عاشقی شاهین
سلام دوستان. نمیدونم چرا ولی دوست دارم داستانمو بنویسم شاید اینجوری یکم این حسه متفاوت بودن، مخفی بودن و اینکه همش باید مواظب باشم کسی نفهمه کمتر بشه. اونایی که واقعا مثل منن یا گرایششون متفاوته کاملا میفهمن چی میگم. اسمم شاهینه و الان 23 سالمه. متاسفانه از خودم نمی خواهم اطلاعات بیشتری بزارم. فقط دوست دارم داستانمو بگم تا حس سبکی بکنم. شخصیتم کاملا میانگراعه یعنی درعین حال که با همه میگم و میخندم از درون اصلا با کسی راحت نیستم و همش سعی میکنم خودمو با شرایط وقف بدم. 9 سالم بود که با عوض شدن مدرسم به خاطر مشکلات خانوادگی با تورکان آشنا شدم. (نمیدونم این متن و تورکان میخونه یا نه ولی میدونم با نوشتنش مشکلی نداره) البته تورکان دو سال بزرگتره ازم ولی چون خیلی به درس علاقه داره و معلما دوسش دارن یه بار تجدید شد و نیمه دومیم هست. توی کلاس با هم آشنا شدیم. دروغ چرا اوایل خیلی ازش میترسیدم. یه پسر که خیلی دعوایی بد دهن و شلوغ کار بود و هنوزم هست. من همیشه به خاطر پوست سفید و موهای لخت مشکیم مسخره میشدم. اینکه بد بهت نگاه کنن و بهت تیکه بندازن. موهای بدنم اینقدر بوره که توی آفتاب طلایی بودنشون برق میزنه. معلما و بچه های سال بالایی با نگاهاشون ادم و قورت میدادن و همین باعث میشد همیشه خدا کم حرف باشم و زیاد باهاشون گرم نشم. ولی تورکان، با همه یه مدل بود و با من یه مدل دیگه. نمیدونم چطور شد که با هم رفیق شدیم. یادم نمیاد اولین باری که به هم دست دادیم ولی خوب یادمه به خاطرش بقیه بچه ها هم باهام خوب شدن. وقتی توی کلاس و حتی سالای بالا تر توی باشگاه باهاش بودم حس امنیت داشتم. همیشه عاشق این بودم یه داداش بزرگتر داشته باشم که هوامو همه جا داشته باشه اونایی که تک بچه ان میدونن چی میگم. یادمه کلاس دهم با یه دختر رل زدم که باعث شد تورکان چندماهی و باهام سرد باشه حتی جواب سلامم هم نمی داد شک کردم شاید رقیب عشقیش باشم و اون دختر و دوست داشته باشه برای همین به یه بهونه ای با دختره بهم زدم. تورکان هیچوقت با هیچ دختری رابطه نداشت و منم فکر میکردم که شاید به خاطر سرسنگین بودن، یا همین موضوعه ناموس پرستی وسطه، همینم باعث شده بود که الگوم بشه و منم سمت هیچ دختری نرفتم. مدرک فوق دیپلم رشته معماری مونو با هم گرفتیم ولی برای لیسانس تعداد دانشجوها به حد نصاب نرسید قشنگ یه ترم عقب افتادیم. توی این مدت تصمیم گرفتم برم سر کار. البته تا قبلشم کار میکردم ولی مجازی و با درآمد کم و برای سرگرمی. اولین جایی که تورکان کنارم نبود. توی محیط کار با یه دختر که حدودا چند سالی ازم کوچیکتر بود آشنا شدم.همیشه به خاطر تیپ و قیافه و هیکلم که خیلی خیلی سعی میکنم بروز باشه کم و بیش دخترایی که همسن من یا کوچیکترن پیشنهاد دوستی میدن ولی همشونو یا خودم یا تورکان در حد دو کلام رد میکردیم. ولی این بار به تورکان چیزی نگفتم و مخفیانه با هم رابطمونو ادامه دادیم. هنوز به دوماه نرسید که از ضایع بازیام و ندید بدید بازیام فهمید و دوباره اخلاق گند و سردش شروع شد. اونقدر به هم نزدیک بودیم که طاقت بی محلیاشو نداشتم اما از طرفیم خیلی از فاطمه خوشم میومد. تا جایی که با مامانم حرف زده بودم و در موردش بهش گفتم. قشنگ یادمه که عصر بود و تورکان از باشگاه اومده بود. ترنم خواهرش برام چایی آورد. خواهر خودمم محسوب میشه و از لحاظ هیکل و قد حتی از تورکانم بلند تره و جور باهامون رفتار میکنه انگار بچه هاشیم. تنهامون گذاشت تا اگه خواستیم برینیم به هم راحت باشیم. یک ساعت در مورد علاقمو رابطم با فاطمه باهاش حرف زدم و اونم عین طلبکارا بهم نگاه میکرد و فقط میگفت باید دوستیمون تموم بشه اما دلیلشو نمیگفت. چرا باید 12 سال رفاقت و برادریمونو بزاریم کنار؟ به نتیجه ای نمی رسیدم و خودشم هیچی نمیگفت. چند روزی و اصلا جواب تماسامو نمیداد. حتی ترم یک کارشناسی هم ثبت نام نکرد. با مامان و باباش راحت بودم ولی ترنم خواهرش از جیک و پوکش خبر داشت. یا حداقل برای من اینجور بود. یه هفته قبل شروع کلاس ها دوره حذف و اضافه درسا بود. کل شب و به ترنم پیام دادم که راضیش بکنه بیاد دانشگاه. ترنمم منو راضی میکرد که بیخیال فاطمه بشم البته من که عاشق فاطمه نبودم فقط میخواستم عین املا نباشم و یکم اجتماعی باشم . در آخر نتیجه این شد فردا برم خونشون و با هم حضوری حرف بزنیم. باورم نمیشد به خاطر یه همچین دلیل کوچیکی ترکان منو بذاره کنار. تورکان نونه نبود (هنوزم یادم میاد خندم میگیره. واقعا موقعیت تخمی ای بود.) ترنم از احساس تورکان بهم حرف میزد و منم فکر میکردم تورکان از اینکه برادرش زن بگیره ناراضیه نگو ترنم سعی داره حالیم کنه تورکان منو دوست داره. اخرش کم آورد و با جدیت گفت تورکان عاشقته و نمیخواد ببینه تو با کسه دیگه ای هستی. ( فکرشو بکنید 12،13 سال با یه نفر رفیق شیش باشی بعد بفهمی عاشقته، تو گوه ترین وضع ممکن بودم. ) زیاد طولانیش نمیکنم ولی این و بگم که حتی به اینکه از اون شهر برمم فکر کردم. اگه فقط کسی میفهمید تورکان و شاهین با همن و رابطشون یه چیز دیگه است واویلا بود. توی اون مدت فقط میرفتم دانشگاه و خونه. مسخره است ولی دروغ نمیگم که وقتی شماره تورکان یا ترنم می افتاد رو گوشیم میریدم تو خودم از ترس. تو خیابون وقتی میدیدمش رامو کج میکردم و هر نوع دوری ای که شما فکرشو بکنید انجام میدادم. اما ترنم همش سعی میکرد باهام صحبت بکنه تا به هم فرصت بدیم و رابطمونو شروع کنیم. مگه میشد من تا حالا دست دختر رو هم نگرفتم بعد بیام بخوابم زیر رفیق چندین ساله ام.؟ اونقدر تحت فشار بودم که بعضی از درس های کلاس و حذف کردم چون تسلطی روشون نداشتم. بعد عید بود که ترنم و بابا و مامانش و تورکان مثل همیشه اومدن عید دیدنی. اگه بگم از دیدن تورکان تو خونمون میترسیدم مسخرم میکنید؟ با هزار مکافات و خواهش تصمیم گرفتیم صحبت کنیم. تمام مدت تورکان حرف میزد و من از شرم سرم پایین بود. آخرش تصمیم گیری و به خودم داد. گفت دیگه نمیتونه بیشتر از این طاقت بیاره. یا برای هممیشه تمومش میکنیم یا با هم وارد رابطه میشیم. البته منظورش از رابطه سکس نبود. فقط میخواست مثل بقیه رل بزنیم اما طوری که کسی نفهمه. منم قبول کردم. اوایلش برام خیلی سخت بود. خجالت میکشم بگم وقتایی که دستمو میگرفت یا نگام میکرد یا بهم مثل گذشته دست میزد ترس ورم می داشت. ولی از یه طرفم بهش اعتماد میکردم و عین قبل با هم میگفتیم و میخندیدیم. وقتایی که توی مهمونی پیام میداد به همه میگفتم فاطمه است. چون خیلی از کلمه های عشقم و شبت بخیر و زندگیم و… استفاده میکرد. حتی چندبار فاطمه توی گوشیم چتامونو خوند و فهمید دارم بهش خیانت میکنم اما فکرشم نمیکرد که طرف تورکانه و مرده. به خیالش دارم با یه دختر بهش خیانت میکنم و بعد از یه دعوا و اینکه کلی فحش به خودم و جد آبادم داد باهام