عرشیا و صاحبکار کورد
سلام . من عرشیام ۲۲ سالمه متولد تهران. این یه خاطره / تجربه من از دادن به یه سن بالا تر از خودمه. همیشه تمیز میکنم خودمو و سفیدم. قدم ۱۷۰ و تپل. داستان من برمیگرده به زمانی که کنکور دادم. من خیلی برای کنکور خوندم البته با دوست صمیمیم شیطنتامو کردم و کیف کردم. من از ۱۵ سالگی دادم چون حس زنانه بودن رو دوست داشتم .
بریم سر اصل مطلب. من زمانی ک کنکور دادم اسم چنتا شهر و دانشگاه رو زدم که چند تا از انتخابام از شهرهای کُرد نشین بود . کنکور دادیم و من تهران نیاوردم دانشگاه آزاد هم نمیتونستم برم چون هزینه زیاد بود یا باید میرفتم سربازی یا دانشگاه. با خواهش فلان من مدارکم رو برای دانشگاهی که میخواستم ارسال کردم و وسیله هامو جمع کردم و راهی شهر دانشگاه شدم ( اسمی از شهری که توش دانشجو هستم نمیبرم …) . سال تحصیلی شروع شد من رو بردن خوابگاه که قرار بمونم رو نشون دادن. با چندتا گردن کلفت هم اتاقی شده بودم که داستان من از اینجا شروع میشه. من رفتارام پسرونه و مردونه نبود همین باعث شد که توجه هم خوابگاهی ها بهم جلب بشه. میرفتم حموم میومدم بیرون همه نگاه بدنم میکردن و مشخص بود که راست میکردن ولی تا چراغ سبز رو نشون نمیدادم کسی کاری نمیکرد. بگذریم. من قبلاً خیاطی کار میکردم زمانی که دانشگاه درس نداشتم میخواستم جایی کار کنم که پولی داشته باشم
. رفتم تو خیابونا که شاگرد نمیخواید از این چیزا… تا رفتم سراغ یه مغازه ای تو یکی از کوچه ها . رفتم تو مرده با زبون کردی حرف زد ( فکر کرد من مشتریم) که نفهمیدم چی میگه که به فارسی گفتم آقا شما شاگرد پاره وقت نمیخواید من دانشجوم قبلا خیاطی کردم و بلدم . مرد بهم گفت اهل کجایی گفتم تهران گفت تنهایی گفتم آره گفت من کارگر یا شاگرد نمیخوام ولی چون غریبی و احتیاج داری میتونی پیشم بمونی. بزارید بگم صاحب کارم چطور شخصیه. اسمش فواد ، ۳۴ ساله مجرد بود و قد بلند بدنساز. آدم به شدت سکسی و خوشتیپیه و پر مو و ریش دار. به نظر آدم خوبی میومد که اوکی رو دادم و قرار شد برنامه ریزی کنیم که کی ها برم پیشش.
هفته بعد رفتم مغازه که کارم رو شروع کنم. . فواد آدم سختگیری نبود نمیدونم شاید با من نیست کارم اونجا جمو جور کردن پارچه سفارش مشتری و مرتب کردن مغازه بود. کلید هم داده بود که زمانی ک خودش دیر رفت مغازه من جاش برم مغازه رو باز کنم.
گذشت و روابط ما صمیمی تر شد. شوخی دستی میکرد با من و منم دوسش داشتم ( و البته که دارم) ولی هیچوقت فکر نمیکردم رابطه من با صاحب کارم به جاهای دیگه بکشه.
یه روزی که داشتم کار میکردم من گوشیم پیش فواد رو میزش بود و من داشتم کار میکردم که پیام اومد و صفحه نمایش من روشن شد. من تصویر پس زمینم یه عکسی که با شلوارک و یه رکابی رفتم تو آبه. آقا فواد عکس من رو که دید چشماش درشت شد! تازه فهمید این چند وقت چه کونی پیشش کار میکرده. فواد بلند شد گوشی رو داد بهم موقعی که داشت گوشی رو میداد به شوخی با اون لهجه قشنگش گفت مو تو تنت قاچاقه ها خوب گوشتی هستی این دفعه لحنش شبیه شوخیای قبل نبود منم خندیدم و فضارو عوض کردم… پنجشنبه همون هفته بعد این قضیه که رفتم
