عشق دوم , عشق آخر
–
مثل آدمای گیج توی خیابون راه می رفتم . اصلا به دور وبر خودم نگاه نمی کردم . اعصابم به شدت خرد بود . با دوست دخترم بهم زده بودم . راستش اون باهام بهم زده بود . به نظر خودش یکی بهتر از منو پیدا کرده بود . همکلاسیم بود .سال آخر کامپیوتر درس می خوندیم هردومون داشتیم کارشناسی ارشد می گرفتیم . نمی دونم چی شد یهو قالم گذاشت . این دختر سوسول کیه دیگه پشت پرشیا نوک مدادی نشسته داره با موبایلش حرف می زنه و اصلا هم متوجه نیست که روسریش تا پشت موهاش افتاده .. نهههههه خدای من .. این انگاری کوره یه لحظه نگاش افتاد به من پاشو گذاشت رو ترمز و منم خودمو خواستم به سمت دیگه ای پرت کنم ولی دیگه ضربه شو زد به قسمت بالای پای راست و استخون لگنم . رو آسفالت خیابون ولو شدم . حس می کردم که فقط باید دردم گرفته باشه و شکستگی ندارم . هنوز دلم بود پیش سارینا . خیلی بهش نیاز داشتم . لعنتی .. معلوم نبود اصلا واسه چی عاشقم شد که این جوری ولم کرد . اصلا مگه نمی گفتن دخترا عشقشون قوی تره .. رو زمین دراز کشیده بودم و داشتم فکر می کردم . یه ده پونزده نفری بالا سرم جمع شده بودند . ..سارینا سارینا ..واسه چی ولم کردی . رفتی به یکی بند کردی که همه چی داشته باشه زود تر تو رو به راحتی برسونه ;/; خب منم از بابام کمک می گرفتم . دوست داشتم همون پیاده رو کپه مرگمو بذارم . دختره فقط اشکش در نیومده بود . -آقا حالتون خوبه ;/; می تونین پاشین ببرمتون دکتر ;/; -ببینم دیگه با موبایل کاری ندارین ;/; اون روسریتونو هم مرتب کنین یه وقتی گیر میدن .. دختره فکر کرد که گیر یه هالو افتاده . افسر راهنمایی اومد .. گفتم بهتره پاشم واسه این دختره بد نشه .. خیلی هم خوشگل بود.و فیروزه ای پوش . حس کردم کمی پهلوم درد می کنه ولی خونسردانه و بی خیال اون فضا رو خلوتش کرده گفتم جناب سروان چیزی نبود مقصر من بودم . افتادم جلوش و بیچاره ترمز جواب نداد . تازه من پرت شدم و چیزیم نشد .. . سوار ماشینش شدم . خانوم مثلا می خواست منو برسونه دکتر ولی یه پنجاه متری که رد شدیم گفتم نگه دار پیاده میشم . تو امروز دومیش هستی .. -نمی فهمم منظورتون چیه .. -هیچی کاش می مردم و به سومی نمی رسیدم . اصلا روحیه ندارم . من خودم میرم خونه .. دختره بر و بر نگام می کرد ..-آقا من شرمنده ام . می دونم مقصر من بودم داشتم با تلفن حرف می زدم . تو می تونستی ازم دیه بگیری . اذیتم کنی .. -یکی دیگه منو اذیت کرده . من واسه چی تو رو اذیت کنم . این پولها از گلوم پایین نمیره .. -ببینم من متوجه نشدم یکی دیگه منظورت من بودم ;/; دلم پربود می خواستم به یکی بگم که اون بعد از دو سه سال تنهام گذاشت . -تو اذیتم نکردی . یه دیوونه بی شعور به اسم سارینا اذیتم کرده . نگاهی از عصبانیت بهم انداخت -من فکر می کردم خیلی با مرام و با فرهنگی این چه طرز صحبته ..-وقتی بعد از دو سال و نیم عشق پاک و دوستی و اون همه تلفن و چت و پیام و باهم بیرون رفتن طرف ولت می کنه انتظار داری همینو هم حواله اش نکنم ;/; من حتی این مدت به یه دختر دیگه هم نگاه نکردم . -پس دخترا روکه می دیدی چشاتو می بستی ;/; -نه همچین . فقط اون جوری نگاه نکردم . خواستم پیاده شم دیدم نمی تونم درد به قسمتی از پام هم سرایت کرده بود و نفسم نمیومد . -چیزی نیست یه کبودی ساده هست . در مقابل اون درد هیچی نیست . اسمش قشنگ بود و خیلی هم کمیاب ولی دیگه از هر چی سارینا تو دنیاست بدم میاد .. .