غریب آشنا
سلام
اسمی از خودم نمیارم ولی یه خاطره ی جالب دارم که واقعا مصداق اینه اگه چیزی میخوای باید به سمتش حرکت کنی خب از خودم بگم نزدیک سی ام تیپ و اینام خوبه قیافه و فیسمم میخوره خیلی کص باز باشمو بقیه آشنا هایی که حالا یه مقدار با هم ردیفیم گوشه کنارا دور از چشم بقیه یه نخ سیگاری چیزی دود میکنم و حرف میزنیم میگن که یزید خیلی تو کص دور و برته تو رو خدا یه جوجه هم برای ما بکش خلاصه خبر ندارن که دریغ از یه گوشه کص ، قدیم تر اکثر آمار هایی که دخترا یا خانوما داشتنو میگرفتم شماره رو درو بدل میکردم کارم جور میشد ولی الآن انگار حسش نیست جق راحت تره که ایشالا خاطرات اونا رو هم اگه حسش بود مینویسیم.
بریم سره اصل مطلب تقریبا دو سه ماه پیش زد و مادر بزرگ ما فوت کرد،خدا بیامرزش رفتیم شهرستان برای کارای دفن و اینا ، طرف ما اینجورین که آشناها میان کمک خونرو تر تمیز کنن و باشن کلا پیش صاحب عزا چایی بریز تو از این کارا ،
این وسط ما دم در خونه همینجور وایساده بودیم و یکی از خانمایی که من نمیشناختم برامون چایی آورد و ماهم گرفتیمو یه نگاهی هم ردو بدل شد این وسطا. این خانوم که از اسم مستعار مهناز استفاده میکنم براش هر بار میدیدمش یه نگاه خاصی رو به من میکرد و هی ذهن منو درگیر میکرد تو اون همه شلوغی برو بیا باز اون نگاهو داشت منم زیر چشمی داشتمش که آمار کارو بگیرم. روز بعد داشتم تو کوچه رد میشدم یه خانومی رو دیدم یه آرایش ملو ناناز خط چشم سبک یه رژ لبی که برجستگی لبارو به رخ میکشید یه لحظه متصور شدم تو ذهن که کیرو بذاری لای لباش بذاری تو دهنش ،بعد رنگ رژ رو کیر بمونه همونو بذاری رو سوراخش بدی تو ، تو همین فکرا بودم یهو اومد جلو سلام علیک کرد و بعله ایشون همون مهناز خانوم هستن ، تازه فهمیدم که از آشناهای درجه سه و چهار ما هم میشه خیلی وقت بود ندیده بودمش ماشاالله تو این لباس تنگ قشنگ بدنو به رخ میکشید ارایش کرده خوشگل از این نگین ها هم کرده رو دماغشو خلاصه کص باهات حرف میزد یکم حرف کسشعر زدیم و یهو از اونور خالم اینا رسیدنو دیگه نمیشد شماره رد وب بدل کرد و آیدی اینستایی هیچی یه لاسه خشک زدیم با نا امیدی خداحافظی کردم ، خلاصه گذشت یک ماهی هنوز تو کف کص داشتم کصخول میشدم ، اینستا رو باز کردم چنتا سرچ زدم اسمو فامیلی اون مهنازو ببینم چ کسشعری میاد تو اینستای کسشعر ، هیچی خایه باقر هم نیومد برام ،تا اینکه چیشد افرین یه روز تو اینستا دیدم خالم درخواست داده قبول کردم و یهو دینگم خورد گفتم شاید تو فالوورای خالم باشه و بعله , پیداش کردم درخواست و دادم و اونم قبول کرد ، اما خایه نمیکردم پیام بدم از یه طرف آشنا بود ترسیدم کیره خرشه و خلاصه بعده 7,8روز پیام دادم بش سلام و علیک گفتم ببخشید زودتر از اینا پیام ندادم بالآخره زحمت کشیدین خواستم تشکر کنم ازتون بابت کمک و چایی و کسشر جارو کشیدن خونه رو و از این حرفایی که من مرد خوبی ام و فقط برای اینکه تشکر کنم پیام دادم اصلا قصدی ندارم و ولی گوه میخوردم من فقط کوصشو میخواستم آب بندازم.
