عاقبت ماساژ خاله
یادمه تابستونا تا اواخرش میرفتیم شمال و تو این مدت هر چند وقتی فک و فامیل میومدن و لنگر مینداختن و مامانم همیشه به بابام غرغر میکرد من 17 سالم بود مادرم وسواس داشت و فامیل که میرفتن لب دریا موقع برگشت باید تو حیاط ویلا که یه حموم بود و کنارش انبار چوب و کس شعر بود میرفتن دوش بگیرن که اگه بدون دوش گرفتن میومدن مادرم کل ویلا رو میشست خلاصه کونمون رو پاره کرده بود . من وپسر داییم که خیلی تخس و شر بودیم رفته بودیم توی انباری از لای جرز این بلوک سیمانی ها یه شکاف کوچیک درست کرده بودیم و تو حموم رو نگاه یکردیم . کار ما شده بود این که اصرار کنیم بریم دریا دسته جمعی بعد بریم از تو انباری موقع دوش گرفتن دید بزنیم همیشه هم موقعی که دخترا میرفتن ما شروع به نگاه کردن میکردیم دختر عمو دختر دایی و… . ولی هیج علاقه ای به نگاه کردن عمه خاله زن عمو و… نداشتیم . یه روز که داییم اینا برای امتحان تجدید پسر داییم رفتن تهران و ما و خانواده خالم تنها بودیم منم که بد تو کف دختر خالم بودم وو هرز چند گاهی باهم یه لاسی میزدیم اونم در حد حرف از دریا با خالم برگشتیم که بابام گفت آب کمه تو منبع زود دوش بگیرید منم حسابی خورد تو حالم چون خالم با دختر خالم باهم رفتن حموم و من دیگه نمیتونستم دید بزنم خوب بچه بودبم و یه چیزهایی برامون حرمت که نه ترس داشت خاله نه هرگز نباید نگاه کنم هرچند که زمان ما حمام تو تهران نمیشد به این راحتی ها رفت و صد بار با خاله و عمه و مامانم و دختر ها وپسر ها رفته بودیم حموم بیرون اونم نمره نه عمومی و همیشه من و مامانم و خالم و دختراش با هم تو یه نمره میرفتیم اما اون موقع 6 یا 7 ساله بودم خلاصه کلی با خودم کلنجار رفتم اما آخرش وسوسه شدم و رفتم شروع به نکاه کردن دختر خالم که 12 یا 13 سالش بود کس سفید و بی مو داشت خودش رو میشست و آب میکشید و خالم پشت سرش با یه شرت وایساده بود و سرش رو شامپو میزد دختر خالم که کارش تموم شد داشت میومد بیرون که منم میخواستم برم و دیگه نگاه نکنم اما یه لحظه خوشکم زد خالم شرتش رو دراورده بود یه کس تپل خوشگل از کس یه دختر 12 ساله قشنگتر بود یادمه داشتم از شدت هیجان میمردم نمیدونم چی شد که اونجا یه احساسی به من دست داد که تا به امروز دنبالمه .خلاصه 2 سال بعد شوهر خالم و خالم طلاق گرفتن و کل بچه ها رو شوهر خالم برد خارج خاله من تنها شده بود و افسرده خیلی ناراحتش بودم یه چند سالی گذشت و من با خاطرات و عکس های خاله و لباس زیراش حال میکردم ولی عمرا جرات نزدیک شدن رو نداشتم اینقدر از مامانم میترسیدم که خایه نمیکردم بهش فکر کنم اما پدرم این طور نبود بعضی وقتها که میومد خونه ودوست دخترم خونه بود اول پای اف اف میگفت مشکلی نیست من بیام بالا ما هم اگه در حال سکس نبودیم میگفتم نه اگر هم بودیم خودمون رو جمع و جور میکردیم که بابام ناراحت نشه البته بنده خدا ناراحت هم نمیشد همیشه به من میگفت همه عشق و حالی بکن اما دنبال زن شوهر دار و مواد و مال مردم نرو با هم عرق میخوردیم حتی دور از چشم مامانم من و بابام و دوست دخترم میرفتیم بیرون و