عشق تا ابد پایدار (1)

درود بر دوستای خوب شهوانی. منم « هر کی» نویسنده رمان «دختران خانه آبشار مهربانی»
خوانندگان عزیز این رمان در جریان هستند که ۵ قسمت از این داستان منتشر شد ولی به اتمام نرسید بنابراین ۵ قسمت بعدی رمان را بخاطر محدودیت سایت با نام «عشق تا ابد پایدار » منتشر می‌کنم امیدوارم از آن لذت ببرید.
با سپاس فراوان از کسانی که آن را دنبال کردند و با نقد های خود ما را در بهتر نوشتن یاری می‌کنند از همه شما سپاسگزارم.
ادامه رمان:
به سمتش حمله بردم و گفتم تعادل کیلو چنده! دیگه مثبت بودنم تمام شد حالا ببین چه بلایی سرت بیارم.
با خنده گفت خدایا خودت به خیر بگذرون دوباره این بشر دیوونه شد
محکم بغلش کردم و گفتم فقط باید قول بدی هر کاری کردم از دستم ناراحت نشی؟
با خجالت گفت اگر اون کار اصلی رو بذاری برا شب زفاف بقیش حله.
کمی فکر کردم و گفتم به یه شرط باشه.
گفت چه شرطی؟
دستمو گذاشتم رو کپلهای نرم کونش و فشار دادم و گفتم تو یه سوراخ زاپاس داری که می‌تونه تا شب عروسی مشکل رو حل کنه.
خیلی جدی گفت هرگز حرفشو نزن. من این کارو دوست ندارم تو هم نباید از من چنین چیزی بخواهی.
با خنده گفتم ولی من این کارو دوست دارم و به هر شکلی شده اینکارو می‌کنم.
مظلومانه گفت من می‌دونم تو اونقدر به من علاقه داری که دلت نمیاد منو اذیت کنی.
گفتم داری خرم می‌کنی؟
گفت یعنی دوسم نداری؟
گفتم دوستت که دارم اما قول میدم اذیت نشی.
باز جدی شد و گفت مطمئناً اذیت شدن داره پس از فکرش بیا بیرون.
از بغلم پسش زدم و گفتم حالا که اینطور شد اصلأ نخواستم بمون تا شب عروسی.
خندید و گفت باشه پس من برم لباس عوض کنم و برم شب عروسی برگردم بعد دوان دوان سمت اتاقم رفت
وقتی داشت می‌رفت لرزش ژله‌ای کونش قلبمو از جا کندو با خود برد، ناخودآگاه گفتم ای جااااااان.
جلو در اتاق برگشتو لبخند شیطونی زد و شیرین گفت: بابای.
وقتی رفت تو اتاق، دویدم و گفتم صبر کن که اومدم.
در اتاق رو که باز کردم، با اخم گفت کجا اومدی؟ مگه نگفتم می‌خوام لباس عوض کنم، برو بیرون.
_اگه گذاشتم برو.
+وقتی با کلی شوق و ذوق اومدم بهت حال بدم برام شرط میزاری نباید برم؟
خندیدم و گفتم داشتم شوخی می‌کردم تو چرا جدی گرفتی؟
_شوخی نمی کردی؟
+باور کن
_مطمئن باشم؟
+خیالت راحت
_پس من میرم تو حال منتظر می‌مونم تو هم آماده شو بیا.
+آماده شدن ندارم.
_من دوست دارم وقتی از این در اومدی بیرون یه تیپ مشتی دختر کش زده باشی.
تو ده دقیقه خودمو همانطور که او می‌خواست درست کردم و رفتم تو هال. تا منو دید اسپیکر رو پلی کرد. صدای منصور با آهنگ عزیز دلمی در فضا پیچید رقص کنان به سمتش رفتم و با منصور «عزیز دلمی» رو همخونی کردیم. هر بار به نوعی خودشو تو بغلم یا رو دستام رها میکرد و با اون بدن تقریباً برهنه اش دیوانه ام میکرد.
با تمام شدن آهنگ اسپیکر رو خاموش کرد و اومد سراغم و خودشو تو بغلم انداخت کمی با هم عشقبازی کردیم مثل آدمی که مست کرده باشه پاهاش رو زمین بند نبود.
او را روی مبل نشوندم و خودم کنارش نشستم سپس دستمو دور گردنش انداختم و صورتمو به صورتش نزدیک کردم. خواستم لباشو ببوسم که انگشت اشارشو رو لبام گذاشتو با عشوه گفت عزیزم بریم تو اتاق؟
انگشتشو بوسیدم و با تکان دادن سرم گفتم نه هنوز زوده. لبامو رو لبای نرمش گذاشتم. حرارت نفس هاش اولین شعله های آتش شهوت را درونم شعله ور کرد همینطور که لب می‌خوردیم دست زیر لباسم برده بود و پشت کمرمو میمالید. کمی بعد از رو مبل بلند شدم و روبروش ایستادم. ایستاد و بلافاصله به تی‌شرتم دست انداخت و بالا کشید و درش اورد.
اولین بار بود منو لخت می‌دید سیر نگام کرد و گفت ای جان.
پرسیدم از هیکلم خوشت میاد؟
گفت کیه که از این هیکل مردانه خوشش نیاد!؟ بعد دست دور کمرم انداخت و لباشو رو سینم گذاشت و چند جا رو بوسید و با انگشتان ظریفش لمسم کرد.
با بوسیدن سینم حس خوشایندی بم دست داد. گرمای نفسش وقتی به سینم خورد داغ شدم و شهوتم بیشتر شد.
سرشو به سینم فشردم. دستاشو محکم‌تر دور کمرم حلقه کرد.
با دستام گردنشو لمس کردم صدای اولین آهش در فضای ساکت هال پیچید. کیرم داشت به بدنش فشار می‌اورد چشماشو نازک کرد و گفت از دو ماه پیش که سعید کوچولو رو لای پام فرستادی تو ذهنم مونده که یه بار ببینمش؛ بجنب شلوارت را بکن که بدجور خمارشم.
شیطون گفتم نه دیگه نشد اگه نوبتی هم باشه نوبت منه یادت رفته؛ من از سه ماه پیش خمار دیدن بدن برهنه توام.
با لبخند گفت: باشه بدجنس، اول تو ببین.
دستمو به سمت زیپ لباسش بردم. سرشو از رو سینم برداشت و توی چشام خیره شد انگار میخواست بگه خوشحال باش که داری به آرزوت می‌رسی بعد چشاشو بست و لب های گرمش رو روی لبام گذاشت منم چشامو بستم و با ولع باش همراهی کردم مدتی که لب خوردیم لباشو رها کردم و چشامو باز کردم. تو این مدت دستام بیکار نبود و بالا تنه شو از داخل لباس توری خارج کرده بودم
نگاهم که به پوست درخشان و بدن برهنه اش افتاد از بس زیبا بود بی اختیار مدتی نگاش کردم و با نوک انگشتام, بدنشو لمس کردم مژده هم حرکت های هوس آلودی می‌کرد که شهوتم چندین برابر میشد. بعد مدتی بالاخره دستامو رو سینه هاش گذاشتم و اونا رو از روی سوتین فشار دادم.
