عملیات اسپرمی (۱)

خب خب خب ؛
سلام بر خوانندگان محترم و شهوتی سایت شهوانی ،
از این به بعد قصد دارم داستان های شهوتناک زیادی رو با عنوان ( عملیات اسپرمی ) به شما تقدیم کنم .

توجه توجه ؛
این داستان ها بر پایه اتفاقات واقعی ( حداقل حدود 80 تا حداکثر 99 درصد ) به علاوه بهره گیری از قدرت ذهن ، خلاقیت ، تخیل و نگارش روون برای شما عزیزان نوشته میشه و امیدوارم لذت ببرین .
همچنین لازم به ذکره که لزوما در همه ی قسمت ها از تخیل ، خلاقیت و اتفاقات و دیالوگ ها و … ی جعلی و اضافی زیادی استفاده نشده ( مثل همین قسمت اول که حداقل 95 درصد بر اساس وقایع حقیقیه ) .
در ضمن دیالوگ ها ممکنه دقیقا اون چیزی که قبلا به کار رفته نباشن ولی تا جای ممکن تلاش کردم بعضی متون و اکثر دیالوگ ها رو پر جزئیات تر ، جذاب تر و تحریک آمیز تر بنویسم .
بعضا از دیالوگ های اضافه در جهت گیراتر شدن داستان هم استفاده شده .

دوباره توجه ؛
لطفا در صورتی که لذت بردین حتما با لایک و نظرات مثبت به من برای نوشتن ادامه داستان انگیزه و قدرت بدین .
ممنون بایت حمایت هاتون ❤

خب دیگه شروع میکنیم ؛

در کشور شهوت خیز ما ایران ، در لا به لای این جمعیت عظیم مردان و زنان خیلی خیلی زیادی وجود دارن که همیشه میخوان تا میتونن بهترین و بیشترین لذت ها رو از زندگی ببرن و بدون هیچ شکی یکی از بهترین این لذت ها برای همه ی ما سکسه .

سکس چی بود ؟
گاییدن ، گاییده شدن ، ساک زدن ،
کیر سواری ،لا پستونی ، لا باسنی ،
ریختن آب کیر سفید و خامه ای رو و داخل کوس و کون و شورت مادر و خواهر و همسر و زن همسایه و … ،
خوردن و میک زدن پستون های گوگولی نرم و تپل مپل ، اسپرم ریزی در دهان بانوان گرامی و …
و زیباترین آن ؛ نطفه ریزی در کس معشوق ☕

اینارو گفتم تا زیبایی های رابطه جنسی رو با هم مرور کنیم و مجدد لذت ببریم .

شروع داستان رو اعلام می‌کنم .
سلام مجدد به همگی من سهرابم ؛
در حال حاضر من یه پسر 20 ساله هستم با بدنی لاغر و وزن معمولی ، قد 188 و یه کیر شق حدودا 15 سانتی .
دارای دو خواهر ، همراه یه مادر
خواهران من شامل :
بانوی بزرگ آیدا و بانوی کوچک یگانه ست .
آیدا الان 24 سالشه و یگانه هم الان 17 سالشه .
خب همچنین باید اشاره کنم که ؛
دختر هم تو فامیل ما واقعا زیاده و مطمئنا یه پسر حشری با دیدن این همه دختر دیوونه میشه .
خصوصا که پسر تو فامیل ما خیلی کمه .
البته بین خودمون بمونه که میون این همه دختر من چهارتاشون رو خیلی بیشتر از بقیه میخوام ( در قسمت های بعدی خاطرات بنده حضور خواهند داشت ) .

اولیش دختر عممه که اسمش نسترنه ، 21 سالشه ، باهام راحته و خجالتی نیست .

دومیش دختر خالمه که اسمش فاطمه ست ، سنش 16 ، از من خجالت میکشه و خیلی آرومه .

سومیش دختر داییمه که اسمش یلداست که خیلی با من دوسته و همیشه باهام گرم میگیره ، 18 سالشه .

چهارمیش هم که از همه بیشتر دوستش دارم باز دختر خالمه که اسمش مهسا هست و 22 سالشه ؛ دختر مغرور ، پر جذبه ، احساساتی و تقریبا پر خنده . البته زیاد منو جدی نمیگیره .

