عشق وثروت وقلب 26
–
دلم می خواست وقتی کنار توام هیشکی کنارم نباشه . فقط به تو فکر کنم . میگن وقتی ما می میریم روح از تنمون جدا میشه . اون وقت اونی که مرده حس زنده ها رو می فهمه . من می خوام که تو حالاکه زنده ای حس منو بفهمی . بدونی که چقدر دوستت دارم . چقدر بهت نیاز دارم . نمی دونم شاید بازم خود خواهم . شاید بازم تو رو واسه خودم دوست دارم . تو اگه بری من خیلی تنها میشم . نیلوفر هم همین طور . ولی باید تو رو واسه خودت دوست داشته باشم . واسه این که تو می تونی اونی که باید باشی باشی . اونی که همه دوستت داشته باشن . اونی که تو رو آفریده دوستت داشته باشه .. بیدار شو نادر بیدار شو تا بشنوی که بهت افتخار می کنم . آدما گاهی به گوشه ای نگاه می کنند و منتظر رسیدن چیزی هستند . یه تحولی می خوان . منتظر حادثه ای هستند . شاید یک حادثه خوب و شیرین . ولی من اون حادثه رو نمی خواستم . می خواستم همین ثبات رو داشته باشم . تا ابد همین جا بشینم و از میون بد و بد تر اونی رو که بد هست واسه همیشه پذیرا باشم . یعنی حاضر بودم همیشه بیهوش باشی تا این که بمیری . این جوری می تونستم ببوسمت بوی تو رو حس کنم . بگم نادر من هنوز نفس می کشه . نمی تونه فکر کنه . نمی تونه چشاشو باز کنه ولی هنوز با منه . بازم منو به زور از اونجا دور کردند . نمی دونم چی شد که چند ساعتی رو در یکی از اتاقای بغلی خوابم برد . وقتی چشامو باز کردم ترس برم داشته بود . لپ تابم کنارم بود . مثل همیشه این روزا وقتی که از خواب پاشدم ترس برم داشته بود ولی وقتی که اومدم و دیدم که هنوزم نفس می کشی آروم شدم . در خواب و بیداری کابوس می دیدم . کابوس مجلس عزا رو .. لعنت بر من .. که بازم از این افکار منفی میومد سراغم . امروز یکی از همکاراتو دیدم . دکتر جمشیدی رو .. می گفت که یه روزی پیشش صحبت کردی که اگه یه وقتی امیدی به زنده بودنت نیست حداقل اگه میشه قلبتو اهدا کنی .. اومده بودن با من و با خونواده ات صحبت کنن که زود تر تو رو ازم جدا کنن . -نه من اجازه نمیدم . اون پیش ما از این حرفا نزده . اون به اندازه کافی به بقیه قلب داده . اون هنوز زنده هست . اون نمرده . یک زنده تا زنده هست شانس زندگی داره .. می دونستم که نباید امیدی داشته باشم . من یه بار تو رو کشته بودم . نمی خواستم که بازم نابودت کنم . هنوز این شهامت و فداکاری رو در خودم نمی دیدم .. -آقای جمشیدی این بار آخرت باشه که این موضوع رو پیش می کشی . شما نمی تونین کسی رو که از شما بالاتر بوده ببینین . بار آخرت باشه .. دکتررو داغونش کرده بودم .. ازم فاصله گرفت . طوری اونو پیش بقیه خیطش کرده بودم که چند متر اون طرف تر صداشو می شنیدم که می گفت بی خود نبود که از دست زنش دق کرد .. دیگه هیچی واسم مهم نبود . حالا دیگه از خود خواهی بدم نمیومد . عیبی نداشت . عیبی نداره بذار تو رو سالهای سال به همین صورت در کنار خودم داشته باشم . بذار بگن که نگار خود خواهه .. خیلی از اونایی که نگران توان شبو توی مسجد بیمارستان می خوابن . در مسجدو واسه تو نمی بندن . همون طوری که در قلبتو به روی همه باز نگه داشته بودی . .. ولی من توی قلب تو یه جای دیگه ای داشتم . امروز سیزده روزه که صداتو نمی شنوم . کاش قبل از این که چشاتو ببندی دستتو لمس می کردم . کاش فریاد می زدم که اون طرف خود خواهی دوستت دارم . کاش فریاد می زدم که عشق تو هنوز در سایه غرورم نفس می کشه . تو غرورمو از بین بردی تا من بیدارشم ولی چرا خودت چشاتو بستی . امروز سیزده روزه که صدای قشنگتو نمی شنوم . همون صدایی که آخرا ازش فراری بودم . چرا چرا یاید در لحظه جدایی ابدی قدر عشق و در کنار هم بودنو بفهمیم . چرا حالا . چرا .. میگن سیزده عدد نحسیه .. نه .. نههههه قبول ندارم . نمی خوام که اسیر این نحسی شم . بعد از ظهری دیدم همه دوستات از کوچیک و بزرگ و پیر و جوون رفتن مسجد و دست به دعا شدن .. یه نگاهی به عکسای سرت انداختم و از پشت پنجره یه نگاهی هم به مسجد کردم . چقدر ساده بودن اونا . چه می دونستن علم چی میگه . دنیایی که واسه همه چیز یه دلیل منطقی داره . حتی نتونسته واسه خدا و وجودش یه دلیل منطقی بیاره . علم میگه تو دیگه امیدی نداری که چشاتو باز کنی . آحه اینا واسه چی دارن میرن مسجد . واسه چی دارن دست به دعا میشن . چرا این قدر خرافاتی هستن . .. باباومامان من و تو به همراه نیلوفر اومدن و به زور منو با خودشون بردند . آخه می گفتن امروز روز پدره .. روز مرده .. -مامان ولم کن من که مردی ندارم .. نیلوفر که بابا نداره -بیا بریم دختر بده .. از علی کمک می گیریم .. -اون مرده ها رو زنده می کنه ;/; اون شوهرمو بهم میده ;/; -عزیزم قرار که نیست همه آدمای دنیا زنده بمونن . -مامان نادر تنهاست .. بمیرم پارسال یادم نمیاد چیزی واسش گرفته باشم .. ازدستش ناراحت بودم . ولی اون هیچ وقت فراموشم نکرد .. چیزی هم بهم نگفت .. الان هم چیزی براش نگرفتم -عزیزم اشکاتو پاک کن . بریم همه منتظرن …. ادامه دارد .. نویسنده …. ایرانی