صدای آیییی شهوت آلود مژده گوشم را نوازش داد و باز شهوتم بیشتر شد
بی هیچ کلامی دستمو زیر سوتین انداختم و اونو بالا کشیدم. چیزی که دیدم از چیزی که تو رویاهام ساخته بودم زیباتر بود. برجسته و سر بالا بودند سایزشون به نظر ۸۵ بود و هاله ای صورتی رنگ نوک آنها رو احاطه کرده بود که با پوست سفید تنش ترکیب فوق العاده ای داشت. زیبایی وصف ناپذیر سینه هاش امانم را برید و با هر دو دست به اونا چنگ انداختم. وای که چقدر سفت بودند هیجان زده و سرمست از اینکه عمری قراره با اون سینه ها بازی کنم اونا رو بالا، پایین و چپ و راست دادم و مدتی باشون بازی کردم تا اینکه آب از دهانم سرازیر شد.
مژده حسابی حشری شده بود. اینو از نوک تیز سینه هاش می‌شد فهمید. کافی بود با لب و زبان اونا رو لمس کنم تا هر دو به اوج دیوانگی برسیم.
روی مبل نشستیم و بالا تنه اش رو روی پاهام کشیدم و سوتین رو کامل از تنش در اوردم. یکی از دستامو تکیه گاه سرش قرار دادم و با دست دیگم نوک سینش رو لمس کردم مژده چشاشو بست و لباشو رو هم مالید. خم شدم و نوک اون یکی را به دهن بردم و مکیدم. با اولین مک روحم به پرواز در اومد.
مژده دست پشت سرم گذاشته بود و سرمو محکم به سینش فشار میداد. صدای خوردن ممه توأم با ناله اش تنها چیزی بود که سکوت فضا رو می شکست. او هر لحظه داغ تر می شد و چنگی به موهای سرم می‌انداخت و گاهی دستشو پشتم می‌برد و از شانه هام تا بالای کمرم چنگ می‌کشید و با این کار حسی سرشار از شهوت به درونم سرازیر می‌کرد. که دیوانه کننده بود و از خود بیخود می شدم.
به نوبت سینه هاشو می‌خوردم و می‌مالیدم که ضربان قلبش تند تر و آه و ناله هاش به جیغ های سکسی تبدیل شد. معلوم بود حجم بالایی از شهوت وجودشو فرا گرفته که احتمالا به خاطر این بود که برای اولین بار توسط مردی لمس میشد. بدنش کوره ای از آتش شده بود و از شدت شهوت مرتب نقاط حساس بدنش رو می‌مالید.
مدتی ناف و اطراف نافش رو مالید بعد با بی قراری دستشو به زیر شورتش برد.
دستمو از روی سینش برداشتم و روی ساعد دستش گذاشتم و به طرف پایین سر دادم. دستم بین پاهاش رفت و از برخورد انگشتام با لبه ظریف و نازک کسش نهایت حشریت رو در چشمان خمارش دیدم.
مژده به خود می‌پیچید که دستش رو که از آب لزج کسش خیس خیس شده بود از توی شورت بیرون اوردم و توی دهنم کردم و اونا لیس زدم که حس جنون آمیزی به تک تک سلول های بدنم منتقل شد و درونم را به آتش کشید.
دستم رو دوباره به داخل شورت بردم و انگشت فاکم رو به آرامی و با احتیاط داخل شیار کسش که از داغی چون کوره بود کشیدم و تا چوچولش بالا اوردم و به شکل دورانی اونجا رو مالیدم. لحظه به لحظه جیغ‌های سکسی مژده بلندتر میشد و در گوشم می‌پیچید و من از این همه هات بودنش هیجان زده و خوشحال مرتب قربون صدقش می‌رفتم و بوسه های آتشین بر لبش می‌کاشتم.
مژده لحظه به لحظه به اوج نزدیکتر میشد و تو گوشم فریاد میزد بمال، بمال؛ محکمتر بمال. بعد چند تا جیغ دیگه کشید باز با لحن شهوت آلودی ازم خواست تندتر بمالم و چند ثانیه بعد در حالیکه با یه دست موهامو گرفته و سرمو رو سینش فشار میداد با دست دیگش دستم رو محکم رو کسش فشار داد و همزمان کمرشو از رو مبل بلند کرد و چنان جیغ بلند و طولانی کشید که اگه تجربه سکس نداشتم فکر می‌کردم اتفاق بدی براش افتاده.
در تمام رابطه هایی که داشتم هیچ دختری رو ندیده بودم اینگونه موقع ارگاسم خالی بشه. محکم به خودم فشارش دادم و نوازشش کردم و صورتشو بوسیدم. گفتم آفرین خوشم اومد، فکر کنم یکی از بهترین ارگاسم های عمرتو تجربه کردی.
دیدم دست روی صورتش گذاشته و از خجالت داشت میمرد.
دستشو از رو صورتش برداشتم و گفتم حالا چرا خجالت؟
با نجوا گفت همش بخاطر اینه که تو خیلی خوب بلدی چیکار کنی.
گفتم نه، بخاطر اینه که خودتو رها کردی و البته درستش همینه که موقع سکس به خودت اجازه لذت بردن بدی و همه جوره خودتو رها کنی.
لبخند زد و گفت مرسی که همیشه به فکر منی و حتی تو سکس هم هوامو داری.
از رو پاهام بلندش کردم، نشست
رفتم از تو یخچال براش نوشیدنی اوردم. وقتی خورد بلند شد و از روبرو بهم چسبید کیرم که شل شده بود دوباره بلند شد و به شکمش فشار آورد گفت هنوز نمی‌خواهی سعید کوچولو را آزاد کنی؟ بیچاره له شد.
گفتم راست میگی، دیگه وقتشه. ازش جدا شدم تا شلوارم رو بکنم اما همین که دست به کمربندم بردم دیدم مژده لباسش رو که نیمه کاره به تنش مونده بود از کمرش به پایین کشید و خم شد تا از پاهاش در بیاره.
وای که چه دیدم ناخواسته دستام از حرکت ایستاد و از عمق وجود جووووون کشداری گفتم. آخه چشام به رون پاهای سفید و مرمری اش که فوق‌العاده سکسی و لیسیدنی بودند افتاده بود و همان‌جا قفل شده بودم.