که رفتم رفتار فواد فرق کرده بود. تحویل میگرفت میگفت تو خوب بچه ای هستی و هواتو دارم این چیزا. منم خوشم میومد که کونم خارش گرفت گفتم آقا فواد من تا حالا لباس کردی نپوشیدم داری یه دونه بپوشم ببینیم چطوریه. اونم از خدا خواسته گفت آره مدل داره ولی خب تو تپل مپلی فک نکنم تنت بره باید بزاری کمکت کنم منم گفتم باشه. گفت فعلا کار مون رو بکنیم آخر وقت برات پیدا کنم سایزت گفتم باشه . ساعت ۷ اینا بود چون پاییزم بود هوا زود تاریک شده بود و بیرون بارون میومد. فواد گفت برو تو انبار منم میام منم گفتم چشم. رفتم تو انبار که دیدم فواد درو قفل کرده و کرکره هم زد پایین مغازه رو تعطیل کرد. پیش خودم گفتم قطعا امشب کونم جر میخوره و دلم ضعف رفته بود و هی تصور میکردم الان چی میشه چه کار میکنه. که دیدم فواد گفت عرشیا گیان تو انبار یه جعبه لباس بیار با خودت بیرون. گفتم چشم. رفتم پیشش وایسادم گفتم چرا مغازه رو بستی گفت نمیخوام کسی مزاحم بشه الان میخوام فعلا لباس خوب برای تو پیدا کنم . گفت لباستو در بیار گفتم اینجا گفت آره دیگه پسر چرا خجالتی هستی مگه تو خوابگاه نمیمونی؟ گفتم آره گفت. گفت پس خجالت نداره که الان اینجوری باشی سربازی چکار میخوای کنی منم لال شده بودم و فقط حرفشو گوش دادم. لباسمو که در آوردم شورت هفتی زرد پام بود حس کردم داره شق میکنه چون کیرش تو شلوار پارچه پاش تکون میخورد. گفت باریکلا پسر خوب بچرخ رو به اینه .منم رو ب اینه وایسادم که یه لباس که مشخص بود تنم نمیره آورد بیرون گفت بیا اینو بپوشیم نشست پاهامو بلند کرد ولی شلوار پام نمی رفت دست میزد به رون پام و کونم میگفت نگاه کن اینجات بزرگ پات نمیره منم چشمامو می بستم و لبخند میزدم . دست قوی و بزرگی داشت بدنم مور مور شده بود ولی راست نکرده بودم فقط کونم نبض میزد. بعد کلی دستمالی و لمس کردن لباس تنم کرد ولی دکمش بسته نمیشد یه دفعه محکم ممه منو گرفت گفت بخاطر همین خوب بسته نمیشه پستونات بزرگه! بالاخره بعد کلی انگشت کردن و لمس کردن بدنم لباس تنم کرد گفت اینم لباس کردی منم کلی داغ کرده بودم که گفت دوسش داری گفتم آره ولی بیشتر شما کمک کردی تنم کردی بخاطر همین خوشم اومد اونم بلند گفت گیااان. گفت لباس تو در بیار بکن تو کیسه برا خودت این باکسم ببر تو انبار گفتم بزار لباس عوض کردم که گفت حالا میای لباس خودتو میپوشی برو انبار . لباس کردی ک داده بود بهم رو در آوردم گذاشتم کنار و با شورت زرد پاهام رفتم تو انبار که دیدم فواد برق مغازه رو خاموش کرد اومد انبار پشت سرم و در بست . برگشتم دیدم فواد راست کرده اومده تو انبار پشت سرم . شلوار پارچه ایش داشت جر میخورد که دیدم فواد محکم لبمو بوس کرد و شروع کرد چنگ زدن سینم. من بی اختیار بودم و فقط خودمو سپرده بودم دستش… گردنمو میخورد بغلم کرده بود و ازم لب میگرفت و از پشت شورتمو کشیده بود پایین و چک سکسی میزد و انگشت میکرد . من پاهام ضعف رفته بود کاملا افتاده بودم تو بغلش که بعد کلی گردن خوردن و بوس منو نشوند. دکمه پیراهنشو باز کرد زیپ شلوار کشید پایین گفت بکن دهنت منم با ولع میخوردم براش انگار تمشک تو دهنم بود. براش ساک میزدم که گفت برو قمبل کن منم رفته رو کف انبار قمبل کردم کیرش پر از آب دهنم بود که سوراخ خشک رو خیس کرد. داشت فرو میکرد تو کونم ولی سایزش بزرگ بود که به آسونی نمی رفت. کله کیرش اروم از تو سوراخم رد شد اشک داد من در اومد که گفتم بعدا فرصت هست که گفت نه الان تو کفم الان جرت میدم جنده من… بعد کلی تحمل درد کیرشو فرو کرد تو سوراخم . سوراخم نبض میزد و دلم ضعف کرده بود دستام جون نداشت ولی بعد چند تا تلمبه حال اومدم… وحشیانه و محکم میکرد منم فقط آه ناله راه انداخته بودم و تحمل میکردم. تحمل کردنش لذت داشت هی بهم میگفت من چرا زن بگیرم تا وقتی کون به این خوبی هست . نمیدونم کونی منی حاملت میکنم… من داغ کرده بودم که که تقریبا ۲۰ دقیقه یه راند منو کرد و آبشو با شدت خالی کرد تو کونم. آبش داغ و زیاد بود معلوم بود خیلی وقته کسی رو نکرده. . اینطوری شد من شدم کونی آقا فواد عزیزم… و امیدوارم این تجربه هارو با سن بالا حتما تجربه کنید . آقایون سن بالاتر از خودت با تجربه ترن و بکن خوبی هستن ♥️ . مخصوصا کُردا
نوشته: عرشیا