بعضی وقتها که دیرشون میشد بابام میبرد میرسوندشون خلاصه هم بابام بود هم رفیق ولی اگه میفهمید من دست به خالم زدم آتیشم میزد منم از ترس این قضیه فقط جق میزدم حتی وقتی با دوست دخترام سکس هم داشتم چشمم رو میبستم و اون خاله سکسی و زیبا رو که صد بار کسش رو دید زده بودم تجسم میکردم . خلاصه چند وقت بعد من که آتیشم تند بود ازدواج کردم که شاید این عذاب لعنتی دست از سرم برداره اما نشد که نشد طوری که زنم فکر میکرد من ناتوانی جنسی دارم اونم من که یه بار با دوست دخترم و دوستم و دوست دخترش تو شمال ضربدری 8 ساعت سکس داشتیم البته با 2 شیشه ویسکی. کار ما به روان پزشک و مشاور و سکسولوژیست هم رسید اما من لب باز نکردم از ترس این دفعه زنم هم اضافه شده بود . خلاصه بدبخت شده بودم مثل این دیوونه ها میرفتم خونه خالم که تنها بود و شغلش شیفتی بود سوپروایزر بیمارستان بود لباس زیرش رو بر میداشتم و میرفتم تو توالت جق میزدم خالم دیگه 47 یا 48 ساله بود اما هنوز به قدری سکسی بود که من با یه دو جین از پورن استارهای پلی بوی هم عوضش نمیکنم . یه چند ماهی گذشت یه روز که رفتم خونه خالم دیدم افتاده روی تخت و داره ناله میکنه از کمر درد به خاطر کارش دیسک گرفته بود بهش گفتم که ببرمت دکتر اونم گفت لازم نیست و من رفتم . در همین مدت من دوره ماساژ درمانی با ماساژ های هات کاپینگ و سوئدی و طب سوزنی رو یاد میگرفتم . بعد چند روز رفتم خونه خاله که احوال پرسی کنم واقعا دوستش دارم عاشقشم یه کمی حالش بهتر بود و من داشتم راجع به درمان مشکلش صحبت میکردم که همین طوری بدون نیت گفتم که من دارم ماساژ درمانی میکنم روی چند نفر که یکیشون هم دیسک کمر داره و یه خانم 50 سالست که یه دفعه خالم یه حرفی زد که من داشتم سکته میکردم خشکم زد و خیس عرق شدم برام جالب بود که گفت پس این خانمه چه حالی میکنه زیر دست تو هزار تا مریضیه دیگش هم خوب میشه خوش به حالش . آقا من مثل مرده ها شده بودم نمیدونستم چی بگم یعنی تو این همه سال خالم هم طالب من بوده و چیزی نمیگفته که من کارم به مشاوره و روان پزشک رسیده نمیدونستم چه خاکی تو سرم بریزم ولی با این حرف خاله و برقی که چشماش زد باز هم تخم نکردم جواب بدم از ترس زنم مامانم و آبرو و… خلاصه خودم رو زدم به کوچه علی چپ و بهش گفتم که با استخر و ماساژ کلی حالت بهتر میشه و سریع خداحافظی کردم و رفتم نمیخواستم کاری کنم که حرمت ها بشکنه و مهم تر اشتباه کرده باشم و پدر و مادرم رو خجالت زده کنم و بدتر زنم رو از دست بدم اگه کسی میفهمید همه این اتفاق ها میوفتاد . با حالت سکته رفتم پشت فرمون ماشین نشستم لب تاپم رو روشن کردم عکس های خالم رو باز کردم ودوباره مثل این احمق ها جق زدم . از این ماجرا 1 هفته گذشت و من ملنگ شده بودم جوری که کلی قرص اعصاب میخوردم و شبا همش تو خواب جنوب میشدم . هفته بعد سر کار که بودم دوباره زنگ زدم که حال خالم رو بپرسم گفت که کمرم درد میکنه من گفتم که یکی از دوستان من یه خانمی هست که اون هم ماساژ درمانی میکنه اصلا فیزیوتراپ هم هست میگم بهت زنگ بزنه وبیاد خونتون کار ماساژ درمانی و طب سوزنی رو شروع کنه که اصلا باورم نشد خالم گفت خوب تا تو هستی پرا غریبه بیاد خودت بیا نکنه مشکلت هزینه ماساژه من پولش رو به تو میدم ولی به من تخفیف بده. خدایا داشتم درست میشنیدم میتونستم بدن خالم رو لمس کنم .