مژده درحالیکه که کمی به جلو خم شده بود و داشت پاشو از لباس بیرون می‌گذاشت با تعجب نگام کرد.
با هیجان گفتم آه لعنتی؛ با من چیکار کردی؟
مژده با شیطنت کونشو برام تکان داد.
اسپنک آرامی روی قمبل خوشگلش زدم و خم شدم و اونو از روی شورت بوسیدم بعد گرفتمش و او را روی مبل هل دادم که بصورت طاق باز روی مبل ولو شد دیوانه‌وار بین پاهاش رفتم و رون پاهاشو تو دستام گرفتم و چند بار بوسیدم و مشغول لیسیدن شدم. مدتی که مثل کسخل ها پاهاشو مکیدم و لیس زدم سرمو به کسش نزدیک کردم. عطر دیوانه کننده ای که از کسش بر میخواست مشامم رو پر کرد.
مست از شهوتی که وجودمو فرا گرفته بود لبامو از روی شورت روی کسش گذاشتم و مک زدم. مژده در حالی که ممه هاشو گرفته بود و می‌مالید دوباره نالید. شورتشو گرفتمو خیلی سریع پایین کشیدم و از پاش در اوردم
چشمم به شیار صورتی رنگ کسش که آب ازش می‌جوشید افتاد تشنه لب زبونمو بین شیارش کشیدم و لبه های نازک و خوردنی کسش را مک زدم و باز تکرار کردم
چه خوردنی و چقدر خوشمزه بود و من دست بردار نبودم. سراغ چوچولش که رفتم صدای ناله‌هاش بلندتر شد.
مست شهوت شده بود که پاهاشو بلند کرد و از دو طرف روی شونه هام گذاشت و پشت گردنم قفل کرد و سرمو بین پاهاش فشار داد.
دستمو زیر نافش گذاشتم و با انگشت شست با چوچولش بازی کردم. همزمان زبونمو لوله کردم و تا امکان داشت به داخل کسش فشار دادم دست دیگم بیکار نبود و خودشو به سینه اش رسانده بود و با نوک انگشت نوک سینشو به آرامی می مالید. مژده جیغ سکسی می کشید و مرتب کمرشو بالا و پایین می‌کرد اینبار زمان بیشتری طول کشید تا اینکه باز بدنش منقبض شد و بشدت لرزید و برای بار دوم ارضا شد.
دوباره بدنش شل شد و قفل پاهاش از پشت گردنم باز شد و نفس نفس زنان روی مبل پخش شد از بین پاهاش بلند شدم و رفتم کنارش دراز کشیدم. هنوز داشت نفس نفس میزد دستمو دور گردنش انداختم و با خوشحالی تو چشاش نگاه کردم و گفتم همیشه آرزو داشتم همسر آیندم مثل خودم هات باشه الان که می‌بینم تو از منم هات تری عشق می‌کنم.
لبخند نازی تحویلم داد و گفت مرسی عزیزم تو واقعا فوق العاده ای و لبامو بوسید.
ریلکس که شد نشست و دست به شلوارم برد و گفت دیگه نوبتی هم که باشه نوبت سعید کوچولوی منه.
نشستمو دستمو از شلوارم گرفتمو گفتم تا اسم واقعیش رو نگی نمیذارم درش بیاری.
مژده با عشوه پرسید اسمش چیه عزیزم؟
گفتم ما که میگیم کیر ولی تو میتونی سالار هم صداش کنی او هم لباشو غنچه کرد و گفت جوووون بعد با یه لحن شیطونی گفت سعید جونم افتخار آشنایی با کیرتون رو به من می‌دید.
لبشو بوسیدم و با لبخند گفتم لعنتی؛ جذاب کی بودی تو؟ سپس طاقباز خوابیدم و کمرم را از رو مبل بلند کردم و گفتم بفرما عزیزم.
مژده همزمان که شلوارمو میکند شورتم رو هم درآورد و چشمش به کیرم افتاد لباسمو به گوشه‌ای انداخت و بین پاهام نشست دستشو دور کیرم مشت کرد و به دقت نگاش کرد و بعد گفت: ای جان عجب چیزیه واقعاً که اسم سالار برازندشه.
مدتی باش بازی کرد سراغ تخمام رفت و کمی با اونا هم بازی کرد سپس دستشو دور کیرم حلقه کرد و سرشو بوسید و زبونشو روی کله کیرم چرخوند دوباره نگاش کرد و به داخل دهنش کرد و خیلی ناشیانه برام خورد ازش خواستم خودشو اذیت نکنه و آرامتر بخوره.
فهمید که داره دندون میزنه گفت ببخشید فکر کنم داری اذیت میشی؟
گفتم اشکال نداره یاد می‌گیری! دوباره کرد تو دهنش و این بار تلاش کرد که کمتر اذیتم کنه اما بازم نشد
گفتم فقط برام لیس بزن و تخمامو بخور.
همینطور که داشت از خواستم پیروی می‌کرد تصمیم گرفتم یه بار دیگه برا کردن کونش تلاش کنم. دستشو که دور کیرم بود گرفتمو رو خودم کشیدم و گفتم دیگه کافیه.
خودشو تو بغلم انداخت و گفت قول میدم یاد بگیرم تا یه روز بهترین ساک رو برات بزنم.
دستی رو کونش کشیدم و خنده کنان گفتم غصه نخور به زودی یاد می‌گیری چگونه سالار را تو همه سوراخات جا بدی.
منظورمو فهمید و گفت اینو که من می‌بینم به زور تو جلویی جا میشه تو میخوای تو عقبی جا بدی؟
با خنده گفتم اینها اسم دارن. عقبی و جلویی چیه؟ حالا یه بار دیگه بگو چی گفتی!
لبخند زد و گفت این کیر به زور تو کس من جاش میشه تو چطور می‌خوای تو کونم بکنی؟
خندیدم و گفتم آفرین خیلی با مزه گفتی، حال کردم. برا همین خیلی با ملاطفت می‌کنم که اذیت نشی.
حرفمو جدی نگرفت و خیلی ریلکس گفت نمیشه.
کپلهای کونشو چنگ زدم و از هم باز کردم و گفتم بزار امتحان کنیم شاید شد.
از روم بلند شد نشست و گفت انگار تو جدی جدی برا کردن کونم نقشه داری؟
+نقشه چیه دختر؟ تو آبمو بیار من قول میدم به کونت کار نداشته باشم.
گفت هر کار بگی می‌کنم تا آبت بیاد فقط بگو چکار کنم.
خیلی جدی گفتم این کیر یا باید بره تو کست یا تو کونت تا آبش بیاد حالا دیگه حق انتخاب با خودته.
