عشق اول سینا

سلام
اسمم سینا ۲۵ سالمه
این داستانی که می نویسم واسه چند وقت پیشه ولی قبل از نوشتنش لازمه مقدمه ای راجب بهش بنویسم
تقریبا هشت سال پیش بود تازه داشتم به دخترا حس پیدا میکردم و یه جورایی تازه به دوران رسیده بودم در این بابت .
اون موقع یه همکلاسی داشتم که همیشه باهم بودیم و با هم کل کل داشتیم
تو مسیر مدرسه مون دو تا دختر بودن که بدجور تو نخشون بودیم و هر بار هم یه ساعتی از خونه میزدیم بیرون بریم مدرسه که باهاشون رخ به رخ بشیم
چند وقتی گذشت و ما تقریبا هر روز اونارو می دیدیم و اونا هم انگار بدشون نمیومد و همینکه مارو می دیدن خندشون میگرفت تا اینکه دل و زدیم به دریا و هرکدوممون بعد چند بار پیشنهاد باهاشون دوست شدیم
اون موقع خداوکیلی اصلا فکرم سمت سکس نمیرفت و احساس میکردم عاشقش شدم
اسمش شقایق(مستعار) بود یه دختر بیبی فیس ولی قُد و لجباز قیافشم یه جوری بود بزرگ تر از سنش نشون میداد
یه سال و نیمی باهم بودیم .شقایق از اون دخترایی بود که زیاد به فکر آینده ش بود و به نظرمم حق داشت چون زندگی با پول میچرخه
سر همین بابت هم بینمون اختلاف افتاد و جدا شدیم چون من وضعیت مالی خوبی نداشتم
شقایق یه سال بعد جداییمون با یه پسر ازدواج کرد و منم با اینکه اوایلش برام سخت بود ولی کم کم عادت کردم و به این نتیجه رسیده بودم به خاطر اینکه تو دوران بلوغ بودم تصمیم اشتباهی گرفتم و راه اشتباهیو رفتم .
پارسال ، تابستون بعد این که از کار برگشته بودم جلو کولر لم داده بودم خسته و کوفته دراز کشیده بودم.
*من دو سه سالی میشه یه شهر دیگه ای زندگی میکنم و خونه مجردی دارم
دو ساعتی از شهر خودمون دورتره ولی به خاطر کارم مجبور بودم از خانوادم جدا شم *
بگم براتون که دراز کشیده بودم تو فکر و خیال بودم و به زندگی شخمی و یکنواختم که شده بود خواب کار خواب فش میدادم که یه اس ام اس برام اومد که بعد چند دقیقه رفتم سمت گوشیم اخه معمولا اس ام اس های تبلیغاتی میومد و منم تازه با دوست دخترم کات کرده بودم
یه شماره بود که اسم نداشت ولی هنوز چند عددشو یادم بود
خشکم زده بود با خودم میگفتم این الان با من چیکار داره بعد این همه مدت چرا الان پیداش شده با خودمم میگفتم اصلا شاید اون نباشه و من اشتباه میکنم
حقیقتش دیگه هیچ حسی بهش نداشتم و برام مثل یه آدم معمولی بود ولی تعجبم بابت این بود چرا باید پیام بده
گوشی رو برداشتم نوشتم بفرمایید (مثلا نشناختمش)
گفت شقایقم خواستم جوابش رو بدم که گوشیم زنگ خورد شقایق بود جوابش رو دادم صداش همون صدا و لحنش همون لحن چند سال پیش بود فقط یکم پخته تر شده بود
بهش گفتم تو ازدواج کردی و منم دنبال دردسر نیستم و نمیخوام با یه زن متاهل حرف بزنم
داشتم غر میزدم که گریه ش گرفت و گفت پنج شیش ماهی میشه جدا شدم و حالمم خیلی خرابه و تنها کسی که میشد بهش اعتماد کنم و باهاش حرف بزنم تو بودی توهم من روجواب نکن
دلم براش سوخت و گفتم چه کاری میتونم برات انجام بدم
گفت باید از نزدیک ببینمت پشت گوشی نمیشه حرف زد و از این چیزا
داشتم بهش میگفتم من یه شهر دیگه زندگی میکنم و فکر نکنم به این زودیا برگردم که گفت ماهم خونوادگی بعد طلاق اومدیم اینجا و نزدیکم بهت
با هم قرار گذاشتیم بریم کافه من زودتر رفتم که یه میز خوب پیدا کنم که خیلی تو چشم نباشه
نشستم شقایق اومد خیلی خوشگل شده بود قشنگ با قبلنش یه سر و گردنی فاصله داشت
فکر نمیکردم منو یادش مونده باشه ولی از همون دور که اومد داخل منو شناخت و اومد سمتم.خواست بغلم کنه که من نزاشتم حقیقتش هنوز بهش اعتماد نداشتم
اون روز از زندگیش گفت از اینکه به این نتیجه رسیده که فقط پول مهم نبوده و اشتباه کرده
ظاهرا شوهرش بهش خیانت کرده و اینم فهمیده و با هزار بدبختی ازش طلاق گرفته
از زندگی منم پرسید ولی خیلی چیزی راجب این مدت بهش نگفتم
لاس زدنامون از اون روز شروع شد و دیگه زیاد طولش نمیدم و میرم سر اصل داستان این چیزا رو لازم دونستم و توضیح دادم
چهارشنبه بود که شقایق زنگ زد خانوادش رفته بودن شهر خودشون ولی باهاشون نرفته بود
ازم خواست که اگه وقتم ازاده شام رو بیرون بخوریم و یکم شبگردی کنیم که منم قبول کردم
عصری رفتم دنبالش .خیلی ساده پوش بود و آرایش ساده ای داشت و در عین حال خیلیم بهش میومد و خوشگل بود
رفتیم رستوران شام بخوریم گارسون اومد سفارش بگیره و شقایق داشت با تلفن حرف میزد که گارسون فرمو همسرتون چی میل میکنن که هردومون با خنده بهم نگاه کردیم و من غذارو سفارش دادم اون حرف گارسون باعث شد نگاهامون دوباره بهم عوض بشه نه اینکه عاشقش بشم ولی یکم تعارف رو قاطی حرفامون کردیم
ساعت ده ده و نیم شب بود با ماشین دور میزدیم اولش دو دل بودم ولی بهش گفتم میتونه بیاد خونه من و امشب رو تنها نباشه و تو شهر غریب نترسه
یکم تعارف کرد ولی بعد راضی شد و رفتیم لباساشو آوردیم و رفتیم خونه من
خونه یکم شلخته بود و بد تر از اینا یه بسته کاندوم رو اوپن بود و یادم رفته بود برش دارم سریع بدون اینکه بفهمه ورش داشتم و پنهونش کردم و اتاقو بهش نشون دادم که بره لباساش رو عوض کنه منم رفتم چایی درست کنم
به تاب تنش کرده بود که یە ذره از بند سوتینش معلوم بود با یه شلوار که تا پایین زانوش میومد
خوشگلیش با موی بور و بدن سفیدش چشمم رو گرفته بود ولی خب اون اعتماد کرده بود و اومده بود خونم منم زیاد بهش نگاه نمیکردم
نشستیم و شروع کردیم به تخمه و چایی خوردن تقریبا شونه به شونه و نزدیک من نشسته بود یه آینه هم جلومون بود که همو میدیدیم
داشت از غصه هاش میگفت اینکه این مدت چقدر بهش بد گذشته که یکم با چاشنی ترس دستم رو بردم سمت دستش و گرفتمش بهش گفتم همه چی تموم شده و از این به بعد میتونه مثل یه دوست رو من حساب کنی