اینارو گفتم تا قشنگ اوضاع دستتون بیاد .
این بانوان در قسمت های بعد تو داستان نقش زیادی دارن .

و اما داستان از این قراره که مثل خیلی از پسربچه ها منم همیشه دنبال دید زدن زنا و دخترا و … بودم .
به هر حال این یه چیز طبیعیه .
بزارین از خیلی وقت پیش شروع کنیم ، فک کنم تقریبا 10 سالم بود .
یکی از روزهایی که آیدا میخواست بره حموم من برای
چندمین بار موفق شدم درست و حسابی از دور براندازش کنم و فیض ببرم ( خوشبختانه اون روز مامان و بابام هم تو آشپزخونه مشغول حرف زدن های طولانی بودن و کارو برام راحت تر کرده بودن ) .
بدن لخت و جذاب آیدا مثل همیشه ذهنم رو کاملا به خودش مشغول کرده بود .
ولی اون دفعه اینقدر روم تاثیر گذاشته بود که همون روز خواهرم یگانه رو به بهونه ی بازی بردم تو اتاق خودم .
در اتاق رو آهسته بستم و قفلش کردم تا یه وقت غافلگیر نشیم و بعد یه همچین چیزی بهش گفتم ؛ یگانه میزاری شلوارت رو بکشم پایین ؟
میخوام ببینم اونجات چه شکلیه .
از شانس من هیچ حرفی نزد و برای چند لحظه فقط همدیگه رو نگاه میکردیم .
بعدش یهو فقط سرش رو تکون داد رو به پایین .
گفتم : فقط به هیشکی نگی این کارو کردیما باشه ؟
جواب داد : باشه .
گفتم : قول میدی ؟ منم به جاش بستنیم رو میدم بهت باشه ؟
قشنگ یادمه که ؛
یه ذره فکر کرد و خوشحال شد . با لبخند گفت : باشه به هیشکی نمیگم ، قول .
بهش گفتم : پس همینجوری وایسا و تکونم نخور …
چیزی نگفت و ساکت ایستاده بود .
هیجان زده بودم ، هم استرس داشتم و هم شوق فراوون .
ولی اهمیت ندادم ، فکر و خیال هام رو زدم کنار ، جلوش زانو زدم و سریع دستام رو بردم دو طرف کش شلوارش و کشیدمش پایین …
عجب صحنه ی دلچسب و قشنگی بود ،
مگه میشه فراموشش کنم …
نه امکان نداره .
شورت پاش نکرده بود و مستقیما رسیدم به کوس کوچولو و پیتزایی خوشگلش ؛ یه کوس کوچولوی کمی متمایل به سبزه . خیلی تپلی و ورقلمبیده بود نمیدونستم چرا دهنم آب افتاد !!!
حتی شک کردم که نکنه یه نوع خوردنی باشه …
دیدم یگانه هنوز تکون نمیخوره و ساکت ایستاده ، سریع دستمو بردم سمت کوسش و از اول خط کوسش تا پایین رو لمس کردم .
خیلی نرم و گرم بود ، اون کلیتوریس کوچولوی آدامسیش و گوشت های صورتی وسطش هم خیلی شل و ژله ای بودن .