همیشه کتاب های فروید رو میخوندم و نظر و دید فروید رو تا حدی قبول دارم که این جا جای بحثش نیست اما دوستان بخونن بد نیست .فروید علت دوست داشتن پسر ها و مادر ها به یکدیگه و بر عکسش دختر ها و پدر ها رو به علت کشش جنسی مخالف بیان میکنه و این تو بعضی از فرهنگ ها مصداق داره اما حالت عمومی نداره.رفتم خونه دستگاه بادکش برقی و سوزن ها و روغن هام رو هم برداشتم و زنک زدم که من امشب میام اونجا و به زنم هم گفتم که میرم خونه خاله فلور چون مریضه و کمردرد داره هیچ کس هم حتی شک نداشت من به خالم حسی داشته باشم و از اونجا که خاله محرمه مشکلی نیست البته خانواده ما اصلا مذهبی نیستن و از دید شرعی نگاه نمیکنن . ولی همه میدونستن که من خاله فلور رو خیلی دوست دارم اما نمیدونستن چه جوری برای همین هم مشکلی نبود .وقتی رسیدم خاله داشت ماهواره نگاه میکرد عشق ممنوع روی کاناپه دراز کشیده بود من کلید داشتم و زنگ نزدم که با اون کمر درد بیاد در رو باز کنه وقتی در رو باز کردم دامن خالم از روی پاش رفته بود کنار و رون سفیدش داشت برق میزد تا من رو دید آروم دامنش رو داد پایین و گفت کی اومدی منم گفتم همین الان گفت چرا زنت رو نیاوردی با این سوالش حالم گرفته شد اما خوب حالا که شرایط مهیا بود پس باید به خودم مسلط میشدم . گفتم خاله کمرت خوبه گفت نه هنوز درد دارم منم رفتم کنارش نشستم همون طور که دراز کشیده بود دستم رو گذاشتم پشت کمرش از روی لباسش مهره های 5 و 6 کمرش رو فشار دادم که دادش بلند شد تازه فهمیدم رگ سیاتیکش هم هست خوشحال شدم چون میتونستم با این بهانه به رون و باسن هم نزدیک بشم گفتم خاله بیشتر دردت برای سیاتیکه پاشو برو یه یه دوش آب داغ بگیر بعد بیا تا من رگ سیاتیکت رو که اسپاسم کرده باز کنم خاله که رفت حموم من سریع بلند شدم براش چای سبز درست کنم که آرامش داشته باشه البته توش 2 تا از اون قرص های اصاب خودم هم که خیلی قوی بود کلونازپام توش حل کردم اون موقع دیگه کاملا خودم رو سپرده بودم به هوسم خاله با یه حوله تنی از حموم اومد بیرون داشت میرفت طرف دراور که لباس بپوشه که من گفتم خاله نمیشه لباس بپوشی چون روغنی میشه بعد منهم دیگه نمینونم ماساژ بدم گفت خوب شرت که دیگه نمیشه نپوشم منم گفتم بله حتما لباس زیرت رو بپوش من یه ملافه پهن کردم روی تخت همیشه برام جالب بود که خالم این همه مدته که مطلقست چرا تخت دو نفره داره یعنی دوست پسر داره صیغه میشه یا هزار فکر کوفتی دیگه خوب اونم حق داره یه زن جدا شده که باید نیازش رو برطرف کنه این قوی ترین غریضه انسان و حیوان هست نمیشه سرکوبش کرد .