یکی دو روز گذشتو گفتم کصخول کص آماده همه چی ردیف دعوت کن گوهو یه جایی اگه قبول کرد که کرد اگه نکرد به کیرت دیگه نمیشه که وایساد عین کسخلا ، دیگه گوشی رو برداشتمو رفتم دایرکت سلام و علیک گفتم اهل قهوه هستی ؟
حالا عن بازی اون سلام نه قهوه خور نیستم من اینور دوباره ریدم به خودم که کیر خوردیم ، یهو فرستاد ولی عاشق ذرت مکزیکی ام همون لحظه دولم به کیر تبدیل شد مردا میدونن یه راستی خاصی رو کیر اتفاق میفته همون لحظه که یه پالس قوی میاد از زن ، زن واقعا موجود عجیبیه میگاییش ولی در اصل اون میگاد حالا نمیدونم چه کسشعری گفتم ،
گذشت دعوت کردم یه کافه دنج یه گوشه شهرو یه ذرت برای اونو چندتا کیک خامه ای خودم هم یه آمریکانو زدم شروع کردیم صحبت، منم نگاه به لباش وقتی خامه ی روی لبشو با زبونه سکسیش تمیز میکرد دوست داشتم من اون خامه رو رو لبشو بخورم ، باور نمیکرد خیلی وقته سینگلم ، گوشی رو بهش نشون دادم و جز همستر و داگز چیزه خاصی نداشت و این هی بیشتر به من نزدیک میشد و خنده هاش عمیق تر بود و توی بیست دقیقه کلی باهم سرگرم شدیم به قدری که اصلا از عالم حشر بیرون بودمو صرفا داشتیم حرفای جالبی میزدیم ، بیرون کافه گفت کجا میری گفتم شاید برم پیش دوستام سالن داریم ولی اول شمارو میرسونم خونه یه مقدار بیشتر باهم باشیم با خوشحالی قبول کرد.
رسیدیم دم خونشون طبقه پنج یه ساختمونی زندگی میکرد ، یه کم دیگه حرف زدیمو گفت اگه سالنت خیلی واجب نیست دوست داشتم دعوتت کنم خونه یه چایی چیزی اصلأ شام نگهت دارم تو همین حرفا گوشیم زنگ خورد بچه ها بودن میخواستن بیان دنبالم بریم سالن خوش موقع بود گفتم نه امشب جایی دعوت شدم نمیتونم نرم یه نگاه کردم به مهناز خانومو یه لبخند کوچولو زدمو بچه ها اونور پشت گوشی فحش خوار مادر میدادن که کصکش نفر نداریم خارمون گاییده میشه تیم ناقص میشه منم قطع کردم گوشی پرواز رفتیم داخل خونه.
توی آسانسور یه کم بهش نزدیک شدم تو آینه نگاش میکردمو به خودم دستخوش میگفتم که بعده چند وقت طولانی بی کسی دارم با یه جیگر میرم خونش ، اینم بگم که سال قبل از شوهرش جدا شده بود،کسی هم چیزی بیشتر نمیدونست که چرا و قضیه چی بود.
رفتیم داخل خونه تا رسیدیم روسری برداشت مانتو رو کند گفت آخیش رسیدیم خونه بذار برات چایی بیارم ، یه ممه ۷۰ دهن پر کن یه کون خوش تراش که آرزوم شده رو کونش زندگی کنم هر چی از بدن بگم کم گفتم اون شلوار جذب که خط کوصو بهت نشون میده ، گفتم بذار کمکت کنم رفتم تو آشپزخونه دنبال فندک میگشت اجاقو روشن کنه تو همین حالو هوا از قصد دستشو سوزوند و شروع کرد اخو اوخ کردن منم سریع فاز مراقبت اولین بار بود که دستم بهش خورده بود ولی خیلی عادی دستشو گرفتم روش ماست زدم الکی گفتم ماست خوبه فقط بمالم اینو تا زودتر کارمون شروع بشه یه خورده از ماستو ریختم رو پاش مثلا اتفاقی آره دوبار اروم با دستم ماست روی رونش با انگشت شصتم تمیز کردم ماستو گذاشتم دهنمو دینگ
نگاهش خمار شد بعده این اتفاق که خیلی جیگر تر شده بود دستمو اروم روی رونش کشیدم یه لرز کوچیک رو بدنش اومد آروم صورتمو بردم جلو رو لبش آروم لبشو به کار گرفتم نان پدر و شیر مادر حلالت اونم ادامه داد باهام دستم همون جاها میچرخید گردنشو میخورد میرفتم لای سینه هاشو میخوردم دستم که رو کصش بالا پایین میشد فک کنم یکی دو بار همونجا مشغول لبو لوب بازی ارضا شد تو این پنج دقیقه جزناله های کوچیک که کیر منو راست تر می کرد
دستمو کردم تو شورت ببینم با چی طرفیم اون بعله یه کوص خیسی که فقط یه کیر میتونست ارومش کنه بغلش کردم ثانیه ای از خوردن هم دریغ نکردیم اروم آوردمش روی مبل شلوارو درآوردم شورتو درآوردم یه کص کلوچه ای جمو جوری که معلوم بود خیلی وقته استفاده نشده افتادم به جونش اول دوتا انگشت خواستم بکنم تو دیدم نه تنگه فاکو کردم تو دهنم رو کصش چوچولرو مثل ابنبات چوبی تو دهنم میچرخوندم دوتا انگشتو تونستم جا کنم، صدای اه و نفساش کل خونه رو برداشته بود کیرم تو راست ترین حالت نزدیک به ۱۷سانت میرسه رگا باد کرده منتظر سولاخ رومبل دراز کش بود رفتم بالا سرش با کیر گذاشتم دهنش یه خورده خورد و کشیدم بیرون وقت کصه خانوم جان درازش کردم طوریکه پاهاش رو شونم بود و منم اینور داشتم زاویه رو تنظیم میکردم اومدم،سرکیر تو دستم سولاخ جلوم اروم گذاشتم سرشو اروم فشار دادم تو فشار تنگی کیرمو پس زد خیلی تنگ بود این کص ندیده بودم انقد تنگ ، است دفعه این توف مرغوب زدم دم کوصش بو توف سر خودم دیگه دراز کشیدم روش و از وزن استفاده کردم اومدم روش توی سه مرحله کیرم رفت تو کص گرمو تنگش انگار دیواره های کصش داشت مقاومت میکرد تلمبه اول درو گوشم اه و ناله ها کرد که صداش آب آدمو میاورد روش دراز کشیدم همینطور تلمبه زنان صدای تنگی کوص توی اتاق با اه و ناله تو اتاق قاطی شده و داشتم گردنشو میخوردم نفس نفس زنان میگفت تو رو خدا جرم بده من حشری تر ادامه میدادم، همینجور جاباز میکرد یه صدای مکش که انگار سوراخ دیگع جا نداره ولی یه فشار بیشتر با یه ناله جارو باز میکرد شاید بیستا پوزیشن عوض کردیمو میدونستم آخرین پوزیشنو بزنم دیگه ابم اومده ، زیاد با سولاخ کونش ور میرفتم و تقریبا خودش فهمیده بود میخوام چکار کنم میگفت خواستی بریز تو کصم قرص میخورم ولی من سولاخ کونو باید باز میکردم براش حیف بود اینو تجربه نکنه دیگع امشب هر چی تو چنته داشتیم باید رو میکردیم بایه بچه خیار کونشو برای عملیات آب رسانی آماده کرده بودم سولاخ آماده بود اما همچنان تنگه تنگ، دیگه ذهنیتش آماده بود برای اینکار میگن آدم از فردا خودش خبر نداره کی فکرشو میکرد اینجوری به من بده فک کنم ۵,۶بار ارضا شد همه چی تا قبل آنال ، روغن نارگیل اکثرا تو کیفم هست خلاصه سولاخو چرب با روغن نارگیل آروم کردم تو همه چی یه سکوت تا تلمبه اول آهی کشید که یه سانت به سانت کیرم اضافه شد صدای اه و حتی گریه از درد و حشر قاطی بود بعده یک دقیقه تلمبه یه نصف لیوان آبمو تو کون مهناز خانوم خالی کردم ، از کس و کون مهناز آب جاری بود بی حال افتادیم رو هم همینجور که نفس نفس میزد خندید گفت کونم جر خورد ولی ارزششو داشت لباشو خوردم پاشدیم یه دوش گرفتم و از اون شب تقریبا یکی یه روز درمیون میرم پیشش و گاهی اون میاد خونمون وقتایی کسی نیست، و حسابی عشق می کنیم و از اون شب به این ور تو کونش خالی میکنم آبمو خوشش میاد کونش داغ میشه خوشش اومده
امیدوارم خوشتون اومده باشه دو ساعته پای این داستانم خسته شدم فعلا
نوشته: Mahyar7