وقتی دید جدی شدم بلند شد لباسشو برداشت و گفت امروز عجب غلطی کردم خواستم بهت حال بدم اما انگار اشتباه کردم حالا که اینطور شد صبر کن عروسی که کردیم هر چی خواستی از جلو در خدمتم.
بلند شدم با لبخند به سمتش رفتم لباسشو ازش گرفتم و گفتم اولاً جلو نه؛ کس! دوما داشتم شوخی میکردم.
نگاه تو چشام کردو گفت هر بار حرفتو می‌زنی وقتی میبینی ناراحت شدم میگی شوخی کردم پس لطفاً دیگه به شوخی هم این حرفو نزن چون ناراحت میشم.
وقتی دیدم چاره‌ای ندارم گفتم چشم فقط دیگه قهر نکن. باشه؟
یه لبخند خوشگل تحویلم داد بعد دستشو برد کیرمو که کمی شل شده بود گرفت و عاجزانه گفت جان من بگو چطوری ارضا میشی تا همون کارو برات بکنم.
خم شدم یه دست زیر زانو، یه دست زیر کمرش بردم و از زمین جداش کردم و به سمت اتاق راه افتادم
گفت عزیزم این کارو نکن من سنگینم بزار زمین خودم میام اما وقتی دید توجهی به حرفش نکردم دستشو دور گردنم حلقه کرد صورتشو به صورتم نزدیک کرد و همینطور که داشتم به اتاق نزدیک میشدم لباشو رو لبام گذاشت.
وسط اتاق رو زمین گذاشتم و از روبرو بغلش کردم و دوباره لب بازی رو از سر گرفتم کمی بعد رفتم سراغ سینش و وحشیانه مشغول خوردن و مالیدن ممه هاش شدم.
گفت عشقم داره دردم میاد، یواشتر.
همینطور که ممه هاشو می‌مالیدم گفتم روز اول که دیدمت یادت میاد؟ می‌دونی چرا اینقدر چشمم تو رو گرفته بود و نمیتونستم بی خیالت بشم چون همون روز فهمیدم تو بهترین ممه و سکسی ترین رون پا رو داری منم بیش از هرچیز از خوردن ممه و لیس زدن رون و کپل های کون خوشم میاد و دوست دارم اینکار را با ولع و کمی خشونت انجام بدم و تو زیرم جیغ بزنی.
لبخند زد و گفت یادمه چقدر هیز به برجستگی های بدنم نگاه میکردی و من چقدر اذیت میشدم اما از اینکه امروز می‌شنوم تا این حد برات جذاب و سکسیم خوشحالم و دیگه هر جور بخوری هیچ اعتراضی نمی‌کنم.
گفتم آفرین دختر خوب حالا برو رو تخت دراز بکش که دیگه از شق درد دارم می‌ترکم.
وقتی دراز کشید خودمو روش کشیدمو از گردنش شروع به خوردن کردم تا به سینش رسیدم چند دقیقه ای روی ممه هاش متمرکز شدم و نوکشون رو مک زدم و مالیدم که آه و اوهش بلند شد. چند تا گاز کوچولو از نوک ممه هاش گرفتم که باز حشری شد و سرمو به پایین و به سمت کسش هدایت کرد حدود یک دقیقه ای لبه های کسشو خوردم که حسابی خیس شد. بلند شدمو پاهاشو جفت کردم زانوهامو دو طرف پاهاش گذاشتم و کیرمو بین پاهاش فرستادم.
لای پاهاش هم گرم بود و هم لیز. شروع کردم به تلمبه زدن، مژده شونه هامو می مالید و پاهاشو طوری به هم فشار میداد که لای پاش تنگ بشه و لذت بیشتری ببرم
چند دقیقه بین پاهاش تلمبه زدم، آبم داشت می اومد که کیرمو بیرون کشیدم روی رون پاهاش نشستم. دستمو دور کیرم حلقه کرد مو با نعره ای بلند آبمو از روی نافش تا زیر گلوش پاشیدم.
هس هس کنان از روی پاش پایین اومدم و کنارش دراز کشیدم.
بلند شد کنارم نشست و گفت خسته نباشی دلاور.
با لبخند جواب دادم.
آبم از روی سینه اش سر می‌خورد و پایین می رفت. اولین بار بود آب کیر می‌دید. با دقت و با نوک انگشت آبمو رو بدنش پخش کرد.
یادم اومد هر بار که آبمو رو بدن دوست دخترام می‌ریختم اَی اَی می‌کردند و می‌گفتند چقدر چندش؛ از مژده پرسیدم چندش نیست، حالت بد نمیشه؟
با همون وضع اومد روم دراز کشید که همه آبم به بدنم مالیده شد و بعد اینکه صورتمو بوسید گفت وقتی تو رو دوست دارم یعنی همه چیتو دوست دارم؛ فهمیدی؟
تا اون روز اگه آب کیرم به بدنم می‌مالید چندشم میشد اما امروز برا منم دیگه مهم نبود. مهم وجود نازنین و دوست داشتنی اش بود که بعد از سکس در آغوشم جا گرفته بود و مهمتر از اون بوسه هایی بود که عاشقانه رو صورت و لبم کاشته میشد.
با تمام وجود به خودم فشردم و گفتم الهی دورت بگردم که بهترینی.
مدتی بعد وقتی از روم بلند شد شکم و سینه‌های هر دومون آب کیری شده بود دستشو گرفتم و بدو بدو رفتیم تو حموم.
داشتم او را میشستم که دوباره تحریک شد و شهوتش بالا زد اینو از رفتارش فهمیدم. با خوشحالی گفتم ببینم تو این همه شهوت رو چطوری تا حالا کنترل کرده بودی؟
از حرفم خجالت کشید و گفت خودمم موندم چرا امروز اینجوری شدم که تا دست بهم می‌زنی حشری میشم.
از حرفم پشیمان شدم و گفتم عشقم؛ منظورم این نبود که تو رو خجالت بدم تازه خجالت نداره، خیلی هم جای خوشحالی داره چون منم هاتم و میتونیم از پس هم بر بیاییم. بعد بین پاهاش نشستم و اینقدر کسشو خوردم و چوچولشو دست زدم تا باز هم به اوج رسید و ارضا شد.
حالا من تحریک شده بودم و دوباره کیرم بلند شده بود بلند شدم جلوش ایستادم. جلوم زانو زد و کیرمو کرد تو دهنش این بار کمی بهتر از دفعه قبل ساک میزد اما بازم چنگی به دل نمیزد. کیرمو از دستش در اوردم گفتم مژده جان دهنتو باز کن. طفلی بی هیچ اعتراضی دهنشو باز کرد. سرشو گرفتمو کیرمو کردم تو حلقش و نگه داشتم وقتی در آوردم اوق زد چند بار دیگه اینکارو کردم و هر بار اوق می‌زد اینقدر این کارو کردم تا اینکه داشتم ارضا می‌شدم کیرمو در آوردم و آبمو به سر و صورتش پاشیدم.