اون دختری که نمی دونستم اسمش چیه به زور می خواست منو برسونه بیمارستان.. قبول نکردم ولی اینو قبول کردم که یه نیمساعتی رو مهمونش باشم . آخه اونم مث من دانشجو بود . با دو تا از دخترا یه ویلایی دربست اجاره کرده بودند . وقتی دوستاش منو دیدند تعجب کردند ولی همین که لنگیدنمو دیدن قبل از این که فکرای بد بکنن اون دختره به دوستاش جریانو گفت . اون دو نفر هم بد چیزی نبودن ولی اونی که منو زده بود خوشگل تر بود . با این حال داشتم آتیش می گرفتم که چرا سارینا ولم کرد . شاید در تنازع بقا من شکست خورده بودم . شاید اونی که به سارینا رسید حقش بود .. ولی آخه عشق و دوست داشتن چی ;/; من که خیلی خوش تیپ تر از اون بودم . خیلی از دخترای کلاسمون دوست داشتن که عشق من باشن ولی آخه چرا .. اون ولم کرد . اسم اون دو تا دختره رو فهمیدم چیه . مونا و مرضیه .. همدیگه رو به این اسم صدا می کردن . نمی دونم چرا دردم لحظه به لحظه شدید تر می شد . می دونستم ضربه سطحی بوده .. درد فشارمو پایین آورده بود . محل ضربه کبود شده بود . -حالم خوب نیست . منو برسون خونه .. این بار منو بردن رادیولوژی و ازم عکس گرفتن . خوشبختانه مسئله حادی نبود . فقط درد و کبودی بود و این که نفسم در نمیومد . منو رسوند خونه -ببین آقا رامتین من فردا و پس فردا و تا چند روز دیگه بهت سر می زنم . تا چند روزی رو استراحت کنی بهتره . اگه هزینه ای کردی من خودم پرداختش می کنم . اون رفت و فرداش اومد . راستش حال و حوصله شو نداشتم . . . روز بعدش که اصلا کلاس نداشتم برم دانشگاه .. صبح ساعت ده مادراومد بهم گفت رامتین پاشو یکی اومده میگه ساریناست کارت داره -یعنی چه مامان که سارینا رو می شناسه چرا با تردید میگه . یعنی اون پشیمون شده ;/; ..رفتم دم در .. -تو;/; سارینا ;/; نمی دونستم بخندم یا گریه کنم .. . یعنی دیروز دو تا سارینا سرم بلا آوردند ;/; -خوبی ;/; -ممنونم بهترم .. تو جدی جدی اسمت ساریناست ;/; چه تصادفی ! -کدوم تصادف اسمو میگی یا اون ضربه ای رو که سارینای شما ره دو بهت زده ;/; -چرا دیروز بهم نگفتی -آخه کله ات جوش آورده بود . نمی دونی چقدر هول کرده بودم .. ..ازم خواست که یه دوری با هم بزنیم .. وقتی با مادرم خدا حافظی می کردم بهم گفت پسر تو حیا نکردی ;/; -مادر همین جوریه . خبری نیست .. -ببینم سارینا از تهرون تا کرجو می تونستی هر روز با ماشین بری ..واسه چی پول کرایه خونه میدی . -واسه پدرم مهم نیست . تازه رفت و آمد وقت درسمو می گیره و این طور نیست که اول اتوبان تهران کرج خونه ام باشه یه ساعتی رو هم باید توی خود تهرون برم .. -باشه ببخشید .. -هنوزم واسه سارینا ناراحتی ;/; -واسه خودم ناراحتم . اصلا دیگه به هیچ دختری اعتماد نمی کنم . واقعا جنسشون توی عاشقی خرده شیشه داره -بهت نمیاد این جوری حرف بزنی یعنی منم خرده شیشه دارم ;/; -نمی دونم سارینا من دیگه تا عمر دارم به هیچ دختری اعتماد نمی کنم . -منم به هیچ پسری . -ولی من مظلوم واقع شدم . اون ولم کرد رفت -حتما حقت بود . -سارینا نگه دار پیاده شم . شما سارینا ها حالمو بهم می زنین . بهت میگم نگه دار -من که چیزی بهت نگفتم . فقط می خواستم بگم این قدر زود قضاوت نکن . منم از دست همجنسای تو ضربه خوردم . واسه همین از همه تون بدم میاد . خوب شد ;/; همینو می خواستی بشنوی ;/; -چرا حالا سرم داد می کشی ;/; -واسه این که حقته .. -چرا حقم بوده که یکی دلمو بشکنه ;/; یعنی اگه من دوست پسرت بودم مثل همون سارینا سرم بلا می آوردی ;/; این حق من نبود . نه سارینا .. باید سر شما این بلاها بیاد تا حالیتون شه . دلم می خواد با هر دختری که اراده کردم دوست شم و ولش کنم . -کار همیشگی شما مرداست -ولی من نمی تونم این کارو بکنم . سارینا من دوستش داشتم ولی اون دستاشو گذاشت تو دست یکی دیگه . می تونی حسش بکنی ;/; اگه ترمز نزنی درو باز می کنم می پرم بیرون . از ماشین پیاده شدم -خیلی دیوانه ای من این درد رو قبل از تو حسش کردم رامتین …… فقط قدم می زدم . فقط راه می رفتم . نمی تونستم خوب راه برم . پهلو و پام درد گرفته بود . روز بعدش بازم در زدند و بازم سارینا بود . از این که دیروز اون اون جوری ولش کرده بودم ناراحت بودم . حس می کردم حق با اونه .. وقتی خودمو آماده کرده اونو که خیلی اخمو دم در بود دیدم .. -چرا درهمی .. حالا امروز کجا بریم ;/; -اصلا کی گفته اومد م که با هم بریم بیرون . من از مرد بد دهن خوشم نمیاد . -من که نخواستم باهات بیرون بیام . همین جوری گفتم یه حرفی زده باشم . سارینا درکم کن -مگه تو می کنی .. تازه من فقط میام ببینم حالت چطوره کاری با هم نداریم .. -حق با توست . ازت معذرت می خوام . اصلا نامردیهای آدما رو ولش . چرا ما خودمون خوب نباشیم ;/; ازت متشکرم که بهم سر زدی . .. منم داشتم می رفتم جایی کار داشتم قصدم این نبود که مزاحم شما باشم وبشم . -خیلی کلاس بالا حرف می زنی . حیف که کار داری . فکر کردم اگه می تونی بشینی تا تهرون بریم و بر گردیم . عجب گندی زده بودم . ولی زود ماسمالیش کردم -خب می تونم کارمو فردا انجام بدم .. نمی دونم چرا دلم می خواست یه حرفی بزنم که از دلش در بیارم . -خیلی برام جالبه که یه دختر سر یه پسر کلاه بذاره -به نظرت خیلی احمق میام ;/; -چرا این قدر به دل می گیری ;/; تو به این مردانگی میگی حماقت ;/; یه بادی به غبعب انداختم ولی بهش نشون ندادم . خوشم اومد از این حرفش . ولی اون سارینا ی نامرد نزدیک به سه سال زحتمو هدر داد . -رامتین .. به نظرت چرا بیشتر عشقا به شکست منتهی میشه -نمی دونم من که روانشناس و کارشناس اجتماعی نیستم -بگم چرا ;/; -چودانی و پرسی سوالت خطاست . -می خوام تو هم بدونی ;/;-بگو بالاخره یه جوری باید وقت بگذره -یعنی حرفام در همین حد برات اهمیت داره ;/; -نه حالا تو چرا به دل می گیری -جواب اینه که آدما یی که میگن عاشقن از عشق هیچی نمی فهمن . یه سری هر روز دارن میرن طرف یه سری دیگه از جنس مخالف .. واسه خودشون کلاس میذارن و به هم جنسشون که می رسن پز عشق و دوست دختر و دوست پسرشونو میدن .