بهم زد. راستش از بهم زدنش زیاد ناراحتم نشدم. چون تورکان فکر میکرد من با فاطمه خیلی وقت پیش کات کردم. شایدم میدونست و به روم نمیاورد. دروغ چرا خودمم از اینکه ترکان دوستم داره داشت خوشم میومد. توجهاتش و نگاهاش و حرفاش خیلی مهربون تر و احساسی تر شده بود. با اینکه تو گذشته ام اصلا یک بار دعوا نکرده بودیم و همیشه هوامو داشت اما الان خیالش راحت بود که از احساسش میدونم. شایدم من اینجور حس میکردم. منم میخواستم ازین رابطه لذت ببرم و دیگه به اجبار ادامش ندم. چندباری فیلم و داستان سکسی گی میدیم و میخوندم. تقریبا کله سیستم و گوشیم شده بود داستانای بی ال. تمام فیلم های بی ال کره و تایلند و آمریکا و… دیده بودم و دروغ چرا کلا روی عوض شدن گرایشم تاثیر گذاشته بود. (وایی مخصوصا سریال کین پورشه لعنتی ) برای جلب توجه تورکان موهامو کوتاه نمی کردم و لباسایی که معمولا تایپای بی ال میپوشن و میپوشیدم و این مسائلم تورکان و خوشحال میکرد. ولی اینا کافی نبودن. تورکان بعضی وقتا پشت دستمو بوس می کرد یا موقع فیلم دیدن میرفتم بغلش یا دیگه نهایتش این بود که با موهام بازی میکرد یا موقع ورزش منو مثل وزنه بلند می کرد.همه اینا بعد 4، 5 ماه رابطمون تازه اتفاق می افتد میدونستم میترسه بهم درخواست سکس بده و من کلا بکشم کنار. برای اعتراف کردنشم چند سال گذشته. خودمم هنوزم میترسم خانوادم خبردار بشن. فقط ترنم میدونه و سعی میکنه با مسخره بازی رابطمونه جدی تر نشون بده. با اینکه این همه فیلم دیده بودم بازم میترسیدم و خجالت میکشیدم به تورکان بگم بیا سکس کنیم. نه من بلد بودم و نه تورکان. دو تا پخمه. پیشنهاد چند تا فیلم دادم. سریال بی ال کره ای(a shuolder to cry on ) و پیشنهاد دادم که با هم ببینیم. چون تازه اومده بود و برای گروه کی پاپ بود. با هزار تا مکافات و خجالت بازی و شرم و حیا وسط فیلم احساسی شدیم و از هم لب گرفتیم وایی خدا خیلی کلاسیک جلو رفتیم. واقعا مسخره اس الان که بهش فکر میکنم. چند روزی رومون باز شد و بالاخره پیشنهاد یه سکس واس تجربه اول به درخواست من داده شد. تورکان بعد از اینکه پشماش ریخت قبول کرد. البته من که میدونم از خداش بود. نه به چند ماه پیش که تخم نداشتم نگاش کنم نه به الان. وایی تجربه اول افتضاح بود. نه رومون میشد لخت بشیم نه من روم میشد دراز بکشم. افتضاح، افتضاح… حتی الانم خجالت میکشم درموردش بگم. واس اینکه یکم از خجالتمون کم بشه لب گرفتیم و بدن همو روی لباس مالش دادیم. اول من پیرهن تورکان و دراوردم. بدنش خیلی خیلی خیلی رو فرمه. منم به خاطر اینکه قبلا باشگاه میرفتم هیکلم خوبه ولی تورکان قد بلند تر و هیکلی تره. وایی وقتی لخت رفتیم زیر پتو از ترس فشارم افتاده بود. هیچ وقت فکر نمیکردم با تورکان به اینجا برسم. اونایی که میگن دفعه اول خیلی حال میده و لذت بخشه واقعا دروغه. از ترس و استرس زبونم بند اومده بود و کلا خجالت کشیدن از سرمون پرید. تورکان پتو رو کنار زد و کارشو شروع کرد. منم فقط تحت اختیارش بودم. دلم میخواست بهش بگم غلط کردم بیا بزاریم یه وقت دیگه ولی دلم نمیومد. اولاش خیلی خیلی درد داشتم . جوری که گریم گرفت .اما وسطاش واقعا حال داد. البته الان دیگه تکراری شده و هفته ای یک بار سکس داریم. تقریبا 7 ماهی هست که تو رابطه ایم و واقعا کنار همدیگه خوشبختیم. امیدوارم همینجور خوب بتونیم تا ابد با هم باشیم. بدون مشکل ♥
نوشته: Shahin