فانتزی بازی تا بیغیرتی روی زنم
خیلی طولانی نکنم.
زنم قبل از ازدواج با من شوهر کردهبود، اما چون راضی نبوده، خیلی طولی نمیکشه که تو دوران نامزدی از هم جدا میشن.
چون رابطهای هم نداشتن، به عنوان دختر از هم جدا میشن.
بگذریم.
دورهی نامزدیمون، چندباری از رابطهشون میپرسیدم و میگفتم چطور سکس نداشتین مگه میشه.
اونم توضیح میداد.
عمدا این سوالات میپرسیدم، نمیخواستم روشو باز کنم تا بتونم ایدهمو پیاده کنم.
وقتی لباس براش میخریدم سعی میکردم کوتاه باشه و یا نازک.
جین کوتاه میخریدم با بلوز سفید و میگفتم بدون سوتین و یا با سوتین رنگی تنش کنه.
بیرون که میرفتیم خودشم می فهمید که نگاهش میکنن، منم کیف میکردم.
بگذریم.
من خونه مجردی داشتم و همه چیو آماده کرده بودم تا بعد از عروسی، زنم بیاد اونجا.
کم کم میخواستم برنامههامو پیش ببرم.
دوستی داشتم که از شهرستان میومد تهران و خونهی من میموند تا کاراشو انجام بده بره.
یه شب که با نامزدم، سکس چت میکردیم، بین چت، یهو زنگ زدم بهش و با حالتی شهوتی باهاش حرف میزدم.
یهو گفت آرومتر احسان، صداتو محمد میشنوه، گفتم بشنوه، بذار بفهمه، بذار بدونه میخوام کصتو جر بدم.
ناله کن بذار بشنوه اصلا.
ناله کن.
بگو کصمو بخور.
اونم شروع کرد به گفتن.
کصمو بخور احسااان، بخور، سینههامو بخور.
منم میگفتم دوست داری محمد میشنوه آره؟
میدونی پشت در وایساده، میدونی کاری کردی کیرش پاشه، آره.
اونم میگفت آره.
تا اینکه ارضا شدیم.
چند باری هم ادامه داشت.
یکبار بین سکس تلفنی، گفتم ببین محمد اومده پشت در، صداتو ببر بالا، دیوونهش کن، زود باش، میخوام بیاد تو اتاق، بیاد ببینه کصتو میخورم.
اونم با آه و ناله بلند مثلا کاری میکرد که محمد بشنوه و حشری بشه و بیاد تو اتاق.
همین طور ادامه داشت تا اینکه تو سکس حضوری چشماشو میبستم و میگفتم آخ الان من میرم بیرون، محمد میاد تو اتاق، تو هم نمیدونی محمد اومده، باهاش ادامه بده.
تا اینکه آبمون میومد.
بعد از سکس اصلا در موردش صحبت نمیکردیم.
دیگه تو فانتزی الهه، به محمد کس هم میداد، حموم هم میرفتن، حتی مثلا من تو هال نشسته بودم، اونها سکس میکردن و من صداشونو میشنیدم.
یکروز که الهه میخواست بیاد خونه، لباس خوشگلی خریدم براش و رفتم خونه.
شومیز سفید و ست شورت و سوتین سرخابی و شلوارک جین خوشگل.
وقتی اومد بعد از بوس و بغل لباسارو دادم تنش کرد، کلی ذوق کرده بود.
اندامش هم که نگم، رون و باسن خوشگلش معرکه شده بود.
یه جوراب سفید تا ساق پا و سوتین خوش رنگشم از زیر شومیز سفید دیده میشد.
نشستیم عصرونه خوردن که محمد تماس گرفت دارم میام خونت، فرودگاهم تا نیم ساعت چهل دقیقه دیگه میرسم.
الهه که فهمید خواست بره لباس عوض کنه، اما من که حشری شده بودم و یاد همه فانتزیامون افتاده بودم، مخالفت کردم و گفتم مگه چشه لباسات.
همینا تنت باشه.
اما الهه میگفت نه زشته و از این حرفا.
تا بالاخره راضیش کردم ساپورت تنش کنه اما بالا تنه همینا باشه.
رفت و اومد گفت من فقط یه ساپورت سفید دارم اینجا، مشکی ندارم.
با کلی ترفند راضیش کردم همونو تنش کنه.
وقتی اومد بیرون حالم بد شد، اندامش دیوونه کننده شده بود.
تا اینکه محمد رسید و درو زد و کلید انداخت اومد تو خونه.
الهه هم با همون تیپ کنارم بود.
پاشد سلام داد و منم سلام علیک کردم و نشستیم.
الهه رفت چایی بیاره که محمد گفت ببخش داداش نمیدونستم الهه اینجاست، تو هم نگفتی.
گفتم بیخیال فدای سرت.
الهه با سینی چایی اومد و به محمد تعارف کرد.
از پشت باسنش معرکه بود. وقتی برگشت سمت من، ناخواسته لفت دادم تا محمد بتونه نگاه کنه.
آخ…
دیگه شب شده بود و سهتایی نشسته بودیم و صحبت میکردیم.
من دیگه داشتم دیوونه میشدم.
بدجور حالم خراب بود.
رفتم آشپزخونه آب بخورم که الهه اومد و گفت شام چی بذارم.
یهویی بدون اینکه بفهمم، دستمو بردم سمت کوصش و با حشریت گفتم من کص میخوام الهه.
اونم با هیس گفت، نکن محمد میبینه، صدامونو میشنوه.
گفتم بشنوه، من کس میخوام، دیوونه شدم، یه کم بازی دادم، الهه هم چشاش رفته بود.
یهو محمد صدا زد شام چی بخوریم، برم بخرم بیام؟
گفتم نه همینجا درست میکنیم.
اما اصرار کرد که دلش غذای بیرون میخواد.
وقتی رفت، دیگه تحمل نداشتم، سریع الهه رو بغل کردم و شروع کردم به لخت کردنش.
ساپورتشو دادم پایین و رونشو لیس میزدم.
الهه همش میگفت بسه احسان، بخدا محمد الان میرسه.
گفتم بیاد اصلا، بیاد ببینه کصتو میخورم.
میخوام پیشش کصتو بکنم.
کیرمو بکنم تو کصت. ناله کن بزار بفهمه داری کس میدی.
الهه هم ناله میکرد، هم معلوم بود نگرانه.
اما انقدر گفتم تا بدون اینکه بکنمش ارضا شد.
وقتی ارضا شد بغلش کردم و لب تو لب شدیم.
پاشد رفت دستشویی خودشو شست، وقتی برگشت داشت دستمال کاغذی بین پاش میذاشت، که یهو گفتم الهه، شورتتو در بیار بدون شورت ساپورت پات کن.
یه نگاه به من انداخت و با حالت بدی گفت احسان فانتزی فقط فانتزیه، واقعیت که نیست، بس کن.
اما من انقدر اصرار کردم تا قبول کرد.
نوشته: کاکولد