-ببینم سارینا من و تو که خورده تو سرمون جزو این ستمگرا که نبودیم -نه همین جوری که خودت گفتی جزو تو سری خورا بودیم . کلی از این حرف خندیدیم . توراه یه جایی نشستیم و بستنی خوردیم . به تهرون که رسیدیم یه سری به بانک زدیم . رئیسش پسر خاله اش بود . جوون خیلی خوش تیپی بود . می گفت خیلی ازش خواستگاری می کنه .. هر چی حساب می کردم می دیدم حالا اونه که با هام دختر خاله شده . -مگه هنوز ;/;….. یه اخمی بهم کرد و گفت نکنه همون منظوری رو که من فکرشو می کنم داشتی ;/; صورتم سرخ شد و سرمو انداختم پایین . -چرا شما مردا رو این نکته حساسین ;/; فکر می کنین که اگه یه دختر فریب خورده باید بره بمیره . که باید در بد ترین شرایط ازدواج کنه . یکی بیست سال بزرگتر باید بیاد اونو بگیره . نه آقا جان من یک دخترم . اون قدر هم هم هالو نبودم که خودمو وا بدم .. نمی دونم چرا جوش آورده بود . شانس آوردیم اون قسمتی که ما بودیم خلوت تر بود . حرفاش خیلی ناراحتم کرد . من همین جوری یه چیزی از زبونم پریده بود . تا بره پشت گیشه و با پسر خاله اش در مورد یه وامی صحبت کنه من از در بانک بیرون رفتم . فکر کردی چلاقم و خودم نمی تونم برم کرج ;/; با نوکر بابات حرف می زنی ;/; حقت بود وقتی بهم زدی حسابی تو رو میذاشتم توی خرج . میذاشتم افسر حالتو بگیره . اصلا کی گفت بیای ملاقاتم . هر روز خونه مون در بزنی . می خواستم بر گردم تهرون ولی راستش نمی خواستم بدون اون بر گردم . دلم می خواست بیاد و پیدام کنه و نازمو بکشه ولی ازش خبری نبود . یه لحظه دیدم که از در بانک داره میاد بیرون و سرش هم پایینه منم فوری فاصله رو زیاد ترش کرده انگار که ندیدمش . -رامتین با توام کجا داری میری .. -داشتم می رفتم تهرون . -خیلی دیوونه ای . اگه می خواستی فیلم بازی کنی یه خورده از حاشیه این شیشه دودی فاصله می گرفتی که من تو رو نبینم . حالا تو منو ببخش . می دونم کمی تند رفتم . -عیبی نداره . اونی که ازش انتظار داشتم ولم کرد و رفت از تو که انتظاری ندارم . چند روز گذشت . دیگه این من بودم که به عیادت خانوم خانوما می رفتم . یه روز که با هم دریکی از حاشیه های جنگلی و سبزه زار های کنار شهر نشسته بودیم ازم پرسید ببینم هنوزم به سارینا فکر می کنی ;/; -هم آره هم نه .. به یکیشون آره به یکیشون نه .. -هنوز عشق اون از دلت بیرون نرفته ;/; می خواستم بهش بگم که فقط به تو فکر می کنم ولی روم نشد . یه بعد از ظهری که هیشکدوممون کلاس نداشتیم دیدم که پسر خاله اش اعتماد خان دم درشون ایستاده .. تا منو دید گفت ببینم تو و سارینا همکلاسین ;/; جوابشو ندادم .. -ببین ما داریم با هم ازدواج می کنیم . منم خوشم نمیاد کسی دور و بر زن من بپلکه .الان هم می خوام دستشو بگیرم و باهم بریم بیرون . .. سارینا که منتظر من بود . در مورد پسر خاله اش چیزی نگفته بود . اون که می گفت قصد از دواج نداره . من بازم شکست خورده بودم . این بار بدون این که بهش بگم دوستش دارم . -مبارک باشه .. از طرف من به سارینا هم تبریک بگو . لعنت بر تو رامتین . تو که نمی خواستی به کسی دل ببندی . چی شد ;/; وقتی جریانو این جوری دیدم راهمو گرفتم و رفتم . بهتره قبل از این که این یکی عذرمو بخواد من دیگه به فکر لقمه گشاد تر از دهن بر داشتن نباشم . بازم یه حس بد بهم دست داده بود . یه حس حسادت , حس این که چرا من نباید امکانات مستقل مالی داشته باشم . پدرم یه فرش فروشی بزرگ داشت . خرید و فروش سکه و دلار هم می کرد ولی من از بس تنبل و ناز پرورده بودم همین درسمو هم به زور