وقتی ملافه رو پهن کردم خاله با همون حوله اومد دمر خوابید روی تخت منم گفتم باید درش بیاری گفت آخه خجالت میکشم گفتم خوب من یه حوله کوچیک میندازم روی باسنت بعد هم چراغ رو خاموش میکنم و فقط چراغ خواب رو روشن میکنم در همین زمان هم خاله چایی رو خورد و حولش رو در آورد دیگه از احساسم نمیگم چون هر کی تجربش رو داره میدونه من چی میگم اونم وقتی داری یه کار ممنوع که نه خیلی ممنوع و تابو انجام میدی احساس ترس و عذابش بیشتر از هیجان و لذتش غالبه ولی این غریضه لعنتی جنسی همیشه پیروزه خوش به حال آغا محمد خان قاجار . خالم دمر خوابید و من شروع کردم به ماساژ نرم کمرش با روغن زیتون یه موزیک ملایم هم گذاشته بودم راستش من زیاد سکس داشتم تو هلند تو اون خیابون معروف تو ماکائو تو تایلند بلژیک و هزار جای دیگه اما این انتهای رویای من بود و داشتم بهش میرسیدم وقتی داشتم ماساژ میدادم احساس کردم قرص ها داره اثر میکنه و خالم ریلکس شده و داره بدنش داغ میشه هنوز زود بود که اشتباهی بکنم بعد از ماساژکمر و گردن و پشت سر یواش رسیدم به انتهای کمر آخرین مهره نقطه اتصال کمر با لگن و شروع کردم به ماساژ دادن رگ سیاتیک اون حوله کوچیک رو هم از روی باسنش بر داشتم و خوشبختانه خالم اعتراضی نکرد داشتم فکر میکردم داره از ماساژ لذت میبره چون هنوز کارینکرده بودم من خودم لباس تنم بود تی شرت و شلوار جین از ترس این که راست کنم و یوهو خالم ببینه و قبل از این که حشریش کنم معترض بشه و بپره با همون شلوار چین نشستم که داشتم از شدت شق درد میمردم نشستم روی پاهاش تقریبا زیر زانو هاش یه شرت مشکی کلفت تخمی مثل شلوارک پاش بود روغن کنجد رو که چرب تره ریختم روی رون پاش و کمر و لگنش و یه کمی شرتش رو دادم پایین و شروع به ماساژدادن کردم داشتم به لای پاش بیشتر فشار میاوردم و بعضی وقت ها به انتهای رونش بعد چند دقیقه آروم برای اولین شرتش رو از لای پاش کمی کنار زدم به لپ سمت چپ کسش یه دست کوچیک زدم منتظر عکس العملش بودم فشار خونم چسبیده بود به ته داشتم سکته میکردم سرم گبج میرفت چند بار این کار رو کردم هر دفعه بیشتر احساس مبکردم اونم نفساش تد تر شده بود دیگه کلا شروع کردم به ماساژ لای پا هاش و از روی شرت کسش رو میمالیدم دلم رو زدم به دریا و از لای شرتش انگشتم رو بردم تو شرتش و نوک انگشتم رو کردم تو واژنش خیس خیس بود ولی دستم رو گرفت و کشید بیرون و با عصبانیت گفت چه غلطی میکنی منم حول شدم سریع گفتم خاله رگ سیاتیکت گرفته دارم با ماساژ بازش میکنم خاله ما هم که خودش یه عمر تو بیمارستان بوده ختم همه چی گفت رگ سیاتیک روی رون پامه نه لای کسم پاشو پاشو نمیخواد ماساژ بدی من که حشری بودم داشتم میمردم پاهاش رو محکم گرفتم و نذاشتم که بلند شه تا اومدم حرف بزنم خالم شروع کرد با چک و تو سری به زدن من و بلند بلند میگفت اگه ولم نکنی جیغ میزنم منم شروع کردم به التماس که بابا گه خوردم غلط کردم به خدا دست خودم نبود خاله خودت میدونی من زن دارم این همه دوست دختر داشتم همیشه شما میذاشتی بیام خونت وقتی جا نداشتم اما به خدا تو برام یه چیز دیگه ای از 17 سالگی تو رویای تو هستم به خدا اون همه روان پزشک و مشاور که میرفتم برای این بود که آرزوم این بود که فقط لبت رو ببوسم فقط همین یه بار دیدم هیچ جوره راضی نمیشه گفت اگه یه کلمه دیگه زر بزنی زنگ میزنم به زنت به مادرت به همه میگم