همون موقع ها بود که در حالی که دستم روی کوس لقمه ای و لذیذ خواهر کوچیکم جا خوش کرده بود یهو متوجه شدم منگولم داره داغ و بزرگ و دراز میشه .
از نزدیک دیدن و لمس کردن کوس یگانه برام خیلی لذتبخش و هیجان انگیز بود .
انگار دنیا رو بهم داده بودن …
ناگهان دلم خواست مزه مزه ش کنم و گازش بگیرم .
با خودم گفتم ممکنه دیگه موقعیتش برام پیش نیاد پس سریع زبونم رو درآوردم و از پایین تا بالاش رو یه لیس کوچولو زدم و دیدم یه مزه ترش و شوری میده . یکم حالم بد شد و سریع زبونم رو با یقه لباسم تمیز کردم . بعدش بدون اینکه بهش بگم دهنمو باز کردم و با تموم دندونام آروم گازش گرفتم . از احساس زیر دندون بودنش خیلی خوشم اومد .
به نظرم یگانه یکم ترسیده بود ، گفت : چرا گاز میگیری ؟
گفتم : نه نترس ، تموم شد . شلوارتو بپوش و برو بستنیم رو از تو یخچال بردار ، فقط به هیشکی نگی چیکار کردیما وگرنه باهات قهر میکنم دیگه هم باهات بازی نمیکنم .
اونم سرش رو تکون داد و با خوشحالی از اتاق رفت بیرون .
تقریبا خیالم ازش راحت بود چون معمولا چند ساعتی که از یه اتفاق می‌گذشت دیگه ذهنش زیاد بهش اهمیت نمی‌داد و ولش میکرد . در کل ؛ واقعا تجربه ی باحالی بود .
بعد از این اتفاق یه چند وقتی کارم این بود ( حداقل چند ده بار ) که وقتی کسی پیش یگانه نبود و خواب بود شلوار و شورتشو خیلی آروم میکشیدم پایین و کوسش رو زبون میزدم و آروم باهاش ور میرفتم یا فقط پیشش دراز میکشیدم و دستمو می‌رسوندم به کوسش و تو دستم باهاش بازی میکردم ، باورتون نمیشه ولی جوری خوابش می رفت که به این راحتیا بیدار نمیشد ( دو بار نزدیک بود لو برم . یک بارم یگانه موقع عملیاتم بیدار شد ولی باز سریع گرفت خوابید ) .
البته این کارا بعد از چند وقت خودشون از سرم رفتن بیرون و دیگه انجامشون ندادم .
از شیطنت های دیگه م این بود که ؛
تو حدودای سیزده سالگی خیلی وقتا خودمو میزدم به خواب و از لای پتو آیدا و یگانه و مامانم رو دید میزدم که دارن لباس هاشون رو عوض میکنن یا کامل لخت میشن تا یه چیز دیگه بپوشن و … .
هر بار که این کارو میکردم خدا خدا میکردم که کامل لخت بشن تا بتونم کوس و کون و پستونای خوشمزه شون رو زیارت کنم .

در چهارده سالگی و در یه صبح بهاری به صورت کاملا غریزی و اتفاقی جق زدن رو با تماشای عکس زن های خارجی و ور رفتن بیش از حد با کیرم کشف کردم و تا یه مدتی مثل خیلی از پسرا فکر میکردم یه کشف جدید انجام دادم .
وااااااااای … قشنگ یادمه که چقدر فوق العاده بود …
از بعد از اولین جق زدن بود که دیگه حسابی و به طور پیوسته دنبال لذت جنسی افتادم .