می خوندم . حال و حوصله هیشکی و هیچ کاری رو نداشتم . یک ساعت بعد سارینا واسم زنگ زد .. -تبریک میگم سارینا -چی رو -پسر خاله ات همه چی رو بهم گفته مگه اون یه ساعت پیش پیشت نبود ;/; من نمی خوام زندگی کسی رو خراب کنم هنوز هیچی نشده بهم گفت که دور و بر زنش نباشم . این که الان توپش پر بود وای به حال بعدا -ببینم توچرا توپت پره –هیچی . فقط دیگه سراغم نیا . نمی خوام فکرای بد بکنن . -ببین اعتماد رفته یه سری به عموش بزنه و بر گرده . من به کمک تو احتیاج دارم . ازش خوشم نمیاد . من بهش گفتم که من و تو همدیگه رو دوست داریم و عاشق همیم . ولی اون گفت که وقتی بهت گفته که دست از سر سارینا بر داری تو خیلی راحت قبول کردی .. ببین ما یه ساعت دوساعت دیگه میاییم پیشت . تو باید پیش اون به اون بگی که دوستم داری . که ما برای هم ساخته شدیم .. -ببین سارینا من خجالتم میاد -بهم کمک کن وگرنه اون از مگس هم سمج تره . فقط این جوری از میدون به در میره .. -هرچی تو بگی . خیلی آروم شده بودم . نمی تونستم خوشحالی خودمو پنهون کنم . خونه رو مرتب کردم که از اونا دعوت کنم بیان داخل . مادرم خونه بود وقتی که اون دو تا اومدن . بساط پذیرایی جور بود . اعتماد : حتما می دونین برای چی اومدیم .. ..از اونجایی که سارینا بهم سفارش کرده بود که چیزی نگم گفتم نه حتما اومدین که نامزدی شما رو بهتون تبریک بگم ولی من و سارینا همدیگه رو دوست داریم . عاشق همیم . حالا اون اگه یهو پشیمون شده باشه و بشه رو نمی دونم ولی من که اون حالت و شرایط شما رو دیدم گفتم بهتره که شما هم شانس خودتونو آزمایش کنین . اگه دختر خاله تون دوستم داشته باشه که بهم وفادار می مونه وگرنه جنگ اول به از صلح آخر .. -مطمئنی که عاشقشی .. بد جوری رفته بودم توی حس .. -کاملا .. حس می کنم اون از سرم زیاده ..من وقتی ناامید بودم وقتی که حس می کردم دیگه سهمی از زندگی ندارم اومد و بهم گفت که تو هم سهمی داری تو هم باید بخندی تو هم می تونی عاشق باشی . تو هم می تونی به فردا امید وار باشی . اومد و بهم گفت که آدما همه شون بد نیستند اومد و گفت لبخند ها پشت اشکهای قلبت قایم شدن .. من با تمام وجودم دوستش دارم ..-سارینا !می دونم فکر می کنی که من آدم کنه ای هستم ولی تو خیلی بیشتر از اونی که می گفتی رامتینو شیفته خودت کردی . باشه هر چی تو بگی . من دیگه مزاحمت نمیشم . امید وارم همونی باشی و بشی که احساست میگه قلبت میگه .. اون رفت و سارینا هم خواست که به رسم احترام همراش بره .. ولی اعتماد ازش خواست که پیشم بمونه .. وقتی من و سارینا تنها شدیم تا دو سه دقیقه ای نمی تونستم حرف بزنم . خوب تونسته بودم حرف دلمو بزنم . -دستت درد نکنه رامتین . خوب نجاتم دادی -ولی اون مرد خوبی بود . زود همه چی رو درک کرد -از این نظر آره ولی تو هم نقشتو خیلی خوب بازی کردی .. -سارینا تو هم خوب فیلم اومدی و گفتی که دوستم داری . ولی خب می رفتی باهاش . رئیس بانکه . خوش تیپه . خونه و زندگیش ردیفه .. چیه هنوز دلت پیش عشق اولته ;/; -آدم زمانی به عشق اولش فکر می کنه که یه ارزشی یا یه خاطره با ارزشی از خودش واسه آدم به جا گذاشته باشه . -پس به چی فکر می کنی -به عشق دوم -ولی کلی راه مونده تا بخوای دوباره عاشق شی . تا آدمشو