اصلا من به همه میگم دنیا تو سرم خراب شد پیش خودم کفتم بدبخت شدم آبروم رفت باید فرار کنم حالا که دیگه آب از سرم گذشته بزار به آرزوم برسم که ناکام نباشم دست خالم رو گرفتم و محکم چرخوندمش دستم رو گذاشتم رو دهنش گفتم خوب باشه بگو ولی حالا تا من نکنمت نمیرم دستم رو بردم تو شرتش آروم آروم شروع به مالیدن کردم هنوزکسش خیس بود با زبون و دهنم لاله گوشش رو میخوردم احساس کردم شل شده اوضاع داشت عوض میشد خودش رو دیگه سفت نمیکرد آروم دستم رو از جلوی دهنش برداشتم گفتم خاله الان من به حالت جنون رسیدم یه کاری نکن مایه پشیمونی بشه الان کنترل احساسم دستم نیست خالم همون طور که نفس نفس میزد گفت باشه اما همین یه بار اونم من میگم چه کار کنی تا این رو گفت لبم رو چسبوندم به لبش داشت میخندید یه خنده عجیب اول فقط من لبش رو میخوردم و با زبونم میکردم تو دهنش که اونم بعد 2 دقیقه این کار رو شروع کرد هنوز لباس تنم بود دستش رو انداخت تی شرتم رو دراورد شروع به خوردن گردنم کرد و رسید به سینه هام با نوک دندونش گاز میگرفت و دستش روی کیرم بود و گفت من شوهرم بهم خیانت کرد که از هم جدا شدیم تو الان خواهرزاده منی و من نمیخوام تو به زنت خیانت کنی و من عاملش باشم پس هر چی که من میگم منم چاره ای نداشتم دیگه فقط میخواستمش گفتم باشه کمر بند منو باز کرد شلوارم رو کشید پایین هر دو تامون شرت داشتیم من دراز کشیدم اونم بر عکس شد کسش رو گذاشت روی دهم و کیرم رو شروع به خوردن کرد خالم دهن بزرگ و سکسی داره کل کیره من رو میکرد تو دهنش و با تخمام بازی میکرد بعضی وقت ها عق میزد و آب دهنش رو میریخت رو کیرم و تف میکرد نمیدونستم که اینقدر حرفه ای هست حتی با اون زنایی که تو ماکائو سکس داشتم این جوری بلد نبودن همیشه میدونستم که بی نهایت سکسیه از اون طرف هم کسش رو با تمام وجود میمالید تو دهنم آب از کسش سرازیر شده بود که یه دفعه من شل شدم خالم بلند شد نشست بین پاهام یه تف کرد روی کیرم و کیرم رو میمالید لای کسش و دندوناش رو به هم فشار میداد و میگفت لعنت بهت کثافت حشری شده بود از یه طرف عقل و منطقش و از یه طرف غریضه داشت مبارزه میکرد که یوهو کیر من داغ شد نشست روش تا ته رفت توی کس خوشگلش خم شد و گفت سینم رو بخور منم شروع کردم به خوردن پستوناش گفتم بهش برگرد خم شو من بکنم گفت خفه شو تکون نخور یه جوری فشار میاورد که کیرم داشت له میشد لبش رو گذاشت روی لب من شروع به خوردن و مکیدن هی میگفت جرم بده پاره کن زنت رو هم این طوری میکنی داشت ارضا میشد نمیدونست داره چی میگه منم که رو ابرها بودم لحظه های آخر بود داشت با ناخناش سینم رو چنگ میگرفت نمیتونستم جلوش رو بگیرم اگه تو خونه زنم میدید میفهمید اما چاره ای نبود داد میزد و منو میزد میگفت اسم زن من رو میگفت و فحش میداد داد میزد که باید زنت رو بیاری جلوی من بکنی الان میخوام بشاشم تو دهنت با چند تا داد و بیداد شروع به لرزیدن کرد انگار 10 ریشتر زلزله اومد و کتف من رو گاز گرفت داشتم میمردم از درد همچین وحشی تا حالا ندیده بودم من هنوز ارضا نشده بودم لحظه های آخر لرزشش دستاش رو گذاشت