و اما ؛
داستان اصلی ما از دوران 17 سالگی من شروع میشه .
یه بعد از ظهر گرم تابستانی بود ، ماه اول تابستون فک کنم .
من تو آشپزخونه داشتم با موبایلم فیلم نگاه میکردم که دیدم آیدا داره با گوشیش حرف میزنه .
هیچکس به غیر از من و آیدا تو خونه نبود . بابام با مامانم و یگانه رفته بودن خونه ی یکی از اقواممون فک کنم .
خونه تو سکوت فرو رفته بود .
اومدم گوشی رو گذاشتم کنار رفتم سمت یخچال یه لیوان شربت بریزم بخورم که چشمم خورد دیدم که آیدا رفت تو اتاقش و در رو تا نیمه بست .
خیلی آروم و یواش یواش رفتم سمت اتاقش تا ببینم دوباره افتخار دیدن بدن بلوریش رو به دست میارم یا نه ( قبلا بارها دیدش زده بودم ) …
یواشکی نگاه کردم و دیدم پشتش به منه .
گوشیش رو گذاشت رو میز آرایشش .
ست شورت و سوتین زرد رنگی رو که مامانم براش خریده بود از داخل کیسه پلاستیک در آورد و گذاشت روی میزش .
تاپ صورتی رنگش رو از تنش در آورد ، بعد شلوارش رو کشید پایین و در آورد .
با اون شورت و سوتین نارنجی ای که تنش باقی مونده بود انصافا یه بانوی فوق سکسسسسی شده بود .
یه ملکه ی سکسی کامل و درجه یک !!!
موهای قهوه ای سوخته ش هم چون دم اسبی بود یه بانوی بسیار با کمالات و جذاب رو تداعی می‌کرد .
پوست سفید و براقش با اون شورت و سوتین نارنجی ، اندام نسبتا لاغر و بسیار لطیفش ، باسن هلویی و تپلیش ، قد 176 سانتیش و چهره ی شیرینش همه و همه یه بانوی رویایی رو خلق کرده بودن .
براوو …
واقعا براووووووووو …
کیفیت نطفه های پدر را ستودم …
حاج آقای راه جهاد و تولیدمثل من ، همون کیر همیشه آماده در صحنه ی من هم آماده شده بود .
تا تونسته بود خودشو کلفت و دراز کرده بود و به خیال خامش فکر میکرد قراره کوس آیدا رو بهش هدیه بدم .
به نظرتون کیر شق شده ی من در این موقعیت داشته چه حرف هایی بهم میزده ؟؟؟
از زبان کیر متعالی :
واااای عجب بانویی ، قربونش بشم . سهراب ببین من با تمام توانم آمادم تا حداقل سه چهار بار پشت سر هم برای گاییدن خواهرت کمکت کنم …
مثل نیزه شورتشو سوراخ میکنم و مستقیم میرم تو کوسش …
قول میدم یه جوری پرده شو میزنم و میرم داخلش که از شدت لذت اشک بریزی …
اینقدر داخلش وول میخورم و عقب جلو میرم تا کل شیره ی کمرت رو داخلش خالی کنیم …
بچه هاتو داخلش میریزیم و به خواهرت هدیه میکنیم …
دوست نداری حامله ش کنی ؟من تمام اسپرم هاتو خبر کردما ، حیفه این بانو از چنگمون فرار کنه …
و خیلی حرف های دیگه …
بله ، این ها همون افکاری هستن که اون موقع به سراغم اومدن و ممکنه به سراغ هر کس دیگه ای هم بیان .
ببین خوشگل من ؛
ای کیر شاداب و شنگول من / بدان و آگاه باش که اینجا ایرانه
همه محله هاش ویرانه / مال امت جمهوری اسلامی ایرانه
من و تو نمیتونیم همینجوری بپریم رو هر کی دلمون خواست و باهاش عملیات آکروباتیک ( یعقوب یعقوب ) انجام بدیم .
تازه این که آبجی خوشگله ی من آیداست . من کشش جنسی بهش دارم ولی از اون کارا با خواهرم نمیکنم مگه اینکه اونم بخواد ، اونم تازه من که اصلا جسارت درخواست همچین چیزی رو ازش ندارم .
تو همین فکرا بودم که آیدا شورت و سوتین نارنجیش رو درآورد و انداخت داخل همون کیسه پلاستیکه .
میخواست اون زرد ها رو بپوشه .
حسابی آب دهنم راه افتاده بود ، انگار که داشتم با ولع تمام لواشک ترش میخوردم .
آیدا سریع نیمرخ شد و تونستم ببینم که واقعا چقدر کون متناسب و خوش فرمی داره . پستون های گوگولی و نسبتا کوچیک قلمبه ش هم بدجور دلبری میکردن .
همون لحظاتی که داشت شورت و سوتین زردشو می‌پوشید دوباره پشتش به سمت من شد و یکمی خم شد ؛ همون موقع بود که تونستم کوسش رو از پشت نظاره کنم .
آیدای من یه خط کوس خیلی نازک داره و بدجوری کوسش تنگه .
واقعا داشتم حال میکردم چون دستمم تو خشتکم بود .
کیرم سر از پا نمی شناخت و داشت منفجر میشد .
با افتخار کامل و به عشق آیدا جونم یه جق مولایی زدم و یه مشت پر نطفه ریزی کردم . تمام آبم رو از تو مشتم ریختم رو کیرم و سریع برگشتم تو اتاقم و رفتم که خودمو تمیز کنم …