پیدا کنی . ولی خیلی خوشحالم که کمکت کردم . راستش سختم بود همه اون حرفا رو پیش تو بزنم . . تو فقط پیش یه نفر فیلم بازی کردی ولی من پیش دو نفر فیلم اومدم . -می تونم یه چیزی ازت بخوام رامتین ;//;-بخواه . -می خوام تو چشام نگاه کنی فکر کنی من پسر خاله ام هستم همون حرفا رو دوباره بزنی ;/; برام جالبه نوع حس گرفتن تو و بیان اون چیزایی رو که من بهت تحمیل کردم تا بر زبون بیاری . -عین همونو نمی تونم بگم .. نمی دونستم چرا این دختره دست از سرم بر نمی داره . پس باید اونو پسر خاله فرض می کردم .. باید کاری می کردم که دوباره یه امتیاز بالایی بهم بده ولی خیلی خوب شد که باهاش نرفت . -خیلی دلت می خواست من باهاش می رفتم ;/; ولی نگات چیز دیگه ای میگه . حالا فیلمتو بازی کن . درضمن این بار خودمونی تر باش . حرفاتو ساده بزن .. -باشه .. من دختر خالتو دوست دارم . واسه این که حس می کنم اون با خیلی ها فرق داره . واسه این که حس می کنم دل من جفتشو پیدا کرده داره به اون سمتی میره که به نظرش درسته . واسه این که اون خواسته یا نا خواسته دستمو از رو زمین گرفت و بلندم کرد . تا روپاهای خودم وایسم . تا عشقو دوباره ببینم . تا بهم بگه همه دخترا همه آدما بد نیستن . نمی دونم شاید اینو بازم آینده بخواد بهم ثابت کنه ولی مهم اینه که حالا می دونم با یاد اونه که نفس می کشم با یاد اونه که دارم زندگی می کنم به یاد اونه که چشامو هر روز به روی این دنیا باز می کنم . به یاد اونه که می خندم و به یاد اونه که حالا دارم اشک می ریزم . من بدون اون نمی تونم باشم ..سارینا چقدر اذیتم می کنی ;/;زیاد نمی تونم بازی کنم -ولی خیلی خوب حس می گیری . ببین من دایی ام کارگردانه اگه بخوای تو رو بهش معرفی کنم .. حالا می تونی همه اون چیزایی رو که به پسر خاله ام گفتی به دختر خاله اش یعنی من بگی . می خوام اون تغییر احساس تو رو درک کنم . مثلا فکر کنی که مستقیما داری به من اظهار علاقه می کنی .. -این آخریشه ها . من نمی خوام هنر پیشه شم . خوشحالی این که از شر پسر خالش خلاص شده بود کمی مغزشو تکون داده بود .. -سارینا حالت خوبه ;/; مطمئنی یه راننده ای که داشته با موبایل حرف می زده بهت ضربه نزده ;/; -فیلمتو بازی کن .. دوباره حس گرفتم . -سارینا من دوستت دارم تو نمی دونی چقدر و نمی تونی بفهمی که چقدر عاشقتم . دنیای تو با دنیای من فرق می کنه . شاید امکانات مالی خونوادگی ما زیاد فرقی نداشته باشه ولی حس می کنم این که یه روزی بهت بگم چقدر دوستت دارم یه اشتباهه . چون دنیای تو افکار تو با دنیای من فرق می کنه . تو یه دختر پویایی . تو اگه از دست امروز و از امروزیها عذاب بکشی می تونی راحت باهاش مبارزه کنی می تونی به دیگران روحیه بدی . شاید هم یه روزی بتونی عاشق شی ولی نه عاشق آدمی مث من واسه همین هیچوقت بهت نمیگم که دوستت دارم . هیجوقت بهت نمیگم عاشقتم . هیچوقت بهت نمیگم که اگه تو نباشی من حس مرده ها رو دارم . می دونم یه روزی از پیشم میری و منو با غمهام تنها میذاری ولی دیگه تو رو واگذار نمی کنم به خدا . تو رو می سپرم دست خدا .. تا زیر سایه اون بشی . من هیچوقت عشق تو نمیشم ولی تو دومین و آخرین عشقم میشی . گونه هام خیس اشک شده بود . -ببینم دایی ات منو قبول می