با اینکه به من حال داد اما مطمئن بودم این کار برای مژده چندش و عذاب آور بود. بلافاصله بلندش کردمو در حالی که آب کیرمو از رو صورتش می شستم گفتم معذرت می‌خوام وقتی شهوت جلو چشمو می‌گیره کمی بی رحم می‌شم و کارهای عجیب غریبی می‌کنم. حتی بعضی مواقع که دیگه خیلی حشری میشم گاز می گیرم و اسپنک های بدی میزنم.
لبخند زدو گفت اشکال نداره عادت می‌کنم.
از حمام بیرون اومدیم و لباس پوشیدیم اینبار مژده بجای لباس خواب یه دست تاپ شلوارک اسپرت بدون شورت و سوتین پوشید که حسابی به تنش نشست و خیلی سکسی‌ شد طوری که بلافاصله کیرمو سیخ کرد.
از پشت یه اسپنک محکم رو کونش زدمو گفتم سکسی جذاب چطوری؟
آخ دردناکی گفت که نشون میداد کونش حسابی سوخته.
از دستش در رفتم، افتاد دنبالم و گفت وایسا تا برات بگم خلاصه بعد کلی موش و گربه بازی و شیطنت خسته شدم رفتم رو مبل لش کردم اومد روم افتاد اما جای زدن زد زیر خنده.
گفتم به چی میخندی
گفت یاد اولین شب آشنایی مون افتادم که چقدر تو اون خونه همدیگر رو زدیم.
خندیدم و گفتم زدیم یا فقط تو زدی؟
گفت حالا نه که تو کم منو زدی، فرداش که رفتم دوش بگیرم وقتی تو حمام لخت شدم دیدم همه جام کبود شده.
گفتم برای بار هزارم بابت اونشب ازت معذرت می‌خوام اما دیدی بالاخره به آرزوم رسیدم و تو رو به چنگ آوردم؟
گفت آره جون عمت اگه عاشقت نشده بودم عمرٱ میذاشتم دستت بم بخوره و ادامه داد یادته همون شب گفتم سکس مقدسه و فقط برای زن و شوهره؟ حالا دیدی وقتی پای عشق و ازدواج وسط باشه من وحشی هم رام میشم و اینگونه شهوتم فوران می‌کنه.
گفتم آره والا، با این شهوتی که تو داری اینکه اون شب تونستی خودتو نگه داری و تحریک نشی نشون میده همه چی به خودت بستگی داره.
گفت میدونستی شهوتی که خدا به زن داده چندین برابر مرده؟
گفتم نه
گفت میدونستی همون‌طور که خدا به زن شهوت چند برابری داده، در عوض حجب و حیای صد برابری داده؟
گفتم اینم نمی‌دونستم
گفت برا همینه که یه زن به غیر از شوهرش نمی‌تونه به هیچ مردی فکر کنه ولی مرد ها خیلی مقید نیستند.
گفتم اگه اینطوره پس این همه زن هرزه مگه حیا ندارند.
گفت هر انسانی ممکنه در شرایطی قرار بگیره که تحریک جنسی بشه اما این بستگی به خود شخص داره که بخواد به کدومش بها بده، به شهوتش یا به حفظ پاکی خودش. وقتی به شهوت بها بده آرام آرام حیا از بین میره و بی حیا میشه بعد خودشو توجیه می‌کنه که دست خودش نیست و جنده ای درونش بوده که فعال شده اما من اینو قبول ندارم من معتقدم همه چیز به خود شخص و طرز تفکرش بستگی دارد.
گفتم تو این اطلاعات را از کجا اوردی؟ نکنه داری از خودت میگی؟
گفت یادش بخیر یه زمانی من خیلی مطالعه می‌کردم ولی مشکلات نذاشت دنبال علاقه هام برم. اما تصمیم دارم در آینده نه چندان دور از اوقات فراغتم بیشتر برای مطالعه استفاده کنم.
گفتم آفرین بهترین تصمیم رو گرفتی. بعد حرفو عوض کردم و با خنده گفتم تو کتابهایی که خوندی کتاب آشپزی هم بوده.
خندید و گفت چیه می‌ترسی بعد عروسی گشنگی بکشی؟
ساعت رو نشون دادم و گفتم من فکر امروزم که از گشنگی نمیرم تو فکر فردایی!؟
گفت امروز رو که شرمنده ام چون من مهمونم و وظیفه توی از من پذیرایی کنی!
گفتم دیگه نشد، مامان دیشب به تو گفت بیایی اینجا برا من ناهار درست کنی تو هم قبول کردی، نکنه یادت رفته؟
زد زیر خنده و بعد از کلی خنده بامزه گفت منظور مامان از ناهار همین بود که از صبح دادم خوردی بعد دست زیر رون پاش انداخت و درحالیکه تکونش می داد گفت بفرما همش گوشت خالص بود خوردی بعد دست زیر ممه هاش برد و گفت تازه کلی شیرم که دادم خوردی دیگه چی میگی؟
گفتم اینکه جای خود داره ولی منظور مامان این نبود.
گفت اتفاقاً منظور مامان همین بود باور نمیکنی، زنگ بزن از خودش بپرس. تو هیچ میدونی مامان مهمونی خونه خواهرشو دروغ گفت تا خونه رو برا تو و من خالی کنه. جالبه بدونی مامان ناهار امروز رو با دوستام تو فروشگاه می خوره.
گفتم اینو بعداً ازش میپرسم و اگه اینطور باشه که تو میگی واقعا خاک بر سر من که اینقدر بی عرضه بازی در اوردم که تو و مامان فکر من افتادید.
گوشمو آرام کشیدو گفت خاک بر سرم، یعنی چی؟ دیگه نبینم به عشق من همچین چیزی بگیا؟
گفتم چشم.
با لبخند گفت آفرین، حالا پاشو ناهار رو آماده کن که منم خیلی گشنمه.
بلند شدم دست به کار شدم اما نمی‌دونستم چکار کنم که خودش به دادم رسید و مشغول آشپزی شد. وسایل مورد نیاز رو دم دستش گذاشتم و سرخوش رفتم یه گوشه به تماشایش نشستم
هر چی نگاش می‌کردم سیر نمی‌شدم قد و بالای زیبا و سکسی اش بخصوص با تاپ و شلوارکی که پوشیده بود قابل وصف نبود. تو دلم تحسینش می کردم و در ذهنم برای آینده نه چندان دور که قرار بود با هم زیر یه سقف زندگی کنیم رویاپردازی می‌کردم.