تقریبا یه نیم ساعت چهل دقیقه ای گذشته بود که من رفتم سمت آشپزخونه یه چیزی بردارم بخورم که آیدا از اتاقش اومد بیرون و بهم گفت : سهراب من دارم میرم بیرون و برگردم تو چیزی نمیخوای ؟
جواب دادم : نه ، خودم بعدا میرم میگیرم .
رفت و من تو خونه تنها شدم .
رفتم داخل حموم و گالری گوشیم رو باز کردم یه پورن ببینم و یه جقی بزنم تا یکم ذهنم آروم شه ( هنوز صحنه های لختی آیدا تو سرم داشتن پخش میدن ) که یادم افتاد ،
یه چیز خیلی واقعی تر در دسترمه ،
یه روش جق جدید میتونم تجربه کنم ،
تا قبل از اون روز اصلا از این کار نکرده بودم …
همون موقع حس اضطراب زیادی هم وجودمو گرفت .
سریع از حموم اومدم بیرون رفتم آشپزخونه گوشیمو گذاشتم رو اوپن و یه چند لیوان آب خوردم یکم که آروم تر شدم با سرعت رفتم داخل اتاق آیدا ، سعی کردم به هیچی دست نزنم و چیزی رو به هم نریزم .
پلاستیکی که شورت و سوتین نارنجی آیدا توش بود رو باز کردم ،
اونا رو برداشتم و پلاستیک رو گذاشتم رو زمین .
کیرم کاملا آماده شده بود ، خیلی هیجان داشتم و قلبم خیلی تند تند میزد ؛
با اینکه چند دقیقه ای بیشتر نبود که آیدا رفته بود ولی استرس زیادی منو گرفته بود .
نفس هام رو عمیق تر کردم و چند دقیقه بعد شروع کردم .
شورت و شلوارمو کندم و آماده شدم .
سرپا ایستاده بودم که ؛ سوتین آیدا رو چسبوندم به صورتم و حسابی بوش کردم .
واااای … عجب بوی شیرین و ملایمی داشت ،
داخل جا پستونی های سوتینش رو لیس میزدم و مزه مزه میکردم ، یه جورایی به نظرم لذیذ بود .
سوتین رو انداختم رو شلوار و شورتم .
حالا نوبت مرحله ی نهایی بود ، شورت آبجی آیدام رو برداشتم .
داخلش رو بو کردم …
اوووممممم ، به به چقدر شهوت انگیز و عالی بود .
بوی چندان خوشی نداشت ولی برای من خیلی سکسی و اشتها آور بود ، یه جورایی یاد بوی کالباس می افتادم .
سالارو گذاشتم داخل شورتش و شروع کردم به جلو عقب کردن و مالیدنش .
همینجوری ایستاده یه چند دقیقه مالیدم و ادامه دادم تا اینکه دیدم بله ب به به …
خامه ی کیرم کاملا آماده شده و التماس میکنه که بریزمش بیرون …
سرعت تلمبه زدنمو تندتر و تندتر کردم ، نهایت تمرکزم رو گذاشته بودم روی حسی که میخوام بگیرم .
اینقدر تو حس و حال موقعیت بودم که نفهمیدم چجوری یهویی بچه هامو ریختم داخل شورت خواهر عزیزم …
اما خیلی بهم حال داد ؛ یه انزال فوق العاده لذت بخش و تکرار نشدنی رو تجربه کردم .
بیست سی ثانیه که گذشت تازه یادم افتاد چه غلطی کردم …
همه ی بچه هام داخل شورت خواهرم فرود اومده بودن و همزمان هم ناراحت کننده و هم خوشحال کننده بود …