کنه ;/; -خواهر زاده اش که قبولت داره . یه چیزی بهت بگم رامتین ;/; -بگو -تو بد ترین و بهترین هنر پیشه دنیایی .. -واسه چی ;/; -هیچی .. نقش تو باید در تقابل با سایر نقشها هم سنجیده شه .. حالا اگه دوست داشته باشی در ادامه راه من نقشمو بازی می کنم تا نظرتو بدونم -معلومه تو بهتر بازی می کنی . آخه دایی جونت کارگردانه .. -آماده ای /;/; -آره آماده ام . -رامتین تو چشام نگاه کن . سرتو بالا بگیر مثل یک مرد باش . نگاه نکن به این که روسری من همش میره به پشت سرم و میفته . نگاه نکن که روزی دوبار مانتومو عوض می کنم . نگاه نکن که مثل بچه سوسولام . منم مث تو یه دلی تو سینه دارم . می دونی اون دل هیچ لباسی رو قبول نمی کنه اون دل هیچ جواهری رو به خودش آویزون نمی کنه . هیچ عطری به خودش نمی زنه . این دل فقط لباس عشقو به تنش می کنه . بوی عشقو به خودش می گیره . زینت عشقو به خودش می بنده . کی گفته که من تنهات می ذارم . کی گفته که من نمی تونم عاشقت باشم . این لباس و این ماشین و خوردن ها و خوابیدنها چه به دردم می خوره وقتی که دلم لباس عشقو به تنش نکرده باشه . وقتی سینه ام قلبم واسه یکی نتپه دیگه اون دل دل نیست . تو نمی دونی که چقدر دوستت دارم . وقتی به اعتماد گفتم که نمی خوامش و تو رو می خوام از ته دلم گفتم که تو رو می خوام . شاید خیلی زود باشه ولی خیلی بیشتر و طولانی تر از اونی بوده که آدم بخواد با یه نگاه عاشق شه . ………. گیج شده بودم . یه حرفایی می زد که نشون نمی داد داره فیلم بازی می کنه . نه امکان نداره اون عاشقم شده باشه . باور نمی کنم .. شاید این هم از سناریویی باشه که خودش تنظیم کرده دوست داره به همین صورت ادامه بده .. -آره فکر نکن که فقط من تو رو به زندگی امید وار کردم . تو هم برام لباس پاک عشقو به ارمغان آوردی . شاید خیلی زود باشه که بهت بگم دوستت دارم عاشقتم ولی اگه دیر باشه چی . اگه بهت نگم و تو رو برای همیشه از دست بدمت چی .. پس همین حالا بهت میگم که دوستت دارم عاشقتم دیوونتم . .. این دختره یه چیزیش بود . نگاهش حرفاش صورتش .. اصلا گیجم کرده بود .. -سارینا دیگه نگو منم باید چیزی بگم .. من دیگه نمی دونم چه جوری فیلم بازی کنم -این قدر واست سخته که از عشق بگی . قصه عشقو بخونی ;/; پس واسه چی گفتی که دوستم داری ;/; -آخه این فیلمش یه جوریه سارینا -این سناریوی از پیش نوشته ای نداره .. اینو باید با قدرت فی البداهه خودت بازیش کنی و کلمات رو با احساس خودت از سینه ات درش بیاری . .. هنگ کرده بودم . مثل یک مسابقه شطرنج شده بود . -دوست داری این فیلمو تمومش کنیم ;/; من از فیلمایی که آخرش بد تموم شه خوشم نمیاد رامتین ! یه حس بدی رو درمن به وجود میاره . -آخرش چی میشه -دستاتو باز کن منم آغوشمو باز می کنم میاییم طرف هم رامتین . ..