روی رون پاهام کسش رو در آورد خودش رو کشید جلو انگشتش رو کرد تو کسش و اب کسش رو مالید به دهن من اندازه یه تف بزرگ کف دستش آب کسش بود که مالید به دهن من و شروع به خوردن و لیسیدن لب من کرد کیر من نبض گرفته بود مثل یه گوله آتیش بودم چرخوندمش کیرم رو گذاشتم لای پاش گفتم از کون بکنم خاله گفت گه خوردی کون درد داره بخورش شروع کردم به خوردن کون و لیسیدن کس خیسش بلندش کردم اوردم لبه تخت دولاش کردم بالا تنش روی تخت به حالت نیم خیز کیرم رو تا ته کردم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن اونم با انگشتاش جلوی کسش رو میمالید و میگفت زنت چه حالی میکنه کثافت تو از 15 سالگی تو کف من بودی مگه من چی دارم که دوست دخترات نداشتن خیلی لذت میبرد که ازش این طوری تو این سن تعریف میکنم احساس جوونی میکرد بعد یک ربع داشتم ارضا میشدم گفت آبت رو بریز من لوله هام رو بستم تازه اونجا فهمیدم چرا خالم تخت دو نفره داره منم همه آبم رو خالی کردم تو کسش اونم با انگشت در میاورد و میخورد بعد چند دقیقه از خودم بدم اومد همه این تجربه رو داریم حتی وقتی که سکس با عرف هم میکنی این حس میاد سراغ انسان یه حس عارفانه و پشیمونی اما زود گذره و دوباره وسوسه میشی خلاصه بعد رفتیم حموم تا صبح 1 بار دیگه این موضوع اتفاق افتاد و بعدش من رفتم چند وقت حتی روم نمیشد زتگ بزنم و جایی که خالم بود از خجالتم نمیرفتم اونم سعی میکرد با من روبرو نشه تقریبا 6 ماه گذشت و به من زنگ زد که بیا کارت دارم نمیدونستم چه خاکی تو سرم بریزم دوباره وسوسه ایندفعه اون بلند شدم رفتم اونجا نشستیم با هم حرف زدیم و به من گفت که اون شب یه حادثه بوده که باید فراموش کنیم اما نمیشه وقتی فکر میکنم بهش وسوسه میشم و مطمئن هستم که تو هم باز دلت میخواد و این اصلا خوب نیست میدونم که تو به زنت خیانت نمیکنی و من خیلی وقت بود که فهمیده بودم از نگاهت بهم که یه احساسی داری این هم یه غریضه قوی زنونه هست که زنها از نگاه مردا میفهمن که اونا چه حسی دارن اشتباه از خود من بود که میدونستم و بهت گفتم که بیایی من رو ماساژ بدی و جلوت لخت شدم میخواستم عکس العملت رو ببینم میدونستم که کار به این جا میرسه حالا هر دومون مقصریم و من بیشنر چون هم بزرگتر بودم هم میدونستم و مهم تر این که تو جای پسر منی بعد از کلی حرف فهمیدم که خالم داره میره برای یه کار بیهوده یه هوس یه اشتباه شاید یه مریضی که میتونست درمان بشه و یک وسوسه شیطانی خالم از ایران رفت الان نمیدونم خوشحاله یا نه پشیمونه یا فکر میکنه که اون لحظه اختیارش دستش نبوده فقط این رو میدونم که ای کاش با این همه لذتش که حتی هنوز وقتی بهش فکر میکنم تحریک میشم این کارو نمیکردم نه به خاطر اعتقاد اسلامی بلکه به خاطر اعتقاد انسانی شاید تو جاهای دیگه دنیا این هم یه تابو هست اما شکستن این تابو برای اون ها راحت تره و من دیدم اما فرهنگ ما متفاوته و تکرار این اشتباه قطعا برای من میتونست صدمات جبران ناپذیری داشته باشه و از ازش ممنونم که رفت تا بیشتر از این من از دیدنش و کاری که هر دومون کردیم عذاب نکشیم…
نوشته: کیاوش