مدتها مژده رو تو اون لباس از پشت برانداز کردم. چشمم رو کونش قفل شده بود و در عالم خودم دلم میخواست کونشو بگام اما حیف که وحشی بود و نمی گذاشت به خودم اومدم و گفتم ای نامرد؛ خودخواهی هم حدی داره! او حالا دیگه نامزدته اینو بفهم. وقتی او خودش با علاقه قلبی اومد اینجا و عاشقانه برات هر کاری کرد بازم ازش توقع داری بهت کون بده!؟ واقعا که انصاف هم خوب چیزیه و برای چندمین بار وقتی مرام او رو با خودم مقایسه کردم دیدم او صد به هیچ از من جلوتره و پیش وجدانم احساس شرمندگی کردم. مدتی گذشت اما باز داشتم سر گائیدن کونش با خودم کلنجار می‌رفتم تا اینکه طاقتم تمام شد و بلند شدم نزدیکش رفتم و از پشت بهش چسبیدم و بغلش کردم و شیطنت هام گل کرد. او هم مرتب می‌گفت ولم کن بزار کارمو بکنم. اما انگار خوشش می اومد و غر زدناش خیلی جدی نبود.
&&& راوی مژده &&&
مشغول پختن ناهار بودم که سعید اومد از پشت بغلم کرد و لباشو چسبوند پشت گردنم. آه از نهادم بالا اومد و حالم یه جوری شد تو دلم گفتم من چرا اینجوری شدم؟ آبروم رفت. چرا تا سعید دست به بدنم میزنه وا میرم و نمی‌تونم خودمو کنترل کنم یعنی من اینقدر حشری بودم و خبر نداشتم؟ داشتم به همین فکر می‌کردم که سعید تاپمو کشید بالا و سینه هامو انداخت بیرون و گرفت تو دستش.
با اینکه از خدام بود به سختی گفتم سعید جان شیطونی نکن بزار کارمو بکنم و تاپ را رو سینه هام کشیدم.
چند دقیقه نگذشته بود و هر دو دستم درگیر آشپزی بود که اومد پشتم نشست و اون قسمت از رون پاهامو که لخت بود بوسید و لیس زد. تا اومدم کاری کنم شلوارکم رو پایین کشید و دستشو گذاشت رو کپلهای کونم و مشغول مالیدن شد با اینکه نزدیک بود خودمو تو دستش رها کنم اما برگشتمو گفتم سعید نکن.
سعید رو هر کدوم از لپهای کونم یه بوسه زد و در حالی که شلوارک رو بالا می‌کشید گفت باور کن دست خودم نیست.
گفتم مگه از صبح که اینقدر حال کردی سیر نشدی؟
گفت سیر چیه تازه اشتهام باز شده.
از شنیدن این موضوع ته دلم قنج رفت و با خجالت گفتم من از تو بدترم.
برگشت گفت باز که خجالت کشیدی! مگه نگفتم دیگه حق نداری برای هات بودنت پیش من خجالت بکشی چرا متوجه نیستی که وقتی من تو رو اینگونه حشری می‌بینم لذت میبرم.
گفتم می‌دونم ولی یه روزه نمیشه باید بهم فرصت بدی.
گفت باشه عشقم حالا بجنب زودتر ناهار رو آماده کن بخوریم که دلم می‌خواد بعد ناهار حسابی حالتو جا بیارم.
به هر بدبختی بود شهوتم رو کنترل کردم و بعد یه ساعت و نیم آشپزی یه ته چین چرب چیلی آماده کردم و گذاشتم رو میز.
سعید همینطور که می‌خورد تعریف می‌کرد و می‌گفت عالیه خیلی خوشمزه شده بعد با خنده ادامه داد معلومه کتاب آشپزی هم خوندی و تو این کار هم مهارت داری.
بعد ناهار شهوتم کمی آرام گرفته بود تصمیم گرفتیم نیم ساعت بخوابیم بعد بلند شیم راند سوم سکس رو شروع کنیم برا همین رفتیم تو اتاق و رو تخت سعید تو بغل هم خوابیدیم
با صدای در اتاق از خواب بیدار شدم سعید داشت از دستشویی برمی‌گشت نگاه به ساعت کردم دیدم نزدیک دو ساعت خوابیده بودم اما در عوض حسابی سرحال و قبراق شده بودم. سعید اومد کنارم نشست فهمیدم هوس سکس کرده گفتم برم دستشویی و برگردم بعد در خدمتم.
از دستشویی که برگشتم سعید تو آشپزخونه بود یه لیوان شیرموز مهمونم کرد وقتی خوردم گفتم منتظر باش تا صدات کنم و رفتم تو اتاق و مجدداً آرایش کردم و صداش زدم و خودم رفتم دمر رو تخت خوابیدم وقتی اومد منو تو اون پوزیشن دید همه لباساشو تو سه سوت کندو روم شیرجه زد و به جونم افتاد.
اون شب وقتی می‌خوابیدم دیدم یکی از بهترین روزهای زندگیمو پشت سر گذاشتم و از هر لحاظ در ایده ال ترین حالت ممکن قرار دارم و خیلی راحت و زود خوابم برد.
از اون روز به بعد هم کارمون شده بود جیم زدن و یا صبح یا بعد از ظهر که مامان تو فروشگاه بود می‌رفتیم خونش دنبال عشق و حال.
تو همون روزا برا زینب خواستگار اومد پسره اسمش رضا بود. به قول خودش تو فروشگاه زینب را دیده بود و ازش خوشش اومده بود و خواسته بود باش رابطه بزاره اما زینب گفته بود اگه منو دوست داری باید به خواستگاری ام بیایی. پسره هم رفته بود و از طریق پدر مادرش اقدام کرده بود.
بعد از تحقیقات که من و سعید رفتیم فهمیدیم رضا جوان سالم و کار درستیه شغلش هم بد نبود (تعمیر کار و نصاب کولر و پکیج و اینجور چیزا بود) برای همین چند شب دیگه که برای جواب اومدن، جواب مثبت رو از زینب گرفتن و با هم نامزد شدند.
همون شب بعد این که مهمونا رفتند اما سعید و مامان هنوز خونه ما بودند مهسا گفت زینب رو هم از دست دادیم.
مریم به من و زینب اشاره کرد و گفت رفیقان می‌روند نوبت به نوبت خوشا آن روز که نوبت برمن آید
همه از این حرف مریم زدیم زیر خنده.
من گفتم نگران نباش خودم برات یه شوهر خوب پیدا می‌کنم.
نیمه های اسفند بود اکثر مردم برا خرید به بازار اومده بودند فروشگاه سعید هم شلوغ بود. سعید رفته بود مقداری سفارش جدید رو از باربری تحویل بگیره و بیاره. منم تو فروشگاه بودم و داشتم به پویا و دوستام کمک می‌کردم که دستی را روی شونم حس کردم و برگشتم.