این سارینا ما رو گرفته بود . یعنی دوستم داره و داره منو این جوری متوجهم می کنه ;/; چرا این قدر داره رو مخم راه میره . -سارینا الان تو جمهوری اسلامی آخر فیلم که زن و مرد این جوری همو بغل نمی زنن . -حالا که این طور شد من و تو باید این کارو انجام بدیم . حس بگیر الان باید هرچی رو که یک هنر پیشه در این لحظه حساس بر زبون بیاره به هم بگیم .. دستاشو به طرف من دراز کرد و منم همین کارو انجام دادم . دستای من و اون دور کمر هم قلاب شده بود . -سارینا دوستت دارم عاشقتم . بدون تو نمی تونم . بی تو هرگز سارینا . تنهام نذار .. نگو هیچوقت نگو که دوستم نداری .. -باورم کن باورم کن رامتین همون جوری که من باورت کردم . از همون کلام اول امروزت فهمیدم که چقدر دوستم داری . از نگاهت . از رفتارت .. من اون سادگی و صداقت و پاکی تو رو دوست دارم . من اون قلب شکسته تو رو که حالا دوباره رو فرم افتاده دوستش دارم . دیگه هیچوقت نمی ذارم که دلت بشکنه .. وقتی اون با کف دستاش کمرمو می مالید منم همین کارو انجام می دادم . بوی خوش عشقو از تنش احساس می کردم . ولی هنوزم نمی خواستم قبول کنم که اینا یک شوخی نیست . -سارینا ما الان داریم فیلم بازی می کنیم یا راستی راستیه .. سرشو بالا گرفت تو چشام نگاه کرد و لباشو به سمت لبام گرفت و منم حرکتشو تکمیل کردم . اون شیرین ترین و طولانی ترین بوسه زندگیم شد . بوسه عشق . بوسه یک پیوند با شکوه . -خیلی دیوونه ای رامتین . من باید این جوری ازت حرف بکشم ;/; -نمی دونم چرا حس کردم تو نمی تونی دوستم داشته باشی . ولی فیلم قشنگی بود . قشنگ ترین فیلمی که به عمرم دیدم و زیباتر از این هم نخواهم دید . -آره این قصه زندگیه قصه عشق . ..عشق من و تو عشق آخر .. عشق آخر .. آخرین عشق .. دوستت دارم رامتین تنهام نذار . بهت احتیاج دارم -سارینا باور کنم که همه اینا یک خواب و خیال نیست ;/; اینا فیلم نیست ;/; باور کنم که امروز منم مثل فردای منه ;/; -اگه خودت بخوای آره ;/; اگه توی اون چشای قشنگت بازم نور عشقو ببینم اگه از تن گرمت و از خون تورگهات هنوز گرمی عشقو احساس کنم آره .. -اصلا باورم نمیشه که عاشقم شده باشی . می تونم یه بار دیگه ببوسمت ;/; -به یه شرط -چه شرطی -به این شرط که من دوبار دیگه ببوسمت رامتین -پس من دیگه هیچوقت لبامو از رو لبات ور نمی دارم . .. تازه یادمون اومد که مامان خونه هست .. سارینا ماشین نیاورده بود . با هم رفتیم بیرون . -ببینم سختته همیشه ماشین داشتی و حالا پیاده ای .. -نه واسه چی عشق من . من وقتی کنار توام حس می کنم دارم پرواز می کنم -ببینم . ولی خودمونیم خوب تونستی از زیر زبون من حرف بکشی -ولی تو مثلا اون حرفا رو واسه کمک به من و به عنوان نمایش بر زبون آوردی . وقتی که مختو کار گرفتم و داشتی با تمام وجودت حرف دلتو می زدی دلم می خواست خودمو بندازم توی بغلت و بهت بگم حرف دلمو بگم ولی بازم دوست داشتم اون حر فای قشنگو بشنوم . هر روز و هر دقیقه و هر ثانیه . حرفایی که هیچوقت تمومی نداره . تکرار نداره . من و سارینا رفتیم به یه پارک و در کنار هم نشستیم .. واااااااییییییی سی چهل جفت عا شق مث ما گوشه کنا را رو اشغال کرده بودند -ببینم به نظرت اونا هم مثل ما عاشقن ;/;نمیشه چیزی گفت . ما بهتره به جای حرف زدن عمل کنیم .همه عاشقا فکر می کنن که عاشق ترینند . وقتی سارینا رو رسوندم خونه اش همراش رفتم بالا .. دوستاش به محض دیدن ما یه حسی رو در هردومون دیدند . شامو کنار اونا بودم . آخرش یکی از اونا دلش طاقت نگرفت و پرسید ببینم سارینا جون پهلوی آقا رامتین خوب شده یا هنوزم مداوا می خواد ;/; -پهلوش خوب شده عزیز دلم حالا این دلشه که درد می کنه …. پایان … نویسنده …. ایرانی