چندتا دستمال کاغذی از جعبه دستمال کاغذی خواهرم برداشتم و همه ی اسپرم هامو پاک کردم ولی هنوز خیس خیس بود .
تازه بوی اسپرم های منم کاملا ازش به مشام می‌رسید .
نمیخواستم بشورمش چون اگه به موقع خشک نمیشد و آیدا می‌فهمید معلوم نبود چه چیزی پیش میاد …
ولی نظرم بعد از چند لحظه عوض شد .
شورتش رو برداشتم و بردم تو حموم .
با آب گرم خالی شستمش و با ملایمت چلوندمش و آوردم با حوله حموم خودم یه بخش دیگه از آبشو جذب کردم .
بعدش با شیش هفت تا دستمال کاغذی به جونش افتادم و تا میتونستم رطوبتش رو گرفتم .
رفتم شورت و شلوارمو پوشیدم .
سوتینشم برداشتم و هر دوتا رو گذاشتم داخل همون پلاستیکه و نهایت سعیم رو کردم که کیسه پلاستیکه رو دقیقا همونجوری که قبلا بود بزارم سر جاش .
در اتاق آیدا رو نیمه باز گذاشتم و رفتم نشستم تو اتاق خودم .
خیلی اتفاق پر استرسی بود ، انرژیم تحلیل رفته بود و زیاد حال نداشتم . البته بعدش بازم چند باری رفتم تو اتاقش ببینم شورتش خشک شده یا نه .
بعدش …
بعدش چی شد ؟؟؟!..
یادم اومد ، دیدم خیلی بی حالم و انرژی ندارم پس یه قهوه فوری آماده کردم و زدم بر بدن .
گوشیمو از روی اوپن برداشتم و رفتم یه گوشه تو هال نشستم .
تخمین میزنم حدودا دو ساعتی گذشته بود که دیدم آیفون زنگ میخوره ، به هزار زحمت خودمو بلند کردم رفتم پیش آیفون در رو باز کردم .
برگشتم رفتم نشستم رو یکی از مبل ها و دوباره رفتم تو گوشی .
مامان بابام با یگانه برگشتن خونه .
حالم هنوز یه جوری بود ، انگار هنوز به خلوت کردن با خودم نیاز داشتم …
بلند گفتم : من دارم میرم حموم یه کم سرحال بشم .
رفتم داخل حموم و دوش آب گرم رو باز کردم .
سرم رو شستم و بعدش چهارپایه رو برداشتم نشستم زیر دوش .
یه ده دقیقه ای حسابی تو خودم بودم و در مورد کاری که اون روز کردم فکر میکردم …
فکرای زیادی تو ذهنم خودنمایی میکردن مثلا :
چی میشد اگه میتونستم با آیدا یا یگانه یا هر دو تا سکس داشته باشم ؟
یعنی آیدا از کار امروزم چیزی میفهمه ؟
وای راستی روی شورت های یگانه هم میتونم حساب کنما … تازه میزان خطر یگانه خیلی هم کمتره …
شورت و سوتین های مامانمم در دسترسن ولی اون اگه چیزی بفهمه از آیدا هم میتونه خطرناک تر باشه …
برم یه دوست دختر جور کنم که بعدا بتونم بکنمش ؟؟؟…
امروز که با شورت آیدا جق زدم نکنه مریضی ای چیزی بگیرم ؟
زن گرفتنم که مثل هفت خان رستمه ، الانم که من آدم مناسبی براش نیستم هم سنم کمه هم …
و …
خلاصه فک کنم یه چهل پنجاه دقیقه ای حموم بودم .
حمومم که تموم شد حولم رو پوشیدم سریع رفتم تو اتاقم درم بستم .
چند دقیقه بعد لباسامو عوض کردم و رفتم نشستم تو هال رو مبل . یهو متوجه شدم آیفون زنگ میخوره ، مامانم در رو باز کرد .
سرانجام بانو تشریف آوردن ، آیدا بود .
مستقیم رفت تو اتاقش .
من استرس گرفته بودم ، با خودم میگفتم کاش نره سراغ اون شورت نارنجی رنگه وگرنه معلوم نیست …
حدودا یه ربع ساعتی تو همین فکرا بودم که مامانم گفت : بیاین سر سفره .
دیدم آیدا بدون هیچ حرف و رفتار مشکوک و خطرناکی اومد و کنار یگانه نشست .
یکم خیالم راحت شد ولی هنوزم خیلی میترسیدم و کلی شک داشتم …
غذا رو که خوردیم رفتم تو اتاقم . اون شب چند ساعتی داشتم داخل اینترنت در مورد تولید مثل انسان و مسائل رابطه جنسی مطلب میخوندم .
فردا نزدیکای ظهر بود که بیدار شدم .
جز من و مامانم کسی خونه نبود ، نمیدونستم کجا رفتن .
رفتم از مامانم پرسیدم که گفت : یگانه و آیدا با بابات صبح رفتن خونه عمه ستاره جونت من خوشم نیومد برم عصرم باید برم خرید ( یه همچین چیزی گفت ) .

فرصت خوبی بود برای جق . ولی برای اینکه به فاک نرم گفتم تا عصر صبر میکنم که از خرشانسی من یکی دو ساعت بعد مامانم گفت : دارم یه سر میرم خونه خاله ت غذا هم آماده رو گازه .

وقتی رفت منم سریع رفتم داخل اتاق یگانه ، دقیقا یادمه ؛ شورت سبز خال خالی خوشگلشو که رو زمین افتاده بود برداشتم و بوش کردم .
بوی شبیه به کالباس و خیارشورش حالی به حالیم میکرد .
برش داشتم و رفتم تو هال دراز کشیدم .
دو سه تا تف زدم سر سوسیس خامه ایم و تا ته چپوندم تو شورتش . شروع کردم به جلو عقب کردن و تخلیه کردن بچه هام داخل شورت آبجی کوچیکم .
تصمیم گرفتم طولانیش کنم تا آبم دیرتر بیاد .
یه ربعی که گذشت دیدم انگار دیگه نمیتونم خودمو نگه دارم و با قدرت تمام ، اسپرم های گرمم رو داخل شورت یگانه جون خالی کردم .
راجب یگانه دیگه زیاد نگران نبودم و با خوشحالی و شهوت زیاد شورتشو پر کردم …
همون موقع بود که آیفون زنگ خورد .
هول کرده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم .
تند و سریع کیرمو با شورتش خشک و تمیز کردم و برداشتم بردم گذاشتمش داخل اتاقم .
به خیر گذشت . سریع رفتم سمت آیفون .
چون تصویری بود فهمیدم که آیداست .
اومد بالا و ازش پرسیدم : چرا تنهایی ؟ بابا و یگانه کجان ؟
جواب داد : خونه عمه ستاره ن دیگه . من با پریسا ( دختر عمه ستاره ) از خونه عمه اومدم بیرون رفتیم تو پارک بعدشم دیگه حوصله نداشتم برگردم ، اومدم خونه .
بعدشم رفت تو آشپزخونه برا خودش چایی دم کنه .
منم سعی کردم خیلی عادی برگردم تو اتاقم و یه فکری به حال شورت غنی شده با اسپرم یگانه بکنم .
همون موقع آیدا با موبایلش شروع کرد به صحبت با یکی از دوستاش .
چون دوباره آیدا رو دیده بودم خیلی هوس کرده بودم که دوباره برم سراغ همون شورت نارنجیش و بیارمش و مجدد آبمو توش خالی کنم .
ولی چون خونه بود و ممکن بود بفهمه پس اینو بیخیال شدم .
گفتم میرم سراغ یکی دیگه از شورت های یگانه ، یادم افتاد به اون شورت گل گلی یگانه که خیلی ناز و سکسی بود .
حسابی شق کرده بودم و دیگه طاقت نداشتم .
یه ربعی با کیرم ور رفتم و دیدم فایده نداره ؛
از اتاقم اومدم بیرون و تو هال نشستم تا یه موقعیت خوب پیش بیاد که آیدا نفهمه .
یه کمی بعد آیدا رفت سمت اتاقش و در رو تا نیمه بست .
منم یواشکی و آروم رفتم تو اتاق یگانه و در اتاق رو بی صدا گذاشتم رو هم . با عجله رفتم سراغ سبد لباس هاش . داشتم دنبال شورت گل گلی آبجیم میگشتم که یه شورت سفید با قلب های صورتی خوشگل پیدا کردم . همونو پسندیدم .
اومدم برم بیرون که به سرم زد که همونجا خودمو خالی کنم چون درجه شهوتم خیلی بالاتر رفته بود .
به خودم گفتم که زیاد طولش نمیدم و چهار پنج دقیقه ای تمومش میکنم پس شلوار و شورتمو کشیدم پایین .
دو سه تا تف انداختم رو شیلنگ اسپرم پاشم و گذاشتم توی شورت آبجیم و حماسه رو آغاز کردم .
خیلییییی خوب بود ، خیلیییییی داشت حال میداد …
آبمم قصد اومدن نداشت ،
