه ی این جنس لطیف فقط با تو میتونم شبا سر کنم . نازی…یعنی شبام کنارش میخوابی؟میذاری بهت دست بزنه؟ وای نازی ، یعنی میذاری لباشو بذاره رو اون مخمل سرخ لبات و بره پایین و …نازی میذازی بهت تجاوز کنه ؟ تجاوزه اسمش دیگه ، چی میتونه باشه ؟ وقتی دوستش نداری…دوستش نداری که ؟ میدونم نداری ، قول دادی بهم . گفتی همیشه عاشقم میمونی ، موقع رفتنم همینو گفتی فقط نگفتی چرا میری پس ؟ این خارجیا یه چیزای خوبی میگن موقع عقد ، در خوشی و ناخوشی ، دارایی و نداری ، سلامتی و بیماری…بیماری…همین بود دیگه ؟ خیلی هم مریض نبودم نازی ، من فقط مریض تو بودم…کاش میفهمیدی…

من یه بازنده م…خودم اینو میدونم.در واقع،بیشتر یه ترسو ام . از اونایی که تو بچگی از ترس اینکه کسی تو یارکشی انتخابشون نکنه ، میگفتن بازی نمیکنن . دلشون درد میکنه . بعد کم کم و آروم آروم از ذهن بقیه پاک شدن و دیگه کسی ازشون نمیپرسید بازی میکنن یا نه . آره…من از همین بچه هام . یعنی بودم ، الان بزرگ شدم ، بازی های بچگی جاشون رو دادن به انتخاب های بزرگ . درس ، ازدواج ، بچه ، آینده…میدونی شهرام ، من میترسم . ازینکه تنها بمونم ، اشتباه نکن ، من تنهام ولی خودم انتخابش کردم . اینطوری خاطر جمع تره . دروغ چرا ، دوستت داشتم و دارم ، ولی همیشه به این فکر کردم که اگه بفهمی تمام چیزایی که تو من دوست داری هیچ کدوم واقعی نیستن ، بازم دوستم داری یا نه . من میترسم ، ازینکه بهت وابسته بشم و بعد این تو باشی که تنهام بذاری میترسم . میدونی ، خاطره داشتن یکی از سخت ترین و دردناک ترین چیزای دنیاس . من از داشتن خاطرات بیشتر باهات میترسم ، تصور کن چند تا خیابون ، چند تا کوچه ، چند تا کافه و …میبینی، خیلیه ! این همه جا برای احساس تنهایی کردن و فکر کردن به اون چیزایی که یه روز داشتم و الان ندارم . هر چند همیشه فکر کردم که تمام این لحظه هایی که خواب یا بیدار کنار هم گذروندیم مال من نبودن ، انگار از خاطرات کس دیگه ای دزدیدمشون . ترجیح میدم از تو همین یه تابلو نقاشی خودمو داشته باشم و احساس گناهی که میدونم هیچوقت قرار نیست راحتم بذاره .

ما آدما کارای عجیبی میکنیم ، با همیم ولی تنهاییم . راحت اونایی که دوستشون داریم از دست میدیم و بعد حسرت میخوریم . کی میدونه اگه اون روز که شهرام توتونچی اشتباهی سر از کلاس ادبیات نیاورده بود و چشمش نمی افتاد به نازنین کیانی که جلوی کلاس نشسته بود چی میشد؟ شاید همه سرنوشت متفاوتی داشتن ، شاید 10 سال بعد شهرام تو یکی از کوچه های بن بست تنگ رومانی تو دعوا با یکی که حتی اسمشم نمیدونست نمیمرد . شاید نازی موقع شنیدن خبر کشته شدن یه جوون ایرانی تو یه نزاع خیابونی در خارج از کشور از رادیو ماشینش انقدر شوکه نمیشد که تیکه های جنازه ش رو از لای گارد ریل کناراتوبان و اهن های متلاشی شده ی ماشینش بکشن بیرون . کی میدونه؟

نوشته: کالیپسو

دکمه بازگشت به بالا