چهره دختری که دستشو رو شونم گذاشته بود برام آشنا بود دختره گفت میشه یه گوشه چند دقیقه با هم حرف بزنیم.
گفتم تویی اتفاقاً چه خوب شد دیدمت چون منم باهات کار داشتم.
پرسید تو منو می‌شناسی؟
گفتم چطور تو منو می‌شناسی، انتظار داری من تو رو نشناسم.
_من کیم؟
+فرانک؛ فکر کنم یه زمانی دوست دختر سعید بوده ای.
از تعجب سر جاش میخکوب شد. گفتم پس چی شد مگه نگفتی بریم یه گوشه با هم حرف بزنیم چرا عین مجسمه شدی؟ بعد خودم جلو افتادم و گفتم دنبالم بیا.
بخاطر اینکه احتمال دادم ممکنه یه درصد بخواد مثل دفعه قبل سر صدا راه بندازه و مشتری‌ها رو فراری بده از فروشگاه خارج شدم و به سمت ماشینم رفتم
فرانک با تردید دنبالم می‌اومد
سوار ماشین شدم و گفتم سوار شو.
گفت من برا چی باید سوار ماشین تو بشم؟
گفتم به خاطر اینکه بشینیم با هم حرف بزنیم حالا اگه دوست نداری من میام تو ماشین تو.
گفت من ماشین ندارم ولی می‌تونم همین جا ایستاده حرفمو بزنم و برم.
گفتم در شأن دوتا خانم محترم نیست یه لنگه پا وسط خیابون بایستند حرف بزنند تو نگران چی هستی؟ اگه می‌ترسی تو رو ببرم بلایی سرت بیارم این سوئیچ پیش تو باشه.
به غرورش برخورد و گفت لازم نکرده و درو باز کرد سوار شد.
در همین موقع مامان زنگ زد، جواب دادم، گفت بچه‌ها دیدن این دختره «فرانک» اومده تو فروشگاه و با هم رفتید بیرون کجا رفتی؟
گفتم نگران نباشید ما قراره فقط چند دقیقه با هم حرف بزنیم الانم تو ماشین من جلو فروشگاه نشستیم .
وقتی قطع کردم فرانک داشت با تعجب نگام می کرد بش گفتم اول تو میگی یا من بگم.
بی مقدمه گفت سعید مال من بود تو چطور به خودت اجازه دادی او رو از چنگ من در بیاری؟
خندیدم و گفتم مگه سعید یه وسیله بود که من از چنگ تو در بیارم؟
گفت خودتو به اون راه نزن خودت خوب میفهمی چی میگم.
گفتم اتفاقاً هیچ نفهمیدم چی گفتی میشه یه بار دیگه واضح بگی چی گفتی.
با حرص گفت چند ساله سعید با من دوسته و به من قول ازدواج داده بود چند وقته که رفتارش با من سرد شده و دیگه جوابمو نمیده. مدتی پیش اومدم تو فروشگاه مادرش گفت سعید نامزد کرده و سعید هم تأیید کرد اولش باور نکردم برا همین چند بار اومدم اینجا و دورادور او رو زیر نظر گرفتم دیدم همش با تو داره رفت و آمد می‌کنه فهمیدم که نامزد سعید که میگن تویی حالا با زبون خوش ازت میخوام دست از سر سعید من برداری که اگه اینکارو نکنی برات گرون تموم میشه.
زدم زیر خنده، بعد از کلی خنده گفتم دوستش داری؟
گفت معلومه که دوستش دارم
گفتم خب منم دوستش دارم
گفت انگار حالیت نشد چی گفتم دارم می‌گم من چند ساله باش رابطه دارم تو بیجا کردی از راه نرسیده دوستش داری.
گفتم این شد دلیل؟
گفت چه دلیلی از این بالاتر.
گفتم دلیل از این بالاتر اینه که باید ببینیم او کی رو دوست داره و اگه واقعا دوستش داریم به انتخابش احترام بگذاریم.
گفت او یه بار حق انتخاب داشته و منو انتخاب کرده. سعی کن اینو بفهمی.
گفتم منظورت اینه من خودمو به زور بهش تحمیل کردم.
گفت من چه می‌دونم لابد بلد بودی چطوری مخشو بزنی و خاموش کنی.
گفتم ببین فرانک خانم تو دختر فهمیده ای هستی و وقتی حرفامو گوش بدی مطمئناً میتونی تشخیص بدی که اینطور که تو میگی نیست
داشت نگام میکرد ادامه دادم: من داشتم زندگی مو می‌کردم و اصلأ تو فکر ازدواج و شوهر نبودم تا قبل از خواستگاری سعید هم فقط یه بار او رو دیده بودم تا اینکه یه روز مادرش منو خواستگاری کرد و من قبول کردم حالا به نظر تو آیا اشتباه کردم به خواستگارم جواب بله دادم؟
گفت آره باید پرس و جو میکردی تا بفهمی سعید نامزد داره.
خندیدم و گفتم نامزد، خوب شد معنی نامزد رو هم فهمیدیم. ببینم نامزدی شما کجا اعلام شده بود که اگه من تحقیق می‌کردم مطلع می‌شدم؟ این به کنار، اگه تو رو دوست داشت چرا از من خواستگاری کرد؟
گفت همش زیر سر اون مادر آشغالشه…
عصبانی شدمو سرش داد کشیدم اوهوی حرف دهنتو بفهم من اجازه نمیدم به سعید و مامانش توهین کنی پس از حالا به بعد مواظب حرف زدنت باش.
کمی حساب کار دستش اومد و گفت خیلی خوب انگار نوبرشو آوردی بعد ادامه داد به هر حال ما خیلی وقت پیش با هم قول و قرار ازدواج گذاشته بودیم پس حالا که فهمیدی برو رد کارت.
دیدم حرف حساب تو کتش نمیره گفتم شرمنده دیر اومدی چون ما دیگه الان نامزد نیستیم و با هم عقد کردیم و به زودی قراره بریم سر زندگیمون. پس لطفاً…
فرانک برآشفت و خیلی عصبانی حرفمو قطع کرد و گفت توی عوضی چطور تونستی از راه نرسیده با کسی که با من قول و قرار ازدواج گذاشته بود عقد کنی؟
خیلی با آرامش گفتم من میگم تو دختر فهمیده و عاقلی هستی بعد تو اینگونه جواب میدی. باشه اشکال نداره چون من میتونم درکت کنم که الان عصبانی هستی اما چاره‌ای نداری باید شرایط رو بپذیری و اینو درک کنی که اگه سعید به تو قولی داده و بد عهدی کرده من مقصر نیستم اما اگه از الان کسی بخواد بین من و سعید قرار بگیره و زندگی منو خراب کنه من دیگه اون موقع اینطوری آروم نمیشینم.