با انگشت وسط و شستم کلاهک کیرم رو جلو عقب میکردم …
چیلیق چیلیق صداش میومد ، واااای ، وااااای …
صدای کیری که حسابی خیس شده و داره آماده ی پاشیدن اسپرم هاش میشه .
چند دقیقه دیگه ادامه دادم تا اینکه بالاخره …
شیره ی وجودم رو داخل شورت یگانه بانو ریختم .
آخ ، آرهههههههه … همش مال توئه آبجی یگانه ، همه ی بچه هام فدای کوس قلمبه ی آبدارت .
نمیدونین چه کیفی داشت …
واااااای … عجب روزی بود .
بعدش سریع شروع کردم به تمیزکاری .
داشتم کیرمو با شورت یگانه بانو پاک میکردم که … که …
آره ، یهو آیدا اومد داخل ، من گوشه اتاق ایستاده بودم و شورت یگانه و کیرمم تو دستم بود .
خوشبختانه هنوز منو ندیده بود ، مستقیم رفت سمت میز کشویی کوچولوی یگانه .
سریع شلوارمو دادم بالا و شیلنگ اسپرم پاشم رو مخفی کردم .
آیدا شونه سر یگانه رو برداشت و وقتی برگشت که بره بیرون …
برگشت که بره بیرون …
غافلگیر شد ، یه ذره رفت عقب و یه جیغ کوچیک زد .
منو دید که با یه عالمه اب کیر روی شورت آبجی کوچیکه من خشکم زده و تکونم نمی‌خورم .
با لحن آشفته گفت : سهراب چه غلطی داری میکنی تو اتاق یگانه ؟؟؟
اون شورته چرا دست توئه ؟
هیچی نمیتونستم بگم یعنی نمیدونستم چی باید بگم .
اومد جلوتر و شورت رو یه جوری ازم دزدید که هنگ کردم .
شورتو نگاه کرد و دید یه عالمه مایع لزج و غلیظ سفید رنگ روش ریخته شده .
بعد از دیدن آب کمر من گفت : اینا چیه ریختی روش ؟؟؟
بعدش یه چند لحظه سکوت کرد ،
به آب کمر من داخل شورت یگانه خیره شده بود …
لب پایینش رو خورد و گاز گرفت ،
یهو با یه لحن یکم تحقیر آمیز گفت : بی‌شعور تو نطفه ریزی کردی داخل شورت خواهر کوچیکت ؟؟؟
با لحن شهوتناک : یعنی انقدر داره بهت فشار میاد ؟
با لحن شوخی : نگفتی پس فردا حامله ش میکنی ؟
با خنده : همینو کم داشتیم پس حتما چند وقت دیگه هم نوبت من و مامانه آره ؟؟؟
کی بریم سیسمونی بخریم ؟
بعدش آیدا یه لبخند ملیح زد و شروع کرد به هار هار خندیدن .
منم کپ کرده بودم و نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم .
همینجوری که داشت می‌خندید یهویی گفت : چی بهت بگم آخه سهراب حشری ؟ طفلکی یگانه ( و بازم خنده ) …

خواننده ی گرامی :
ساعات فراوانی صرف نوشتن ، ویرایش ، ترکیب بندی و … ی این داستان شده .
خواهشمندم با لایک و انرژی مثبت ما را مسرور گردانید .
ادامه این داستان به زودی و فقط با حمایت های با ارزش شما در اسرع وقت منتشر خواهد شد …

در پایان خواهشمندم که به بنده توهین نکرده و اگر به خاطر تابو بودن داستان و سرگذشت بنده و دیگران به خود اجازه می‌دهید که هر گونه توهینی را نثار اینجانب و دیگران بفرمایید اول از همه به خود یادآوری کنید که شما در حال خواندن یک داستان با برچسب تابو میباشید .
پس بیایید به دنبال تخریب های مسخره نباشیم …

سپاس از همه ی شما همراهان گرامی ؛ میتونید اینجانب رو با نام مستعار Mr.Vodka به خاطر بسپارید .

سپاس از همراهی گرمتان ❤♥️❤

نوشته: Mr.Vodka

دکمه بازگشت به بالا