شیطون بلا 22
–
بوی عطر ملایمشو به خوبی حس می کردم . صورتشو آورده بود جلو تر . طوری گه صدای نفسهاشو شنیده حسش می کردم . حالا بوی خمیر ریش جناب عباس خان هوسباز هم به مشام می رسید . سرم داشت گیج می رفت . من نباید این قدر خودمو راحت می باختم . اون نباید این طور با احساسات من بازی می کرد و منو سهل الوصول حس می کرد . به نظرم اومد اشکم می خواد سرازیر شه هر چند فکرمی کردم که منم مثل هر زن دیگه ای نیاز هایی دارم . شاید حتی یک زمانی خودم به سوی یک مرد کشیده شم . حتی اینو هم حس می کردم که یک زنی که از شوهرش جدا شده خیلی راحت تر می تونه فانتزی های جنسی واسه خودش تصور کنه . چون اون ناآرامی خیالی رو که بابت از دست دادن بکارت می تونه داشته باشه دیگه نداره . نفس در سینه ام حبس شده بود . شاید اگه این قدر سریع عمل نمی کرد و در یک شرایط دیگه ای بودیم من خیلی راحت می تونستم تسلیمش شم . -آقای اشرفی من دیگه باید برم .. سرشو در یه حالت مایل ازم دور کرد و بدون این که چراغ سبزی از من ببینه یه دستشو دور کمر من حلقه زد . هر کاری کرد منو به طرف خودش بکشونه مقاومت کردم . حس می کردم خیلی تحقیر شدم که نیاز, منو به این سمت کشونده باشه . نیاز به پست و مقام این مرد که کاری برام انجام بده . شاید من خیلی راحت خودمو در اختیار یک مرد بذارم و حتما هم در آینده این کارو خواهم کرد . من یک زن هستم . نیاز دارم . هیچ فرقی بین من و یک مرد نباید باشه . اگه از دواج نکنم یک مرد می خوام . نمی تونم مثل یک راهبه باشم . بدنم نیاز داره .. -آقای اشرفی خواهش می کنم این درست نیست . بذارین من برم .. شهوت از سر و روش می بارید . چشاشو درشت کرده بود و با عصبانیت نگام می کرد . انگار ازم انتظار نداشت که این عکس العمل رو در مقابل خواسته اش نشون بدم . -هر کسی جای شما بود …. به حرفش ادامه نداد و منم جوابشو ندادم . فقط لبامو می جویدم . همون نگاه خشم آلودشو داشت . ترسیده بودم . هر لحظه منتظر یه حمله ای از طرف اون بودم . اون وقتایی که دختر بودم و با دوستامون دور هم می نشستیم از شهوت و هوس مردا می گفتیم از این که شهوت چشای مردا رو کور می کنه نمی ذاره که خیلی چیزا رو ببینن . حتی ممکنه به زنا حمله کنن . و اگه بازم مقاومتی ببینن زنا رو بکشن .. با التماس نگاش می کردم .. خیلی جدی به من گفت اگه بخواهید به همین صورت بمونید و با کسی تعامل نداشته باشد باید بهتون بگم که نمی تونید موفق شید . این جوری به جایی نمی رسید . کمی هم به فکر خودتون باشید . من با شما کاری ندارم . بفر مایید . اینو هم به ذهنتون بسپرین که نمی خواستم مشکلی برای شما ایجاد شه . امید وارم متوجه این مسئله شده باشین . از بابت امشب هم با کسی حرف نزنین . سرمو انداختم پایین . ازش عذر خواهی کرده دور شدم . از ناراحتی تا صبح خوابم نبرد . همش از این می ترسیدم که حکم اخراجمو بده به دستم . این کار باید تدریجا صورت می گرفت . مثلا به جرم بی لیاقتی . دست و دلم به کار نمی رفت . دیگه خیلی آروم شده بودم . با همون چند تا زنی هم که سر کار می گفتیم و می خندیدیم دیگه زیاد شوخی هم نمی کردم . یواش یواش داشتن سیستم رو فول کامپیوتری می کردند . واسه همین یکی دو تا مهندس نرم افزار و دوره دیده آورده بودند تا دستگاهها رو راه اندازی کنه . برای کارمندایی که شاید تا اون زمان خیلی هاشون کامپیوتر ندیده بودند این می تونست تازگی داشته باشه و کمی هم این دگرگونی سخت نشون می داد . ولی در هر حال باید یاد می گرفتند . بر نامه های اولیه باید داده می شد . به جرات می شد گفت در وهله اول تنها کسی از این کار مندا که به طور عمقی می تونست از این بر نامه ها سر در بیاره من بودم . حتی می تونستم خیلی راحت بر نامه نویسی کنم . ولی راستش کار بانکی به صورتی بود که اگه مثلا می گفتی من فلان چیزو بلدم گرفتار می شدی . وقت و بی وقت باید می موندی و کار می کردی تازه اضافه کاری اون هم محدودیت داشت و به کار و زندگیت نمی رسیدی ولی من اون روز ها به طرز عجیبی می ترسیدم . از این که به سر پرست روی خوش نشون نداده بودم و امکان داشت که اون واسم مایه بیاد واسه همین گاهی یه نموره ای خودی نشون می دادم . واسه همین وجهه خوبی هم پیدا کرده بودم . مدیر کل یا همون سر پرست چند بار دیگه واسه سر کشی اومد ولی خیلی سرد باهام بر خوردمی کرد .. شاید من یه انتظار دیگه ای داشتم .. تقریبا یک ماهی می گذشت از اون شبی که من روی خوش بهش نشون نداده بودم . یه روز شنیدم که وارد اتاق رئیس بانک شده و بعد خدمتگزار رئیس برام پیغوم آورد که سرپرست باهات کار داره .. دلم مث سیر و سرکه می جوشید . پس لعنتی کارشو کرده .. رئیس بانک دست به سینه کنار مدیر کل ایستاده بود .. -خانوم شهزادی آقا ی سرپرست به شما محبت خاصی دارند . واسه هیچ کارمندی این کارو نکرده .. -آقای رئیس خانوم شهزادی از کار کنان شایسته این بانک هستند و من دورا دور مراقب کار های ایشونم . مطمئنم در سیستم جدید مغز اول اینجا خواهد بود .. هر چند در همین شرایط هم یکی از بهترین هاست . بفرمایید حکم استخدام رسمی مبارکتون باشه .. شاید اگه باهاش تنها بودم از خوشحالی صورتشو می بوسیدم …. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی