عشق با سکس،سکس با نفرت (۱)
توضیح:این یه خاطره واقعیه که فقط سعی کردم کمی داستان گونه روایتش کنم.
اولین باری بود که با مژگان توی یه محیط بسته تنها میشدم.تقریبا یک ماه از شروع دوستیمون میگذشت.توی یه فرهنگسرا دیدمش.نمایشگاه کتاب بود.اون مسئول یه غرفه بود و منم مسئول یه غرفه دیگه.اون کتاب میفروخت و من یه غرفه اموزشی رو میچرخوندم.آموزش صحافی کتاب!روز آخر نمایشگاه با کلی خجالت و ترس شمارمو دادم بهش و اومدم.دو هفته ای خبری نشد تا یه روز ظهر وقتی تو کارگاه مشغول کار بودم یه پیام از یه شماره غریبه برام اومد (یه نمایشگاه جدید برقراره میخای برات غرفه بگیرم؟). اینجوری دوستی ما شروع شد.چند باری رفتیم پارک طالقانی.اون روزا ماشین نداشتم و با مترو اینور انور میرفتیم.تا اینکه یه بار تو پارک مامورا بهمون گیر دادن.مژگان به خواهر بزرگش گفته بود که با من میاد بیرون.زنگ زد بهش و خواهرش تلفنی با ماموره حرف زد و مامورا هم با کلی منت و سرکوفت ولمون کردن.بعد از اون گفت میترسه که دیگه بیرون قرار بذاریم و منم از خدا خواسته بهش گفتم بیاد کارگاه.
کارگاه چاپ و صحافی ما تو یه زیرزمین بزرگ بود که سه تا اتاق و یه سالن بزرگ داشت.سالن مخصوص کار بود.یکی از اتاقها برای استراحت کارگرها،یکیش دفتر کار من و یکی دیگش اتاق استراحتم بود.اینم بگم که اون موقع کارگاه رو با هزار بدبختی و قرض و قوله گرفته بودم و تقریبا هفتاد درصدش رو بدهکار بودم.
وقتی اومد بردمش توی اتاق استراحتم.یه تخت یه نفره و یه کاناپه دونفره و یه یخچال کوچیک و یه میز کامپیوتر همه ی تجهیزات اتاق بود.نشستیم روی کاناپه و مشغول حرف زدن و بگو و بخند.کامپیوتر هم روشن بود و آهنگ گذاشته بودم با صدای ملایم…
اونروز مژگان خیلی خوشگل شده بود.یه آرایش ملایم و یه رژ خوشرنگ داشت.قدش یه سر و گردن کوتاهتر از من بود.هیکلش هم تو پر و پوست بدنش سفید… تا قبل از اونروز فقط وقتی بیرون بودیم دستاشو گرفته بودم و هیچ حرکت دیگه ای نکرده بودیم.شالش افتاده بود روی شونه هاش و موهای خرمایی رنگه بلندش داشت خودنمایی میکرد.بهش گفتم:میدونی من عاشق موهای بلندم؟! لبخند زد و گفت پس دیگه هیچوقت کوتاهش نمیکنم.دستمو انداختم روی شونش رو از بغل چسبوندمش به خودم و سرش رو گذاشتم روی شونم.تیشرتم سفید بود.یهو حواسم رفت به اینکه نکنه رژش بماله به تیشرتم و با یه حرکت سریع ازش فاصله گرفتم.ترسید… گفت چی شد؟؟ گفتم رژ لبت، میماله به تیشرتم.گفت خب پاکش کن…به لحظه ذهنم رفت سمت اینکه با دستمال پاکش کنم که دیدم صورتش رو یه کم اورد جلو…تازه فهمیدم منظورش چی بود… منم اروم رفتم جلو و لبامون رفت روی هم… داغ و خوش طعم… یهو انگار زمان وایساد…نمیدونم چقدر لبای همو خوردیم…کم کم دستام روی بدنش شروع به حرکت کرد.از روی کمرش به پهلوهاش… پشت گردنش…لبامو از روی لباش کشیدم روی گردنش و رفتم به سمت گوش راستش… به محض اینکه لبام با گوشش تماس پیدا کرد یه نفس عمیق کشید… نقطه حساسش رو پیدا کردم…شروع کردم به خوردن و لیسیدن گوشش.نفساش تند شد…یه دستم روی سینه هاش بود و به نوبت میمالوندمشون.ولی جفتمون هنوز لباس تنمون بود.شروع کردم دکمه های مانتوش رو باز کردن.یه تاپ نارنجی تنش بود.دستمو از زیر تاپ رسوندم به سینه هاش.سینه هاش سفت و تپل بودن.نوکشون هم زده بود بیرون.سایزش رو اون موقع نمیدونستم ولی هر کدومشون به زور تو یه دستم جا میشد.کم کم تاپشو دادم بالا و شروع کردم به خوردن سینه هاش.دیگه تقریبا داشت ناله میکرد.دستاش توی موهام بود و سرم رو نوازش میکرد.گاهی هم سرم رو به سینه هاش فشار میداد.اونقدر سینه هاش رو خوردم که نوک جفتش سفت شده بود.بهش گفتم میخای رو سینت برات یادگاری بذارم؟ گفت چجوری؟یکی از سینه هاشو اروم گاز گرفتم و کم کم فشار دندونامو بیشتر کردم.تقریبا یه دقیقه ای نگه داشتم و وقتی ولش کردم جای دندنام مونده بود رو سینشو کبودش کرده بود.گفتم اینم یادگاری…
مانتو و تاپشو دراوردم.خابوندمش روی تخت و خوابیدم روش… یه کم دیگه گردنش و سینه و شکمش رو خوردم و دکمه های شلوارش رو باز کردم.وقتی خواستم شلوارش رو دربیارم خودش کمرش رو بلند کرد تا راحت دربیاد و منم شلوار و شورتش رو باهم دراوردم…یه لحظه به ذهنم رسید که چقدر زود لخت شد و چقدر راحت همکاری میکنه… ولی زود از ذهنم گذشت… شهوت تو اون لحظه بالاتر از هر فکر و منطقی بود…
وقتی شلوار و شورتش رو دراوردم پاهای بلوریش رو برای اولین بار دیدم. و البته کس خوشگلش رو… اصلاح شده و پف کرده…کمی هم ترشح داشت و البته شورتش خیس بود.تا قبل از اون روز اصلا به خوردن و لیسیدن کس فکر هم نکرده بودم.کسش بوی خاصی داشت که بد نبود و خوشم میومد.ولی انگار برام سخت بود.با دستم یه کم مالیدمش… خیلی خیس بود.یه دستمال کاغذی برداشتم و خشکش کردم.انگار حس کرد که دو دلم… سرم رو گرفت و کشید سمت خودش… دوباره لب تو لب شدیم… عاشق طعم لبش شده بودم و سیر نمیشدم.با یه حرکت جاهامون رو عوص کرد و اومد روی من…
حالا مژگان لخت روی منی بود که هنوز لباس تنم بود.انگار نوبت اون بود… شروع کرد به خوردن لبها و گردنم…در گوشم گفت میخام تلافی کنم… لبخند زدم و گفتم هرکاری دوس داری بکن… یهو شروع کرد به خوردن گوشم… انگار برق گرفتم… داغ شدم…همه بدنم منقبض شد ناخودآگاه سفت بغلش کردم… ولی لاله گوشم رو از دهنش درنیاورد و ومکیدنش رو ادامه داد.ناله میکردم و میگفتم بسه… مژگان بسه… ولی دست بردار نبود.اروم گفت هنوز تموم نشده،حالا نوبت یادگاریه منه…لباشو از رو گوشم کشید تا روی گردنم… اروم گردنمو میبوسید و میک میزد.کم کم فشارش رو روی یه نقطه زیاد کرد و نگه داشت.بعد از یکی دودقیقه ولش کرد.سرش رو عقب برد و با دقت به جای بوسش نگاه کرد و گفت حالا خوب شد.
تیشرتم رو دراورد.با همه تلاشهام دوتا لکه قرمز افتاده بود روی تیشرتم. ولی اون لحظه اهمیت ندادم.اون لحظه هیچی مهم نبود.یه کم با موهای سینم بازی کرد و دستش رو از روی شلوار رسوند به کیرم.نفسم دوباره بند اومد.لبخندی زد و اروم شروع کرد به ماساژ کیرم.از اینکه میدید انقدر زیاد تحریک شدم لذت میبرد.کمربندم رو باز کرد و خواست شلوارم رو دربیاره.کمکش کردم و فقط شلوارم رو دراورد.شرتم کمی خیس شده بود.به شوخی گفت تو هم که خودتو خیس کردی.بازم یه کم از روی شورت کیرم رو مالید.طاقتم داشت تموم میشد.گفتم درش بیار…خندید… گفت عجله نکن… خوشش میومد وقتی میدید حشری شدم… بازم گفتم درش بیار.یه نگاه با نازی کرد و گفت چشم.اروم شورتمو کشید پایین.وقتی کیرمو دید یه نفس عمیق کشید.منم تازه شیو کرده بودم.تمیز و سفید بود.کیرمو تو دستاش گرفت و یه کم بالا پایین کرد.داشتم نگاهش میکردم.یه نگاه بهم کرد و گفت از چشمات آتیش میباره.نتونستم جوابی بدم.بازم لبخند زد و سرش رو برد سمت کیرم.باورم نمیشد. بدون اینکه ازش بخام خودش میخاست برام ساک بزنه.سر کیرم بوسید و آروم کرد تو دهنش.
دوباره یه جرقه زد تو ذهنم…خیلی حرفه ای و ریلکس بود… برای بار دوم انگار که برق منو گرفت…از فکر پرت شدم بیرون… نگاهم رفت به سمت کیرم و دیدم بیضه هامو نوبتی میکنه تو دهنش و میک میزنه… بازم همه چیز فراموشم شد… سرش رو گرفتم و به سمت کیرم فشار دادم.منظورم رو فهمید و دوباره کیرم رو کرد تو دهنش.زبونش رو دور کیرم میچرخوند.از زیر بیضه هام تا نوک کیرم رو لیس میزد.رو آسمونها بودم.از شدت لذت کمرم رو بلند میکردم و دوباره میکوبیدم روی تخت… دادم رفته بود هوا… (بخور مژگان… بخور… میخامت… میخام مال خودم باشی… میخام همیشه مال خودم باشی)
دیگه هیچی تو سرم نبود جز اینکه مژگانو بکنم.سرش رو گرفتم و کمی کشیدم بالا.چرخیدم و کشوندمش زیر خودم… کیرمو میمالیدم روی کسش…نغس نفس میزدم… اونم نفسش بند اومده بود… گفتم مژگان میخام بکنمت… یهو انگار فهمید چه خبره. گفت نه نه…نکن.نمیفهمیدم چی میگه.شهوت همه وجودمو گرفته بود.کیرمو میمالیدم به کسش.فشارش میدادم.در گوشم اروم گفت من حلقویم.هروقت بخای میذارم بکنی ولی با کاندوم.جرقه سوم زد… حلقویه؟؟؟! با صداش حواسم دوباره رفت بهش… گفت باشه عزیزم؟ دفعه بعد بکن منو، هرچقدر دلت خواست بکن.ولی با کاندوم.اینبار رو برات میخورم تا ارضا بشی.
سر تا پام آتیش بود.حرفاش به گوشم نمیرفت.گفتم نه باید بکنم.از من اصرار و از اون انکار…دروغ چرا… تا قبل از اونروز کس نکرده بودم.با دوس دخترام در حد لاپایی و ساک جلو رفته بودم و اولین بار بود یه کس داغ زیرم اماده ی کردن بود تازه اونم از نوع حلقوی…بهش گفتم دفعه اولمه. تا حالا نکردم.خیلی تو کفم.انگار که دلش سوخته باشه گفت پس فقط یه بار بکن تو و دربیار.
کیرمو گذاشتم دم کسش.سرش رو اروم کردم تو.خیس خیس بود.نفسش رو حبس کرد.اروم فشار دادم و تا ته رفت.تازه فهمیدم کس چیه.داغ بود.نرم.دیواره کسش انگار میخاست کیرم رو ببلعه.نگهش داشتم توش.نفس خودمم از لذت بند اومد.با صدای مژگان به خودم اومدم بسه بکش بیرون.ولی نمیتونستم.خودشو یه کم کشید عقب.گفت قول دادی… به چشماش نگاه کردم.برای اولین بار قلبم لرزید.شهوت یادم رفت.اره،دوستش داشتم.
کشیدم بیرون و از روش بلند شدم و کنارش دراز کشیدم.شروع کرد به نوازش کردنم و قربون صدقم رفتن.فکر نمیکرد بتونم از کردنش بگذرم.در گوشم گفت برات تلافی میکنم.رفت پایین و شروع کرد به خوردن کیرم.انقدر با شهوت و حرص میخورد که دوباره کل وجودم شد شهوت.دو دقیقه نشد که حس کردم آبم داره میاد.اونم انگار حس کرد چون سرعتش رو بیشتر کرد.وقتی ابم اومد فقط سر کیرم رو تو دهنش نگه داشت.از شدت لذت داشتم داد میزدم.همه ابم رو تو دهنش خالی کردم و وقتی تموم شد یه دستمال برداشت و همشو خالی کرد تو دستمال.کنارم دراز کشید و سرش رو گذاشت رو سینم.خیس عرق بودم.بغلش کردم و شروع کردم به نوازشش.در حالیکه مغزم پر شده بود از سوال و قلبم لبریز بود از عشق.عشق به دختری که تا قبل از اونروز فکر میکردم میشناسمش ولی موقع سکس، فهمیده بودم اصلا نمیشناسم.و این تازه شروع ماجرا بود…
دوستان عزیز ببخشید اگه طولانی شد.بازهم تکرار میکنم که این روایتی داستان گونه از یک بخش مهم از زندگیمه.امیدوارم لذت برده باشید.لطفا نظرات خودتون رو بفرمایید.اگه داستانم بازخورد خوبی داشته باشه حتما ادامش رو مینویسم.ممنونم بابت صبر و حوصلتون.
نوشته: مصطفی