خیلی عصبانی گفت تو هیچ میدونی این آقا که همسرت شده چه گذشته کثیفی داشته؟
گفتم اگه نمی‌دونستم حالا دیگه می‌دونم نمونش خود تو یکی از گذشته های کثیف او هستی.
گفت تو هیچ میدونی اون با من چکار کرده؟
گفتم آره می‌دونم پردتو زده. او خودش همه چی رو به من گفته و میدونم قبلاً دوست دختر زیاد داشته و باشون هر کاری کرده.
گفت تو دیگه چه آدم رذل و حقیری که با اطلاع از همه اینها زنش شدی و می‌خوای یه عمر باش زندگی کنی.
خندیدم و با طعنه گفتم آره تو خوبی. تو که از هیچ چی خبر نداشتی و بی خبر از همه جا می‌خواستی زنش بشی.
گفت حالا که اینطور شد بذار واقعیت رو بت بگم عوضی هایی مثل شوهر تو لیاقتش همینه که افرادی مثل من…
دیگه نتونستم توهین به سعید رو تحمل کنم و گذاشتم زیر گوشش. اول برای لحظه ای شوکه شد بعد برگشت خواست بزنه جفت دستاشو گرفتم و گفتم قبلاً بت هشدار داده بودم به سعید و مادرش حق نداری توهین کنی.
صداش در نمیومد.
گفتم نیاز نیست تو به من بگی خودم میدونم تو با چه نیتی به سعید چسبیده بودی، روزی که اومدی تو فروشگاه و اون بلوا رو درست کردی من اونجا پشت ویترین نشسته بودم همون روز پی به نیت کثیفت بردم و فهمیدم تو سعید رو بخاطر خودش نمی‌خوای و فقط بخاطر پولش بهش نزدیک شدی. چون کسی که عاشق کسی باشه و واقعا او رو دوست داشته باشه آبروشو نمی بره اما تو خیلی راحت اینکارو کردی. تو به من میگی رذل و حقیر در حالیکه من سعید رو از چاهی که تو و امثال تو براش کنده بودید در اوردم و سمت یه زندگی جدید و عاشقانه بردم. سعید من الان دیگه اون سعید سابق نیست او فرسنگ‌ها از گذشته اش فاصله گرفته و یه مرد واقعی شده و ما عاشقانه همدیگرو دوست داریم. متوجه شدی؟
خیلی بی ادبانه گفت اگه وراجی ات تموم شده دستامو ول کن می‌خوام برم.
دستاشو رها کردم، خواست در رو باز کنه پیاده بشه دید در قفله گفت همین الان این درو باز می‌کنی یا نه؟
از رفتارش میشد حدس زد می‌خواد پیاده بشه بره تو فروشگاه و باز آبروریزی راه بندازه، گفتم کجا میخوای بری؟
گفت میخوام برم تکلیفمو با شوهرت روشن کنم به تو هم هیچ ربطی نداره.
گفتم باشه برو فقط قبلش یه چی دوستانه بت می‌گم، اگه هوس کردی بری تو فروشگاه و سر صدا راه بندازی بدون مادر شوهرم دیگه این سری کوتاه نمیاد و زنگ میزنه پاسگاه میاد تو رو می‌بره بعد به جرم مزاحمت در کسب و کار ازت شکایت می‌کنه و با آشنا و پارتی هم که شده پدرتو در میاره حالا دیگه خود دانی.
خندید و گفت بچه میترسونی من از خدامه این کارو بکنه. اگه کار به پاسگاه و دادگاه بکشه آبرو برا خودش و پسرش نمیذارم.
گفتم اتفاقاً یه بار خودم دیدم مادر شوهرم با یه وکیل در مورد موضوع تو صحبت کرد وکیل گفت چون این دختر مدرکی نداره اگه سعید بزنه زیرش که چنین چیزی نبوده نه تنها دختره محکوم میشه تازه می‌تونید ازش به جرم تهمت و افترا شکایت کنید حالا دیگه خود دانی.
گفت کی گفته مدرک ندارم من قبلاً چندین بار عمدا موضوع زدن پردمو تو پیام‌هایی که بش دادم وسط کشیدم و برا همچین روزی ازش اعتراف گرفتم. حالا چنان آبرویی از شوهرت بریزم که خودش کیف کنه.
با اینکه حرفش نگران کننده بود اما خودمو ریلکس نشون دادم و گفتم برو هر کار دوست داری بکن. اما فراموش نکن این خانواده همه جا آشنا دارن پس مطمئن باش تو از پسش بر نمی آیی و فقط آبروی خودتو می‌بری تازه گیرم بتونی محکومش کنی فقط آبروی او که نمیره آبروی خودتم میره و بیشترین لطمه رو تو می‌خوردی و آینده تو خراب میشه. منظورمو که میفهمی؟ بعد در رو زدم باز شد و گفتم حالا دیگه خود دانی من گفتنی ها رو گفتم میتونی بری.
تردید را تو چشاش می‌شد دید دستگیره در رو کشیده بود اما پایین نمی‌رفت و این بهترین فرصت بود تا تیر خلاص رو بزنم گفتم من به عنوان یه دختر میتونم درکت کنم که سعید در حقت بد کرده اما دیگه چاره‌ای نیست و گذشته ها گذشته حالا برا اینکه دلتو بدست بیارم دوست دارم کمکت کنم به حقت برسی به شرط اینکه سعید رو ببخشی و فراموشش کنی بعد شمارمو نوشتم دادم بهش و گفتم این شماره منه فکرتو بکن اگه دوست داشتی کمکت کنم بهم زنگ بزن.
جری تر شد و بی معطلی پیاده شد و سمت فروشگاه رفت اما حرکتش تابلو بود و مشخص بود که میخواد عکس العمل منو ببینه. برا همین منم خیلی ریلکس سر جام نشستم. دیدم دم در فروشگاه سرعتشو کم کرد و زیر چشمی به سمت ماشین نگاه می‌کنه. ماشینو روشن کردم و بی اعتنا راه افتادم و رفتم تو یه کوچه فرعی پارک کردم و به پویا زنگ زدم. وقتی جواب داد ازش پرسیدم فرانک اومد تو فروشگاه؟
گفت یه لحظه صبر کن بعد گفت نه اینجا نیست.
گفتم حدود دو دقیقه پیش جلو در فروشگاه بود دوربین جلو در رو چک کن ببین کجا رفته.
چند لحظه بعد گفت جایی نرفته هنوز اونجا به دیوار تکه زده وایستاده.
گفتم اگه اومد تو فروشگاه هیچ کاری نکنید فقط به من زنگ بزنید تا بیام.
قطع کردم و همونجا منت

دکمه بازگشت به بالا