بهم زل زدیم کم کم نگاهامون به لبای همدیگه داشت دوخته میشد که آروم سرم رو بردم جلو و لباش رو بوسیدم دیدم کاری نمیکنه اومدم عقب که اذیت نشه بعد چند لحظه یه لبخند آروم و گوشه لبی زد و اومد نشست رو شکمم و دوباره شروع کردیم به لب گرفتن
خیلی اروم موهاش رو نوازش میکردم و لب میگرفتیم ازش خواستم بریم اتاق رو تخت ادامه بدیم نای بلند شدن نداشت و شل شده بود خودم بغلش کردم و بردمش اتاق تابش رو در اوردم و از رو سوتین ممه هاش رو بوسیدم و به کمکش منم تیشرتم رو در اوردم و ازم خواست که گیره سوتینش رو باز کنم
سینه هاش بزرگ نبود معمولی ولی خوش فرم با نوک عسلی که با بدن سفیدش یه شاهکار هنری بود
درازش کردم رو تخت و دوباره شروع کردیم به لب گرفتن
کم کم رفتم سمت گردنش و یه دل سیر مک زدم
بوسیدن گردن و ترقوه ش حس خیلی خوبی داشت و بهم انرژی میداد
رفتم سراغ ممه هاش و هم میخوردم و هم میمالوندم
نمیشد از شکم سفید و داغش بگذرم با زبون خط شکمش رو تا زیر ناف لیس میزدم و میبوسیدم
هرچی پایین تر میرفتم صدای نفس نفس زدنش بیشتر میشد
رسیدم به زیر نافش تا خواستم ازش اجازه بگیرم خودش کون و شکمش رو داد بالا که شروالش رو در بیارم.انگار تشنه سکس بود بعد جداییش
شورت پاش نبود و پاهای بدون مو کص صورتیش داشت خودنمایی میکرد
پاهاش رو یکم از هم باز کردم و شروع کردم به خوردن لای پاهاش اینقدر نازک بود که احساس میکردم الان پوستش کنده بشه انگار نه انگار یه بار ازدواج کرده انگار تا حال بدنش دست نخورده بود‌
کم کم رفتم سمت کس و زبونم رو کردم لای کصش
براش میخوردم و اون ناله میکرد و سرم رو به کصش فشار میداد
از خوردن کصش سر نمیشدم ولی نوبتی هم باشه نوبت اون بود که برام ساک بزنه
بلند شدم و رفتم کنارش نشستم اون بلند شد و با دستش کیرم رو گرفتم دستای کوچیکش حس خوبی داشت و با لبش با سر کیر من بازی می کرد که شروع کرد به ساک زدن انقد خوب میخورد که میترسیدم ابم بیام و به کصش نرسم
ازش خواستم بس کنه و برم کاندوم بیارم
اسم کاندوم رو که آوردم یه اخمی کرد و گفت کاندومم داری که گفتم آره خب انتظار داشتی یوسفی باشم برا خودم خندید و چیزی نگفت
کاندوم رو اوردم گه ازم گرفت و با دندون بازش کرد همزمان با دستش با کیرم بازی میکرد
کاندوم رو کشید رو کیرم اومد جلو و یواش یواش نشست روش و به سمت من خم شد و من شروع کردم به کردنش
همزمان هم میکردم هم لب و گردنش رو میخوردم
بلند شدم و کشیدمش لبه تخت پاهاش رو دور کمرم قفل کرد و منم یه کم تف زدم روی کصش و دوباری شروع کردم به کردنش و خوردن ممه های و گردنش
یکم سرعتم رو زیاد کردم که آبم اومد و ارضا شدم و هر دومون ولو شدیم رو تخت
قبل اینکه بخوابیم رفتیم یه دوش دو نفره گرفتیم که اونجام کلی از هم لب گرفتیم و بعدش گرفتیم تا سر ظهر خوابیدیم
اون شد شد شروع دوباره رابطمون اما اینبار یه جور دیگش
تقدیم به شما

نوشته: BigSina98

دکمه بازگشت به بالا